پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | گفت و گو با «محمدحسین پورثانی» کاسب قدیمی و فعال سابق سیاسی: کرمانی غلام خانه زاد نیست

گفت و گو با «محمدحسین پورثانی» کاسب قدیمی و فعال سابق سیاسی: کرمانی غلام خانه زاد نیست





۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۲۳:۲۶

گفت و گو با «محمدحسین پورثانی» کاسب قدیمی و فعال سابق سیاسی:
کرمانی
غلام خانه زاد نیست

شاید در همین شهر کرمان هزار بار بلکه بیش تر از کنار مغازه ای عبور کرده باشید. شاید صد بار بلکه بیش تر به سوی آن مغازه نگاه کرده باشید و ده بار بلکه بیش تر پیرمردی را در مغازه اش دیده باشید. اما توجه نکرده باشید. یا ندانسته باشید که برخی از همین افراد مسن در دل خود چه گنجینه هایی از خاطرات دارند.
این بار با یک تماس تلفنی به مغازه«محمد حسین پورثانی» راهنمایی شدم. گفته بودند که یک قصاب قدیمی است. وقتی به مغازه اش رفتم، روی یک صندلی نشسته بود. کتابی در دست داشت. بیش تر که دقت کردم.«تاریخ مطبوعات کرمان» نوشته«اسماعیل رزم آسا» بود. کتاب های دیگری هم دور و برش پیدا می شد. عکس های قدیمی هم بر دیوارها نصب شده بود. عکس هایی از ابوالقاسم کاشانی، مظفر بقایی و ابوالقاسم هرندی و دیگرانی که برخی آشنا بودند و عده ای نا آشنا.
با «پورثانی» به صحبت نشستم. متولد 1310 خورشیدی است. از کودکی به قصابی پرداخته است. در جوانی به سیاست روی آورده و به حزب زحمتکشان علاقه‌مند شده است. در این حزب به فعالیت پرداخته و زمانی هم که حزب از رونق افتاده از سیاست کنار کشیده و در حال حاضر در سن 85 سالگی با خاطرات خود زندگی می کند.

رضا خان در خانه هرندی
پور ثانی می گوید که در بازار قدم گاه کنار قبر ملابمانعلی (راجی کرمانی) که مسقف هم بود، قصابی داشتم. 60 سال پیش گوشت کیلویی 9 قران بود.
هر روز صبح زود به کشتارگاه می رفتم. گوسفند را شقه می کردم. حرام مغزی که وسط شقه بود به عنوان دست مزد به خودم تعلق می گرفت. آن زمان از حرام مغز برای ساختن سفیداب استفاده می کردند. از همان پولی که از راه قصابی به دست آورده بودم، در قبرستان سید حسین اتاقی ساختم برای این که مادرم را در آن دفن کنم. در سال 1329 این اتاق را ساختم. حالا اجازه نمی دهند خودم را در آن اتاق دفن کنند.
وی ادامه می دهد که از 8 سالگی قصابی را شروع کردم. پدرم فوت کرده بود. نزد مادرم زندگی می کردم. قصابی را از حاج اکبر یزدان پناه یاد گرفتم. سال‌ها نزد او به این کار مشغول بودم. بچه بودم که شنیدم رضاخان به کرمان آمده و در خانه هرندی اقامت دارد.
عضویت در حزب زحمتکشان
پورثانی در مورد علاقه خود به سیاست می گوید که در جوانی وارد کارزار سیاسی شدم. به حزب زحمتکشان که رهبری اش با آقای دکتر مظفر بقایی بودم پیوستم. به عقیده من دکتر بقایی مردی آزادی خواه، وطن پرست و مبارز بود. مصدق و بقایی در ابتدا با هم بودند. بعدا بین این دو نفر اختلاف افتاد و از هم جدا شدند. او اظهار می‌دارد که من سال 1328 تا انقلاب اسلامی که حزب زحمتکشان، فعالیت داشت، عضو این حزب بودم. در جریانات سال 57 هم از انقلاب حمایت کردم، همان گونه که دکتر بقایی حمایت کرد. در راه پیمایی ها شرکت داشتم. معلمان آموزش و پرورش کرمان اعتصاب کرده بودند، ما برای معلم‌ها سبد گل می بردیم و از آن‌ها حمایت می کردیم.
قیام برای راستی و درستی
این فعال سیاسی قدیمی کرمان در ادامه خاطرات خود از مبارزات سیاسی ادامه می دهد که شعار حزب زحمتکشان این بود:«ما برای راستی و آزادی قیام کرده ایم.» من به خاطر همین شعار به این حزب و شخص دکتر بقایی علاقه مند شدم. علاوه بر من افرادی مانند حاج قاسم مهرابی، محمد محمدی(روزنامه نگار)، هنرمندی ها و… از جمله طرفداران بقایی بودند.
بنی صدر و مهمانی کشک و بادمجان
پورثانی درباره دردسرهایی که به خاطر فعالیت سیاسی برایش پیش آمده می گوید که ما همه ساله در روز 14 مرداد ماه در جنگل قائم نهار کشک و بادمجان می خوردیم. مهمانانی از تهران، شهرستان ها و خود کرمان به نهار کشک و بادمجان دعوت می کردیم. تعداد زیادی کوار در جنگل برپا کرده بودیم. سال 1359 نیز طبق موعد هر ساله مراسم ناهار را برگزار کردیم. بنی صدر(رییس جمهور وقت)هواپیمایی از تهران برای دستگیری دکتر بقایی به کرمان فرستاد. حتی یک چمدان پر از دستبند نیز فرستاده بودند تا بقایی و اطرافیان او را دستبند زده به تهران منتقل کنند. آقای فهیم کرمانی مقاومت کرد و با این توجیه که کرمان حوزه قضایی من است و تا زمانی که جرم بقایی و دیگران برای من ثابت نشود، کسی را به تهران نمی فرستم، با او همکاری نکرد. در نتیجه هواپیما خالی به تهران بازگشت. من جزو کسانی بودم که بازداشت شدم. یک شب هم در بازداشتگاه بودم که بعد از دادن توضیحات آزاد شدم.
روی قبرش نوشتند
«سید محمود»
او حوادث 28 مرداد سال 32 را این گونه شرح می دهد و می گوید که روز28 مرداد اوضاع کرمان به شدت ملتهب بود. من و تعدادی از دوستان از راسته بازار به طرف میدان ارگ رفتیم. دو، سه تا پاسبان ایستاده بودند. حاج آقا مهرابی به پاسبان ها گفت بروید عقب، جمعیت شما را نابود می کند. در میدان ارگ بودیم که سرگرد سخایی با ماشین ارتشی آمد. دو سه تا تیر هوایی زد و داخل شهربانی رفت. شهربانی، آموزش و پرورش، ستاد ارتش همه به هم راه داشتند. سرگرد سخایی از شهربانی به ستاد ارتش رفت. عده ای لباس شخصی که به رکن2 مشهور بودند و در واقع نیروهای مخفی اطلاعاتی بودند و تعدادی شهربانی چی(کارآگاه) به سمت ستاد ارتش حرکت کردند. زمانی که سخایی کشته شد من آن جا نبودم. بعداً در همین جا(خیابان شریعتی کنونی، نزدیک میدان مشتاق) دیدم که جنازه سخایی را به دنبال ماشین بر زمین می کشند و می آورند. همین اطراف هم جنازه را آویزان کردند. سپس در قبرستان سید حسین (کنار گنبد جبلیه) دفن شد. روی قبرش هم فقط نوشتند:«سید محمود»
کرمانی؛ غلام خانه زاد نیست
پورثانی با تمجید از مرام دکتر بقایی ادامه می دهد که دکتر بقایی خانه و زندگی بسیار ساده ای داشت. همه خانه و زندگی دکتر بقایی چند تا کتاب بود. دم کوچه باغ سردار تهران خانه ای داشت که کرمانی ها به دیدن او می رفتند. سخنرانی‌های دکتر بقایی در کرمان بسیار شلوغ می‌شد.
یکی از خصوصیات دکتر بقایی این بود که روی حرف خود می ایستاد.
مثلاً زمانی که دکتر اقبال نخست وزیر بود. برادرش عبدالوهاب اقبال استاندار کرمان بود. منوچهر اقبال (نخست وزیر وقت) تلگرافی به شاه ارسال کرده و نوشته بود:«چاکر و غلام خانه زاد؛ دکتر منوچهر اقبال»
دکتر بقایی در اعتراض به این طرز نامه نوشتن نخست وزیر گفت:«در زمان قدیم، در خانه اشراف زاده ها غلام و کنیز بوده است. اگر بچه ارباب به کنیز نزدیک می شد و کنیز بچه دار می شد، به آن بچه می گفتند غلام خانه زاد است. کرمانی غلام خانه زاد نیست.»
یکی از نکات جالب کار سیاسی دکتر بقایی این بود که در مجلس شانزدهم و هفدهم هم زمان هم از کرمان و هم از تهران وکیل شد. روزنامه ها در باره این قضیه نوشتند:«برومند باد آن همایون درخت/ هم از شهر کرمان وکیل است؛ هم از پایتخت»
جنگل کاری با پول گدایی
این عضو سابق حزب زحمتکشان، احداث جنگل قائم کرمان را یکی از اقدامات بقایی معرفی می کند و می گوید که بقایی به تازگی از خارج آمده بود. به فکر تاسیس جنگل قائم افتاد. مؤسسان جنگل قائم با دست خالی کار کردند. وزیر کشاورزی وقت به کرمان آمد. از بقایی پرسید:«شما با چه پولی این جا را ساخته اید؟» بقایی پاسخ داد:«با پول گدایی از مردم!» وزیر کشاورزی دستور داد مبلغی به جنگل قائم کمک شود. وقتی که این دستور داده شد، بقایی گفت:«دیدید آقا گفتم با پول گدایی؟ این پولی که شما دادید هم پول گدایی است.»
او در ادامه می گوید که نهال های جنگل قائم را از جاهای مختلف آوردند. بعضی از درختان هم به صورت بذر کاشته شد. به این صورت که میوه های کاج را هم در آب می خیساندند. تخم ها را در می آوردند و می کاشتند.
من عضو هیات امنای جنگل قائم هستم. در کتابی که مرحوم محمد محمدی درباره جنگل قائم نوشته، نام من در ردیف چهاردهم آمده است. در حال حاضر بسیاری از اعضای هیات امنا از دنیا رفته اند و تعداد کمی در قید حیات هستند. من زنده هستم و تا جایی که خاطرم هست دکتر ناصر، هوشنگ ارجمند و محمد صنعتی نیز در قید حیات هستند.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *