پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | به بهانه‌ی حمله‌ی تروریستی به فرودگاه استانبول ما و تروریسم

به بهانه‌ی حمله‌ی تروریستی به فرودگاه استانبول ما و تروریسم





۹ تیر ۱۳۹۵، ۲۲:۳۳

به بهانه‌ی حمله‌ی تروریستی به فرودگاه استانبول
ما و تروریسم

روز گذشته دو مهاجم به فرودگاه آتاتورک در استانبول حمله کردند و پیش از عبور از دروازه‌ی اصلی توسط پرسنل حراست فرودگاه شناسایی می‌شوند و خوشبختانه فرصت نمی‌کنند که وارد جمعیت حاضر در فرودگاه بشوند و پس از اندکی تبادل آتش بین ایشان و پلیس هر دو ماشه‌ی جلیقه‌ی انفجاری خود را می‌کشند و هر چند آمارها ضد و نقیض است اما خبرگزاری فرانسه تعداد کشته‌های این حمله را 32 نفر و خبرگزاری آسوشیتدپرس این آمار را حدود 50 تن اعلام کرده، ولی مقامات ترکیه تاکید کرده‌اند که آمار رسمی تاکنون از ۳۱ کشته ۱۴۷ زخمی حکایت دارد و بدبختتانه نام چهارتن از هموطنان ما، سالار داودى، زهرا امیرى، مریم امیرى و هدى امیرى در میان کشته شدگانِ انفجاراعلام شد و ماجرا را برای ما ایرانیان دردناک‌تر کرد.
اما داستان چیزی فراتر از این دو عدد است، متاسفانه به طرز غم‌انگیزی همه‌ی ما معتادین به اخبار به شنیدن و یا خواندن این عددها عادت‌کرده‌ایم و خیلی هم برای‌مان فرقی ندارد که فلان بمب‌گذاری ۴ کشته و ۱۰ زخمی داشته باشد و یا ۱۰ کشته و ۴ زخمی! در حال حاضر هر روز از رسانه‌های مختلف می‌شنویم که در فلان کشور شخصی خودش را منفجر کرد و یا در جایی بمب‌گذاشتند و عده‌ای زن و کودک را کشتند و اخبار مختلف تروریسم دولتی و غیر دولتی هر روز از گوشه و کنار دنیا به قصد دور کردن انسان‌ها از انسانیت و هرچه بیشتر وحشی و دور از تمدن شدن رویکرد مردم و دولت‌ها به سمت ما حمله‌ور می‌شوند و انگار به روشی سیستماتیک با این همه قتل و کشتار هر کدام از این گروه‌ها به شیوه‌ی خودشان تلاش می‌کنند نه تنها دولت‌ها را وارد لاکی دفاعی و خشونت‌گر بکنند بلکه می‌خواهند خود مردم را هم تبدیل به موجوداتی ترسو،دشمن‌پندار، جامعه گریز و حتی جامعه ستیز بکنند. برای شناخت بهتر این عمل باید با تاریخ‌آن آشنا بشویم: استفاده از شیوه «انتحار» در تاریخ بشر دارای ریشه طولانی است. به گونه ای که برخی از محققین از عملیاتهای انتحاری در قرن یازدهم میلادی در ایران اشاره می کنند. آنها به «فدائیان» حسن صباح اشاره می کنند که در حین عملیات، با خود حشیش حمل می کردند و در صورتی که در آستانه مرگ قرار می گرفتند، دست به خودکشی می زدند. فدائیان که رهبر آنان «بزرگ امیر» بود با تغلیظ شیره تریاک، آنرا در محفظه عایق مانندی در درون یکی از دندانهای خود جاسازی می کردند، هنگامی که در حین عملیات در دام نیرو های سلاطین گرفتار می شدند و امیدی به نجات نداشتند، مواد درون دندان خود را بلعیده و پس از دو ساعت می مردند.
علاوه بر این در برخی جوامع اسلامی در قرن 18 که بخشهایی از هندوستان امروزی محسوب می شدند، برای بیرون راندن استعمارگران اروپایی به عملیاتهای افتخاری متوسل می شوند. کامیکازه که در زبان ژاپنی معادل «تندباد خدایان است و نشانی از تقدسی دارد که افراد برای مقابله با برتری هوایی آمریکا خود را فدا می کردند، به یک استراتژی مهم ژاپنی ها علیه آمریکا تبدیل شد. 21 اکتبر 1944و درجریان جنک جهانی دوم، یک هواپیمای نظامی امپراتوری ژاپن که مقداری زیاد مواد منفجره در بدنه آن جاسازی شده بود و مخازنش پر از بنزین بود در خلیج «لی تی» واقع در مجمع الجزایر فیلیپین خود را به رزمناو سنگین استرالیایی به نام «استرالیا» کوبید و آن را از کارانداخت. در این حمله هوائی انتحاری، فرمانده کشتی و سی تن از افسران و ملوانان آن کشته شدند. با این حمله، تاکتیک «کامیکازی» وارد عملیات نظامی در جهان شده است، زیرا که نخستین حمله از این دست بوده است. در این نوع حمله هوایی، خلبان داوطلب خودکشی است و نیروی دریایی ژاپن همیشه ده‌ها خلبان آماده خودکشی در دسترس داشت. دومین حمله کامیکازی 24 اکتبر ـ سه روز بعد و سومین آن 25 اکتبر و در همان آبها صورت گرفت. در طول جنگ جهانی دوم، بسیاری از کشتی های آمریکا و انگلستان و متحدانشان به این طریق ازمیان رفتند ازجمله ناو هواپیمابر آمریکایی «امانی بی». پرونده عملیات کامیکازی بسته نشده و ارتش بسیاری از کشورها در لحظه ضرورت آماده استفاده از این تاکتیک و همچنین تاکتیک «اژدر انسانی» در دریا هستند. واژه کامیکازی (کامیکازه) از دو کلمه «باد» و «ملکوت» ساخته شده و چنین بادی در قرون وسطی کشتی مغولها را که عازم تصرف ژاپن بودند غرق کرده بود و به گونه ای هنوز کامیکازه برای ژاپنی ها مورد تقدیر و تحسین است.
ببرهای سیاه به گروهی از زنان عضو جنگجویان تامیلی در سریلانکا اطلاق می شد که از شیوه انتحار برای پیش بردن اهداف خود استفاده می کردند. زنان عضو این گروه صدها عملیات انتحاری در داخل شهرهای تحت کنترل دولت مرکزی انجام می دادند. از آنجا که دولت هند از حامیان اصلی دولت مرکزی سریلانکا بود در سال 1991 یک ببر سیاه عضو تامیل ها در حالیکه مواد انفجاری به خود بسته بود در جریان یک حمله انتحاری راجیو گاندی نخست وزیر اسبق هند را ترور کرد. در سال 1987 نیز “کیم هیون هویی” اهل کره شمالی با جاسازی یک بمب ساعتی در هواپیمای مسافربری کره جنوبی، 115 نفر را کشت و هنگامی که دستگیر شد، سعی نمود تا از یک کپسول سیانور استفاده کند و در اما ماجرای ۱۱ سپتامبر و حمله‌ای که به برج‌های تجارت جهانی شد هم نیازی به توضیح ندارد و همه‌ی مخاطبان از چند و چون ماجرا خبر دارند. ۱
الجزیره گزارشی با عنوان «ایران قربانی تروریسم» به قلم «بلن فرناندز» منتشر کرد و ر این گزارش به گفته‌های رئیس جمهور ایران اشاره کرد در یکی از سخنرانی های اخیرش در تهران، حسن روحانی در این سخنرانی به رفتار دوگانه آمریکا اشاره کرد و گفت:» باید رفتاری یگانه داشت، نه دوگانه.»
منظور رئیس جمهور ایران، رفتار آمریکا در محکوم کردن تروریسم و حمایت از آن در دورانی است که به نفع این کشور است. برای مثال، این رفتار دو گانه آمریکا و اشاره آنها به «تروریسم» زمانی به کار می رود که هواپیماها به ساختمان‌های آمریکا برخورد کرد؛ این در حالی است که شلیک یک کشتی جنگی آمریکایی به هواپیمای مسافربری ایرانی که منجر به شهادت همه مسافران شد، یک اقدام تروریستی محسوب نشد.۲
اما شاید بپرسید این ماجرای رفتار دوگانه چه ربطی به حمله‌ی داعش به فرودگاه استانبول دارد؟ مساله این‌جاست که “مجاهدین افغان” که در راستای بیرون راندن ارتش سرخ( ارتش اتحاد جماهیر شوروی) از افغانستان توسط سیا(سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا) پشتیبانی شدند و آموزش نظامی دیدند و در واقع به لطف سیا و با هزینه‌ی آمریکا پا به عرصه‌ی وجود گذاشتند تا به آمریکا در جنگ سرد کمک کنند. بعدها موقعیتی پیش آمد که شخصی به نام بن‌لادن از مجاهدین افغان جدا شود و برای خودش گروهکی به نام القاعده را بنیان گذاری کند و حمله‌ی ۱۱ سپتامبر را سازمان‌دهی کند تا بهانه‌ی حمله به عراق و افغانستان را به دولت بوش بدهد و در حال حاضر هم هنوز دولت آمریکا و نظامیان‌اش و شرکت‌های خصوصی و پیمانکاران نظامی‌ و شبه نظامی‌اش در این کشورها ماندگارند و باعث می‌شوند تا جوانانی که استقلال و آزادی کشورشان را می‌خواهند توسط گروه‌های تروریستی مثل داعش عضو گیری بشوند و پس از شست‌و شوی مغزی دقیقا در خلاف جهتی که علاقه داشتند فعالیت کنند و روز به روز اوضاع کشور خودشان را بدتر و بدتر کنند. آیا داستان پیروان جیم جونز را به یاد دارید؟ ۹۰۹ نفر در کنار یکدیگر خودکشی کردند فقط بخاطر اینکه تحت تاثیر سخنرانی‌های یک کشیش بودند.
امروز تیتر اول روزنامه‌ی استار(یکی از مهم‌ترین روزنامه‌های ترکیه) این بود: اردوغان گفت : استانبول با لندن (از لحاظ ارزش انسانیت) هیچ فرقی ندارد. و صد البته با کشته شدن هموطنان عزیزمان ماهم همین سوال را داریم که چه فرقی بین هموطنان ما و شهروندان بریتانیا یا بلژیک هست؟ که با حمله‌ای به بلژیک جهان بهم می‌ریزد اما … . مساله این‌جاست که آیا ما هم می‌توانیم اینچنین بازیچه‌ی امیال شخص یا گروهی قرار بگیریم و تبدیل به عروسکی بی اراده بشویم؟ و از عملی شجاعانه مثل کامیکازه و یا جان دادن در راه نبرد با سلطانی ظالم تبدیل شویم به شخصی که خودش را منفجر می‌کند تا شاید بتواند چند نفر بی‌گناه را به کام مرگ بکشاند؟
در آخر شما را با یکی از معروف‌ترین آزمایش‌های روانشناسی مدرن آشنا می‌کنم: آزمایش میلگرام، آزمایشی برای سنجش میزان اطاعت اشخاص از اتوریته (اقتدار ) در انجام کارهایی مغایر با وجدان شخصی افراد بود که به ابتکار روانشناس، استنلی میلگرام (به انگلیسی: Stanly Milgram) صورت گرفت.
آزمایش با یک قرعه‌کشی ساختگی میان شخص داوطلب و شخص دیگری که در واقع همدست محقق بود ولی خود را داوطلب جا می‌زد، شروع می‌شد. از داوطلب خواسته می‌شد که از میان دو ورقه کاغذ یکی را انتخاب کند تا نقش او (معلم/یادگیرنده) در آزمایش مشخص شود. از آنجایی که روی هر دو ورقه نوشته بود «معلم»، همدست محقق همیشه ادعا می‌کرد که روی ورقش «یادگیرنده» نوشته شده، و بدین ترتیب همیشه داوطلب «معلم» انتخاب می‌شد. سپس لباس سفید آزمایشگاه را به تن داوطلب می‌پوشاندند و داوطلب به اتاقی برده می‌شد که در آن فردی حضور داشت که خود را دانشمند محقق طرح جا می‌زد، در اتاق دیگری که با یک دیوار حائل از آنها جدا می‌شد، یادگیرنده بود که تظاهر می‌شد، شخصی است که آزمایش‌های مربوط به یادگیری بر روی او در حال انجام است. در برخی از صورت‌های آزمایش شخص یادگیرنده قبل از جدا شدن به داوطلب می‌گفت که بیماری قلبی دارد. نحوه انجام آزمایش اینگونه بود که معلم یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ می‌خواند، مثلاً: کاغذ-نردبان، دکمه-موز، هوا-تلفن. سپس معلم حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه آزمایش می‌کرد و از یادگیرنده می‌خواست که از بین ۴ گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلاً بعد از شنیدن کلمه کاغذ، باید می‌گفت: نردبان. معلم به یادگیرنده اعلام می‌کند که در مقابلِ هر پاسخِ غلط، یادگیرنده را با شوک الکتریکی جریمه خواهد کرد و شدتِ این شوک هر بار بیشتر از بارِ قبل خواهد بود. در شوکِ ۱۸۰ ولتی یادگیرنده فریاد می‌کشد: « من دیگر نمی‌توانم درد را تحمل کنم» و در شوک الکتریکی ۲۷۰ ولتی عکس‌العملِ شاگرد تنها یک جیغ وحشتناک است. با بالا رفتن میزان شک، یادگیرنده به دیوار حایل میکوبد و التماس میکند که بیماری قلبی دارم و به او شوک وارد نکند. البته در واقع این شوک‌ها وارد نمی‌شد، اما معلم از آن خبر نداشت و صدای جیغ و فریاد در واقع ضبط شده بودند. اگر معلم از دادن شوک خودداری می‌کرد پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) او را به ادامه شکنجه ترغیب می‌کرد. هرچند همه‌ی روانشناسان پیش‌بینی می‌کردند که فقط یک نفر در هر هزار نفر ممکن‌است تن به اعمال شکنجه‌ی مرگ‌آور بدهد و برق بالای ۴۰۰ ولت به یادگیرنده وصل کند امّا در حقیقت در نخستین سری از آزمایشهای میلگرام، ۶۵ درصداز شرکت کنندگان حاضر شدند به دیگران شوک ۴۵۰ ولتی وارد کنند. با اینکه داوطلب‌ها شدیداً مضطرب شده بودند، ولی نمی‌توانستند که اتوریته (اقتدار ) و مقام علمی پژوهنده (پروفسورِ روانشناسی) را رد کنند. اندکی از افراد از اعمال درد لذّت هم میبردند، و با علاقه آن را انجام می‌دادند.۳
۱ – :http://allthatyouwant.mihanblog.com
۲- باشگاه خبرنگاران جوان
۳ – ویکی پدیا

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *