پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | شاه شکار

شاه شکار





۱۳ مرداد ۱۳۹۵، ۱۶:۰۹

شاه شکار

قسمت اول
چون روی زشت، زشت نماید در آینه/مرد حکیم خرده نگیرد بر آینه/ نقش تو در زمانه بماند چنانکه هست/تاریخ حکم آینه دارد هر آینه
مرحوم دکتر احیاء الملک در حادثه قتل ناصرالدین شاه که به سال 1313 هجری قمری اتفاق افتاد حضور داشته و در آن واقعه داستانی نقل می کند که:«روز پنج شنبه دوازدهم ذیقعده 1313 شاه در باغ مرحوم ساعدالدوله (پدر مرحوم محمد ولیخان سپهسالار اعظم تنکابنی، اولین نخست وزیر مشروطی واقع در جوار پل تجریش شمیران، برای ناهار مهمان بود من جز ملتزمین رکاب مرحوم اتابک (امین السلطان وزیر اعظم وقت) شرفیاب بودم. عصر شاه به شهر مراجعت کرد و در جلو باغ عشرت آباد که فعلاً محل قشون است، پیاده شد و امر قلیان فرمود و معمول این بود که چند عسلی (صندلی بی پشتی) می گذاردند، روی یکی شاه جلوس می فرمود! و از همه قسم خوراکی ها که همه وقت همراه شاه موجود بود، مجموعه ها روی سایر عسلی ها آماده می کردند تا شاه ضمن کشیدن قلیان تناول کند. شاه در حال کشیدن قلیان به صحرا نگاهی کرد و درختان پر از گل ارغوان را نظر نمود و این شعر را خواند:
نیش خاری نیست کز خون شکاری رنگ نیست/آفتی بود آن شکار افکن کزین صحرا گذشت
البته اطرافیان یا نفهمیدند یا جرأت حرف زدن نداشتند.همه را متأثر یافتم بعد به غلامحسین خان غفاری صاحب اختیار فرمودند:«تو برگرد برو «چیذر» (باغ ییلاقی صاحب اختیار در شمیران که منزل ایشان بود) کاغذهای خود را فردای جمعه مرتب کن، صبح شنبه در خانه بیا و به عرض برسان تا جواب ها داده شود که شب یکشنبه اول جشن هیچ کاری باقی نماند. (شب یکشنبه آخر سال پنجاهم سلطنت شاه بود که جشن قرن شاه را دولت و دربار خیلی مجلل تدارک دیده بودند) صاحب اختیار تعظیم کرد مرخص شد، شاه به شهر آمد و تا در اندرون شاه در خیابان ناصریه همراه بودیم و مرخص شدیم. من در رکاب مرحوم اتابک به پارک اتابک آمدم، اتابک اول شب میان یکی از تالارهای بزرگ پارک با یکی دو نفر بازی بیلیارد می کرد تا در ضمن ورزشی نموده باشد. من وامثال من هم در گوشه ای حساب بازی های ایشان را مراقب بودیم گاهی هم احسنت و آفرین-البته به نفع اتابک- می گفتیم. علی خان حضور وارد تالار شد و به اتابک عرض کرد که شاه می فرمایند ما فردای جمعه، شاهزاده عبدالعظیم به زیارت می رویم، ناهار را در باغ مادر شاه چلوکباب خبر کنید. اتابک گفت، عرض کن فردا هزار کار داریم، خوب است زیارت را بگذارید بعد از خاتمه جشن. امین حضور مرحض شد و به فاصله کمی برگشت و عرض کرد، شاه می فرمایند فردا از زیارت منصرف نمی شویم باید برویم! اتابک کیف جیبی خود را در آورد و میان دو دست امین حضور پول های زردش را ریخت و دستی به شانه او زد و گفت:«جانکم برو و شاه را منصرف کن»!
رفت و برگشت که شاه می فرمایند، حتماً می رویم و صحن و حرم شاهزاده عبدالعظیم هم نباید قرق باشد و ناهار را هم در باغ مادر شاه چلوکباب بایستی حاضر باشد. اتابک با کمال اوقات تلخی گفت من که پا درد دارم، خود می دانند. امین حضور از ترس فوری از تالار بیرون رفت. اتابک چوب بیلیارد را روی میز پرتاب نمود، قدم می زد و با خود این مصراع از شعر مولوی را می خواند: «دشمن طاووس آمد پر اوی» و مصراع دوم را نمی خواند که این بود:«ای بسا شه را که کشته فراوی!» ناگاه به ما نگاهی کرد و با تغییر فرمود:«بروید، من فردا پا درد دارم و در خانه می خوابم». غرض از فرمایش اتابک به من این بود که مطابق معمول هر وقت به مسبب و جهتی اتابک از رفتن به خانه، یعنی حضور شاه تمارض می کرد، به اسم پا درد بود و من که طبیب مخصوص او بودم بایستی در منزل او یا منزل خودم باشم.
از حضور اتابک مرخص شدیم و شب جمعه را در بازار سرچشمه، خانه شیخ مرتضی خزانه مهمان بودیم. به آنجا رفته، شب آنجا خوابیدیم. صبح جمعه نوکر شیخ مرتضی را به اول سرچشمه که معبر شاه بود فرستادیم تا اگر اتابک در رکاب شاه باشد معلوم است که شب یا صبح شاه از او استمالت کرده است. در آن صورت، نهایت آرزوی من هم بود زود به شاهزاده عبدالعظیم برویم و روزی را به خوشی بگذرانیم والا باید در همان جا یا خانه خود پنهان باشیم! نوکر شیخ مرتضی مژده آورد که اتابک در رکاب شاه است. فوری از راه میان بر به شاهزاده عبدالعظیم رفتیم و زودتر از شاه رسیدیم، چه (زیرا) که شاه دو جا در بین راه پیاده می شد و صرف قلیان می کرد.
وارد صحن شاهزاده عبدالعظیم شدیم. جمعیت مرد و زن موج می زد و راه عبور نبود به زحمت وارد صحن شدیم و به حجره آخر دست راست رسیدیم. برای تماشای آمدن شاه به داخل آن حجره وارد شدیم که پرده تور جلوی درهای آن آویخته بودند، جماعتی سید و آخوند یزدی میان آن حجره نشسته و با لحنی گستاخانه حضرت صدیقه کبری علیهاسلام را مورد خطاب قرار داده بودند. متوجهش شده سبب را سئوال کردیم، گفتند هشت ماه است که از ظلم شاهزاده جلال الدوله حاکم یزد این جا آمده، متحصن هستیم و هر چه تظلم می کنیم، این شاه به داد ما نمی رسد. امروز مصمم شده ایم که با تحکم جده خودمان را خطاب کنیم تا اگر ارواح آنها کاری می توانند نزد حق بکنند و اگر نمی توانند ما را راحت کنند و دیگر به آنها توجه نکنیم. ما از خوف اینکه مبادا صدای این اشخاص را مردم خارج بشنوند و برای کشتن آنها بریزند و ما را هم جز آنها بکشند، خواستیم از اتاق خارج شویم، دیدیم شاه در میان موج جمعیت به طرف حرم می رود. همین که شاه وارد ایوان شد، از اطاق خارج شدیم و خود را میان دالان بین صحن که به طرف باغ جیران که فعلاً باغ مقبره شاه است، داخل کردیم و با حرکت جمعیت رفتیم. وسط دالان صدایی مثل اینکه صندوق آهنی خالی را از بالای بام بلندی، میان پله ها پرتاب کنند، که به هر پله خورد صدایی می دهد، شنیدیم.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *