پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | شعر

شعر





۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۳:۲۱

رباعی بر خلاف انگاره شعر ناشناسان که آن را قالبی کوتاه، ساده و دست یافتنی می بینند، بسیار دشوار است.
رباعی خوب بیش از یک شعر بلند در ذهن و ضمنیر خواننده بازتاب می یابد و تاثیر می گذارد. شکوه هر یک از رباعی های خیام هرگز کمتر از درخشان ترین غزل های زبان فارسی نیست. کمتر از یک دهه است که دیگر بار اقبال و استقبال از رباعی آغاز شده است نوآوری در فرم، کشف و دستیابی به چشم اندازهای تازه زبانی، نوعی جهت گیری فلسفی در ریختن مضامین غزلی در قالب خوش آهنگ رباعی از دستاوردها و کوشش های نو در عرصه این قالب شورانگیز است.
در زیر نمونه هایی از این رباعی ها را می خوانیم:
ایرج زبردست
باران: تب هر طرف ببارم دارم
دهقان: غم تا به کی بکارم دارم
درویش نگاهی به خود انداخت و گفت:
من هر چه که دارم از ندارم دارم
***
من: دهکده ها نبض حقایق هستند
او: مردم ده با تو موافق هستند
ناگاه صدای خیس رعدی پیچید:
باران که بیاید همه عاشق هستند
***
با جمله ی رندان جهان هم کیشم
خیام ترانه های پر تشویشم
انگار شراب از آسمان می بارد
وقتی که به چشمان تو می اندیشم
***
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه ی دیدار است
آن گونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
***
دیری ست که آتش از تنم می ریزد
صد حنجره خون از سخنم می ریزد
با بار غمی که روی دوشم مانده ست
بر کوه اگر تکیه کنم می ریزد
جلیل صفربیگی
سرد است تبی که در تنم افتاده
نام چه کسی از دهنم افتاده؟
یک روز یقینن خفه ام خواهد کرد
دستی که به دور گردنم افتاده
***
من سر به تنم زیاد بود از اول
شالوده ام از تضاد بود از اول
ابعاد مرا عشق به هم ریخته بود
روحم به تنم گشاد بود از اول
***
شهری است شلوغ با هیاهویی چند
بازار سیاه چشم و ابرویی چند
هر گوشه ی این شهر بساطی پهن است
ای عشق دل شکسته کیلویی چند؟!
***
می لرزم و ضعف دید دارم دکتر
مجنونم و شکل بید دارم دکتر
لبهای من از تب جنون می سوزد
بوسیدگی شدید دارم ای دکتر
***
یک عمر به دنبال سرنخ بودیم
در تاب و تب و عذاب و برزخ بودیم
تقصیر کسی نبود عاشق نشدیم
انگار که ما دو قالب یخ بودیم
***
کم نامه ی خاموش برایم بفرست
از حرف پرم گوش برایم بفرست
دارم خفه می شوم در این تنهایی
لطفا کمی آغوش برایم بفرست
میلاد عرفان پور
تلخ است که لبریز حقایق شده است
زرد است که بازیچه ی منطق شده است
شاعر نشدی، اگر نه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است!
***
با بال و پرت نگو که ماندن ننگ است
فریاد نزن که آسمان خوشرنگ است
برگرد پرنده! دل به پرواز نبند
اینجا دل یک قفس برایت تنگ است!
***
اینجا فوران زندگی … آنجا مرگ …
مانده ست در انتظار انسان ها، مرگ
(یک روز به دیدار شما می آیم)
این نامه برای زنده ها
امضا: مرگ!

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *