پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | گفت و گوی یک شهروند عراقی در حاشیه بازدید از نمایشگاه فرهنگی اقتصادی کرمان با پیام ما؛ کودکان جنگ!

گفت و گوی یک شهروند عراقی در حاشیه بازدید از نمایشگاه فرهنگی اقتصادی کرمان با پیام ما؛ کودکان جنگ!





۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰

گفت و گوی یک شهروند عراقی در حاشیه بازدید از نمایشگاه فرهنگی اقتصادی کرمان با پیام ما؛ کودکان جنگ!

جنگ پدیده شوم و نامطلوبی است که در طول تاریخ همواره ملت ها و اقوام مختلف را درگیر خود کرده است. این پدیده چه بسیار جوانانی را در خون خود غلطانیده و چه بسیار کودکانی را یتیم کرده است. جنگ ایران و عراق هم از این قاعده مستثنی نیست. هم جوانان ایرانی و هم جوانان عراقی آسیب دیدگان این جنگ تحمیلی بودند.
همه این ها را گفتم تا مقدمه ای باشد بر روایت اتفاقی که در برج میلاد تهران برایم رخ داد. آن روز عصر«حاج احمد یوسف زاده» آزاده جنگ تحمیلی، روزنامه نگار و نویسنده رمان«آن بیست و سه نفر» پایین برج میلاد ایستاده بود. می گفت منتظر یک دوست عراقی است که به بالای برج رفته تا از آن جا پایتخت ایران را ببیند. و بلافاصله پیشنهاد داد که با او مصاحبه کنم. یک ساعت بعد به اتفاق هم به غرفه مفاخر آمدند و بنای گفت و گو را گذاشتیم. سوژه مصاحبه، یک مرد عراقی بود که در حال حاضر در آمریکا روزگار می گذراند. متخصص قلب است و مصاحبه را به زبان انگلیسی انجام داد. حاج احمد هم مترجم مان بود. گاهی به عربی و گاهی انگلیسی با او صحبت می کرد.
محمد می گفت که در زمان شروع جنگ دوازده ساله بوده و با خانواده اش در بصره زندگی می کرده است.
از او می پرسم:«وقتی که جنگ بین ایران و عراق شروع شد به عنوان یک عراقی چه احساسی داشتی؟»
پاسخ می دهد:«وقتی که انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسید، چون ما شیعه بودیم خیلی خوشحال شدیم. مخصوصاً پدرم که امام خمینی را می شناخت. اعتقاد ما این بود که با پیروزی این انقلاب، شیعه قوی تر می شود. اما صدام بسیار سریع فضا را غبارآلود کرد. صدام می گفت که خمینی قصد دارد تشیع را در جهان گسترش دهد. به همین خاطر بود که جنگ علیه ایران را شروع کرد.»
صحبت های محمد که به این جا رسید لب فرو بست تا من سوال بعدی را بپرسم. از او پرسیدم:«با همه خوشحالی که از پیروزی انقلاب و علاقه ای که به ایرانی ها داشتید، وقتی جنگ شروع شد چه حالی داشتید؟» دست هایش را در هم قفل می کند. می خندد و سرش را پایین می اندازد. دوباره نگاهی به من می اندازد. می فهمم سوال سختی پرسیده ام. اما محمد هر طور که هست با خودش کنار می آید و جواب می دهد:«خیلی ناراحت بودیم. می دانستیم صدام شیعه را علیه شیعه بسیج می کند و از رویارویی شیعه با شیعه بسیار نگران بودیم. تصاویری که از جبهه ها می دیدیم بسیار نگران کننده بود. ما احساس ایرانی و عراقی بودن نداشتیم. احساس مان احساس شیعه- شیعه بود.»
محمد از بمباران شهرها هم می گوید. از احساس دوگانه ای که در جنگ برایشان پیش آمده بود. می گوید:«ما مردم بصره طرفدار امام خمینی بودیم. از طرف دیگر در حال کشته شدن بودیم که غم انگیزترین تصویر جنگ برای ما بود. شوخی نمی کنم این یک واقعیت است. وقتی که بمب روی بصره می افتاد، ترکش ها را جمع می کردیم و می بوسیدیم و می گفتیم این هدیه امام خمینی است.»
خاطره ای کوتاه تعریف می کنم از سال های جنگ! سال هایی که شهر ما کرمان از حملات جنگ در امان بود و آرام شهر نام گرفته بود. اما وقتی که برنامه های کودک و نوجوان تلویزیون را می دیدیم. گاهی برنامه ها از وسط قطع می شد و آژیر قرمز به صدا در می آمد. با این که می دانستیم خطری شهرمان را تهدید نمی کند؛ اما با این حال وحشت داشتیم. از محمد می پرسم تو که درمعرض خطر بودی چه احساسی داشتی؟ محمد می گوید:«زشت ترین قسمت جنگ، جنگ شهرها بود. تمام آن سال ها در بصره بودم. ما هم می ترسیدیم. بعضی وقت ها هواپیماها خیلی پایین می آمدند. آن قدر که ما خلبان را می دیدیم. آن قدر پایین می آمدند که به درخت ها می خوردند. ما هم می ترسیدیم. مخصوصا دو سال اول.»
خطاب به محمد می گویم:«اکنون 26 سال از پایان جنگ ایران و عراق می گذرد. تو به تهران آمده ای و از جاهای مختلف بازدید کرده ای. اگر بخواهی ایران را توصیف کنی چه می گویی؟»
محمد می گوید:«همیشه کنجکاو بودم که ایران را ببینم. حالا که به ایران آمده ام احساس می کنم تحریم های اقتصادی تأثیر چندانی هم روی اقتصاد ایران نگذاشته است. برج میلاد؛ دلیل پیشرفت اقتصاد ایران است. جالب این جاست که این برج در زمان تحریم ها ساخته شده است. ایران در سطح بین المللی احترام خاصی به دست آورده است. ایران به دنیا اثبات کرد که در منطقه و کل دنیا حرف برای گفتن دارد. اقتصاد و فرهنگ و تاریخ ایران جایگاه ویژه ای دارد. موقعیت استراتژیک ایران در منطقه ممتاز است. آمریکا به این نتیجه رسیده که جنگ با ایران اشتباه است و سعی می کند که با مذاکره مشکلات خود را با این کشور حل کند.»
محمد حرف می زند و حاج احمد ترجمه می کند. حالا نوبت آن است که از محمد سؤالی درباره حاج احمد بپرسم و می پرسم:«حاج احمد زمانی که کمتر از هفده سال داشت به دست سربازان عراقی اسیر شد و بعداً طی یک برنامه تلویزیونی قرار بود که شخصاً توسط صدام آزاد شده و به ایران بازگردند؛ اما احمد و 22 همراه او به ایران بازنگشتند. این برنامه را آن روزها از تلویزیون دیدی یا نه؟
محمد صادقانه پاسخ می دهد:«درست یادم نیست. تصاویری در ذهنم هست. آن هم به خاطر این که خود احمد داستانی را تعریف کرد و برای من یاد آوری شد. داستان احمد در واقع داستان من هم هست. یک جنگ بی نتیجه که ما بسیاری از اقوام مان را از دست دادیم. الحمدلله رابطه دو کشور همسایه با هم خوب شده است. عراقی ها به ایران می آیند و مقبره امام رضا را زیارت می کنند و ایرانی ها به عراق می روند و مقبره امام حسین را زیارت می کنند. و این تبادل و رفت و آمد وجود دارد. از این بابت بسیار خوشحالم.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *