پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۰:۲۰

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش سی و پنج
شکی نیست که وطن پرستان ایران و موفقیتی که بعداً در سرنگون ساختن بنیاد استبداد و قاجاریه نصیبشان شد همه مدیون سید جمال الدین واعظ و ملک المتکلمین بوده و برای همیشه نام آن بزرگواران باید در صفحات تاریخ انقلاب ایران نوشته گردد. دانشمند محترم آقای محمود دبستانی که تاریخی متحرک است، در یادداشتی چنین نوشته «من در تهران نزد میر شهاب الدین تبریزی که از شاگردان درجه اول مرحوم میرزای جلوه بود منطق و الهیات و شرح اشارات و قسمتی از اسفار را فرا می گرفتم. استادم از حسن تقریر و حافظه قوی حاج میرزا احمد حکایت کرد و گفت:«روزی مشارالیه در تبریز چنانکه شیوه او بود سوره کهف را از بدو(آغاز) تا ختم قرائت کرد و بعد ترجمه آیه به آیه را بدون کلمه ای پیش و پس با بیانی شیوا ادا کرد. بعداً به تفسیر پرداخت و دو ساعت تمام بدون خستگی نطق را ادامه داد. چنین هنر و قدرتی اگر در پارلمان های انگلیس یا فرانسه به کار می رفت چه آثاری در اذهان عمومی به جای می گذارد.
از مرحوم میرزا علی اکبر خواجوی پیش خدمت دفتر ایالتی کرمان که یکی از مریدان پر و پا قرص حاج میرزا احمد بود شنیده شده که گفته است:«روزی در تهران همراه حاج میرزا احمد در کوچه می رفتم، اتفاقاً از پهلوی ما اتابک صدراعظم گذرش افتاد و متوجه حاج میرزا احمد نشد یا نخواست بشود یک دفعه حاج میرزا احمد با صدای بلندی مرا مخاطب ساخته گفت:«این شخص را می بینی؟ این اتابک است. سابقاً آرزوی دیدار مرا می کرد؛ اما حالا که به مقام و رتبه ای رسیده دیگر اعتنایی ندارد. اتابک رویش را گردانیده به حاجی احترام کرد و سپس به مستخدمش گفت:«آن کیف را بیاور و کیفی را گرفته سر آن را بگشود و از میان آن یک چنگ پول های نقره و طلا در آورده و به جلو حاجی میرزا احمد برد. حاجی به من گفت:«بگیر!»
و من دامنم را گرفتم. اتابک از ما جدا شد و از همان جا به هر فقیر و بیچاره ای که حاجی می رسید می گفت:«به این هم بده!» و تا به منزلش رسیدیم تمام آن پول ها را به مردم انفاق کرد. فقط دو قرآن از آن پول ها را من برای خود برداشتم و چون به منزلش رسیدم بسیار تعجب کردم. زیرا در خانه اش چیزی وجود نداشت. حتی یک قرص نانی که سدجوع نماید. البته هر کسی که چنین عوالمی داشته باشد به هیچ قیمتی خودش را نمی فروشد و تمام هدفش در زندگی این است که حرف هایش را بگوید آقای دبستانی می نویسند:«در اوقاتی که هنوز قوایش ضعیف نشده و روزگار او را در هم نشکسته بود، در مسافرت دوم سید جمال الدین با اختلاف ذوق و مشربی که با آن مرد اجتماعی مصلح داشت با او معاشرت می کرد. بی اعتنایی به مال او را به سرحد کمال رسانده چنان که ظل السلطان نظر به مطامع سیاهی هزار تومان به او می دهد؛ اما حاج میرزا احمد مثل آنکه پول برایش بار گرانی بود، در بدو ورود به خانه ای که رفته تمام را به خدمه منزل و بچه ها می بخشد. این معلوم است اشخاصی که با استعداد فوق العاده در ایران قدم به عرصه زندگی گذارده اند، طبعی بلند و آرزوهای دور و دراز دارند و چون از هر گونه زور و قدرتی محروم اند، راهی بهتر از آن که به ملکوت آسمان راه یابند و بتوانند حکومت وقت را آن هم حکومتی که دامنه ظلم و تعدی و اجحاف مأمورینش سرتاسر کشور را فرا گرفته تخطئه نمایند نمی یابند و ناچارند راه و بهانه ای پیدا کنند. از این جهت حاجی میرزا احمد خان به همدان می رود و می خواهد از آنجا شروع کند و بالاخره روزی پسربچه سیدی نورانی را که منظری نیکو داشته به بالای منبر دکان نانوایی برده و به مردم اعلام می کند و می گوید این همان قائم آل محمد است که منتظرش هستید. معلوم است چنین اظهاری آن هم در بازار همدان تا چه حد موجب آشوب و غوغا می گردد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *