پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | یادداشت

یادداشت





۲۵ تیر ۱۳۹۵، ۲۲:۲۸

انسان معاصرمی‌رود در جلد مختاری

 محمد جواد شریف آبادی

«انسان معاصر»

بلند می شود از روی جلد

می رود در جلد «مختاری»

فکر می کند

امروز چگونه کشته شود خوب است؟

اینها سطرهای ابتدایی شعر بلند «متن های زنجیره ای» از کتابی به همین نام سروده ی مازیار نیستانی است نام این کتاب یادآور قتل هایی موسوم به قتل‌های زنجیره ای سال 77 و قتل محمد مختاری، پوینده، فروهر و اسکندری است (پیش تر دو مجموعه شعر «پاشیلی ها»، «قرارگاه های ناخوشی» و … از این شاعر چاپ و منتشر شده است) بارها اتفاق افتاده که در دوره ای از تاریخ، هنرمندی به قتل می رسد و دیگر هنرمندان انزجار خود را نسبت به آن رخداد در قالب هنرشان ابراز کنند، مانند اعدام خسرو گلسرخی و واکنش شاعرانی مثل پزشکیان، شاملو، براهنی و… اما ایرادی که به اغلب این گونه اشعار وارد می شود جنبه شعاری و تعلق به یک پریود خاص زمانی ست.  اما نیستانی از جمله شاعرانی است که توانسته از پیچ پر شیب شعر بگذرد و به دره ی شعار نیفتد و شعرش دچار فرسودگی های زمانی نیز نشود. البته شعر نیستانی نسبت به دو مجموعه قبلی از لحاظ زبانی و آن چه که دکتر براهنی از آن به عنوان «زبانیت زبان» نام می‌برد ساده تر است و در عین حال سیال و دارای چاه ها و ایستگاه های فکری شده که برای مخاطب لذت آور و نقش تجدید قوا برای ادامه دادن شعر را بازی می‌کند و نگاه رادیکال شاعر به زبان کمرنگ تر و به سمت تخیل، کشف لحظات شاعرانه، زاویه دید متفاوت و احساس بیشتر پیش می رود.

«انسان معاصر»

در شروع این شعر، شاعر به تعریف «انسان معاصر» می‌پردازد انسان معاصری که مد نظر نیستانی ست انسانی منفعل و غارنشین نیست. انسانی به روز، مبارز و سیاسی است،انسانی که بلند می‌شود، فکر می‌کند، و در راه مبارزه اش حاضر است جانش را بدهد.  

«بلند می شود از روی جلد/می‌رود در جلد مختاری»

مخاطب با تصویری روبرو می‌شود که از تخیل قوی شاعر نشات گرفته و واژه ی «جلد» در دو معنی جلد کتاب و کالبد و جسم انسانی رابط و سازنده ی این تصویر تخیلی ست،  انسانی که تئوری ها را خوانده و قانع به دانستن نیست و ترجیح می دهد عملگرا باشد. 

فکر می‌کند/امروز چگونه کشته شود/خوب است؟

در این قسمت مخاطب با فلسفه شاعر گره می‌خورد و طنز تلخ و زننده ای که می پرسد «امروز چگونه کشته شود خوب است؟» انسانی که هر لحظه به اشکال گوناگون کشته می‌شود، به حقوقش تجاوز می‌شود و در آستانه‌ی نابودی است؛ کلمه «امروز» مخاطب را به گذشته ای مکرر ارجاع می‌دهد و این کشتن و تجاوز به حقوق انسان آنی و تمام شدنی نیست، پروسه ای ست ادامه دار از تولد تا مرگ.

در پایان شعری از این شاعر کرمانی را می خوانیم:

گوشم پر از صدای تو بود 

و لب های تو 

میان جوانی من 

برنج پاک می کرد 

آن روز خانه ما کودک بود 

آن قدر 

که هر روز آدم هایش را گم می کرد. 

پدر داد کشید: 

هیچ وقت هیچ چیز را گم نکن! 

اما جلوی تو 

من 

خانه پدر 

و دست و پایم را حتا حتا گم کردم 

گوشم پُر از صدای تو بود 

پدر توی گوشم زد 

صدای تو درد گرفت. 

خانه با تیمارستان رفت 

پدر به «چرا باید مُرد!؟» 

لب های تو اما… 

این عصرها دیوانه اند آن قدر 

که بعد از تو 

مثل داریوش رفیعی 

در ضبط گریه می کنند.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *