پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | چنین کنند بزرگان …

چنین کنند بزرگان …





۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۱:۵۸

چنین کنند بزرگان …
علیجان غضنفری

یک – دلم بار دیگر مرا سر وقت کتاب «رهگذار عمر» می برد. صفحه 567 کتاب مقابلم گشوده می شود. با مقاله مرحوم محمد دانشور در مورد «فرهنگ کتاب و کتابخوانی».
وی می‌نویسد:«… یکی از پیشگامان در این صحنه، حاج محمد صنعتی می‌باشد، ولی شغل آزاد دارد. او از سال‌های قبل یعنی از دوران جوانی در صحنه های مختلف اجتماعی، فرهنگی، عمرانی، ورزشی و امور عام المنفعه در خور توانایی خویش گام های مثبتی برداشته است…» و در یک صفحه عضویت وی را در صحنه های مختلف برمی شمرد و می نویسد:«… وی در تمام این صحنه ها عنصری فعال [بوده] و همواره نقشی ارزنده و پر رنگ داشته است و بر خلاف بعضی از اشخاصی که حرف زیاد می زنند ولی عمل در کار نیست، او کوشش می کرد که حتی الامکان به آنچه می گوید، جامه عمل بپوشاند». آن گاه نقش عملی او را در پایه گذاری دانشگاه کرمان، شرکت واحد اتوبوس رانی، انجمن شهرستان، احداث جنگل قائم، عضویت در جمعیت شیر و خورشید سابق، کمیته حمایت از مصرف کنندگان، عضویت در هئیت منصفه مطبوعات، شورای آموزش و پرورش منطقه3، توسعه امور ورزشی، انجمن نیکوکاری و… و برمی‌شمرد، به طوری که بی اختیار در برابر تمام این عظمت سر تعظیم و تکریم فرود می آورم.
دو- آن گاه که در مقابل دفترش در خیابان تهران، صف طویلی از نیازمندان را می بینم از پیرمردان و پیرزنان از کار افتاده گرفته تا جوانان بیکار شده و بعضاً در بین آن ها، تک و توک جوانانی هم دیده می شوند که اعتیاد، جسم و روحشان را فرسوده و در کنار دیوار به چرت زدن مشغولند تا در دفتر باز شود، چشمان این مرد بزرگ را می بینم که با دیدن وضعیت آنها، از اشک پر می شود و با نگرانی می گوید:«فلانی، ما به کجا داریم می رویم؟!» و با اشاره به سال های دور می گوید درست است که به لطف انگلیسی ها، کشت و برداشت و مصرف تریاک در کرمان رایج بوده، اما باور کنید تا 50 سال قبل مردم کرمان فراورده های تریاک مثل هروئین و مرفین و مواد صنعتی که امروز از نقل و نبات در دسترس جوانان فراوان تر شده را اصلا نمی شناختند و از یک نوازنده تار خاطره ای می گوید که برای جشن روز ارتش به کرمان دعوت می شود و چون ساز خوبی می زده، استاندار وی را مجبور می کند یک شبانه روز دیگر در کرمان بماند و در مهمانی خصوصی وی برای مهمانانش ساز بزند. استاد نوازنده به هم می ریزد و اصرار به رفتن می کند، کاشف به عمل می آید، طرف معتاد به هروئین بوده است. آن رو تمام مسئولین شهر از فرمانده ارتش گرفته تا فرماندار و شهردار بسیج می شوند تا برای نوازنده قدری هروئین پیدا کنند، بلکه یک شب دیگر بماند و در مهمانی استاندار، تار بزند، موفق نمی شوند. تا پس از ساعت ها یک گروهبان ارتشی را پیدا می کنند که سرش به چنین کارهایی گرم بوده، او هم در ابتدا به شدت می ترسد و زیربار نمی رود، ساعتی هم با او کلنجار رفته و به او اطمینان می دهند، تا رضایت می دهد، و با گرفتن یک حق الزحمه حسابی، قدری هروئین برای آن نوازنده پیدا می کند! حالا ببینید، چرت زدن این جوانان را! تهیه مواد از هر خریدی برایشان آسان تر است. فقط مشکلشان نداشتن پول است. من با وجود آن با خودم عهد کردم، بابت تهیه مواد پولی به کسی ندهم، اما مگر می شود؟! به هزار راه متوسل می شوند و تا نگیرند دست بردار نیستند. از سوی دیگر در سینه آدم قلب است نه سنگ. مگر می توان زجر کشیدن یک جوان را دید و راحت از کنارش رد شد؟ راستش شاید نقطه ضعف من باشد؛ اما من نمی توانم!
سه- عصر جمعه است. در کنار همه مشغله ها و گرفتاری های فراوان از جلسات مشاوره با بزرگان تا مصاحبه ها، حضور در مسابقات ورزشی و… آن قدر نجابت دارد، دعوت بازدید از نمایشگاه نقاشی و گرافیک دیبا، متعلق به خانم هنرمند را که سبب ساز آن غیرمستقیم بنده هستم، با افتخار می پذیرد و با هم به سالن نمایشگاه خانم هنرمند می رویم. درون سالن با بیانات صمیمی، زیبا و شوق انگیز خودش چنان رونق و صفایی به نمایشگاه می بخشد که وصف شدنی نیست. خانم هنرمند به سرعت پدر، همسر و دیگر افراد خانواده را خبر می کند که بیایید؟ جناب صنعتی آمده و همه خانواده از حضور این مرد بزرگ، به اندازه ای شاد می شوند که وصف شدنی نیست.
و من بر زبانم جاری می شود، چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *