پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | مهرآفرین زندگی

مهرآفرین زندگی





۲۶ اسفند ۱۳۹۴، ۲:۵۷

مهرآفرین زندگی

قرآن کهنه قدیمی باز می شد. دست چروکیده مادربزرگ لای صفحاتش می رفت و اسکناس های صاف و تا نخورده بیرون می آمد. اسکناس های ده تومانی قهوه ای رنگ را به نوه های بزرگ تر می داد و به کوچک ترها اما سکه های طلایی رنگ 5 تومانی! آن سوی سکه ها نقشه ایران حک شده بود. کلاه هم سر بچه های کوچک تر می گذاشتند که این ها اولاً فلزی اند و پاره نمی شوند. ثانیاً طلاست! و ما خوشحال از این که سکه طلا گرفته ایم. سکه های طلایمان را توی جیب شلوار نوی عیدی فرو می کردیم و هر چند دقیقه یک بار بیرون شان می آوردیم در زیر نور آفتاب می گرفتیم. نوه های بزرگ تر سر در گوش هم فرو می بردند و برای مان پوز خند می زدند که…
در عید دیدنی، کماج های سهن خانگی بود که توی سینی های مسی دست به دست می شد و بوی بادیون شان همه را گیج می کرد. آجیل هایی که از هفته ها قبل آماده و برشته شده بود. آن وقت ما بچه ها بودیم و آجیل هایی که پسته و بادام و فندق و مغز زردآلویش را سوا می کردیم و دیگر تخمه هایش ته آجیل خوری باقی می ماند. لباس های نو، کفش های که با احتیاط راه می رفتیم که غبار روی شان ننشیند. درختان شکوفه برسرآورده، غوغای گنجشکان در درخت توت حیاط… همه و همه شادی هایی است که نمی دانستیم در آینده ای نزدیک دیگر نخواهد بود.
بیش از دو دهه از آن سال ها می گذرد. نه مادربزرگی هست. نه قرآن کهنه ای، نه سکه 5 تومانی، نه آن کماج های سهن بادیون زده، نه…
همه این ها تبدیل به خاطره شده است و اگر تعریف «دکتر ماهیار نوابی» از غم همین باشد که می گوید:«غم؛ خاطره شادی است.» یعنی شادی هایی بوده است که امروز دیگر وجود ندارد و آدمی با به خاطر آوردن آن ها غمگین می شود. می توان حسی را که با یادآوری آن خاطرات در دل غلیان می کند را غم نامید.
اما… اما این ها غم هایی خصوصی است که نمی توان آن را به نسل کنونی منتقل کرد. خاطرات کودکی من برای من است و خاطرات کودکی فرزندم برای فرزندم…
شاید خاطرات کودکی من برای فرزندم زیبا نباشد… چرا که او فرزند زمان خویشتن است. و من که سال 94 شیرین ترین خاطره زندگی ام رقم خورد و دخترم«مهرآفرین» پاهای کوچولویش را روی کره خاکی گذاشت، این حقیقت را بیش از پیش درک کردم. خنده های شیرین دخترم به من آموخت که بیش از آن که غم گذشته را بخورم، به آینده بیندیشم. تلاشم این باشد که برای دخترم خاطراتی زیبا رقم بزنم. و خودش نیز بیاموزد به گونه ای زندگی کند که بزرگسالی اش هم محمل خاطرات شیرین و دوست داشتنی باشد.
گو خاطرات کودکی من گذشته باشد. گو که دیگر تکرار نشود. کماج های سهن بوی بادیون ندهند. سکه های 5 تومانی طلایی رنگ هم به کلکسیون ها سپرده شده باشند. امروز را دریاب که درویش«ابن الوقت» است و در زمان حال، زیست می کند. این چند روز هم دهانت را با کماچ های صنعتی فلان شیرینی سرا شیرین کن و تخمه های بازار کرمان را بشکن و شاد باش و شاد زی که؛
آمد بهار خرّم و آمد رسول یار

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *