سایت خبری پیام ما آنلاین | بیست و یک آذر زادروز احمد شاملو من به هیئت ما زاده شدم به هیئت پرشکوه انسان

بیست و یک آذر زادروز احمد شاملو من به هیئت ما زاده شدم به هیئت پرشکوه انسان





۲۴ آذر ۱۳۹۴، ۱۴:۲۵

بیست و یک آذر زادروز احمد شاملو
من به هیئت ما زاده شدم به هیئت پرشکوه انسان

از مهتابی به کوچه تاریخ خم می شود و به جای همه نومیدان می گرید. شیر آهن کوه مردی که عشق را رعایت کرد، انسان را رعایت کرد و پیش از آنکه خشم صاعقه خاکسترش کند تسمه از گرده گاو طوفان کشیده بود. او که ترجیح می داد شعرش شیپوری باشد تا انسان، زندگی، عشق، آزادی و برابری را تا همیشه تاریخ در آن فریاد کند.
فریادگر دردهای مشترک است او با لبان مردم لبخند می زند، درد و امید مردم را با استخوان خویش پیوند می زند وزن و لغات و قافیه ها را همیشه در کوچه جستجو می کند و آحاد شعر او همه افراد مردمند. او شعر می نویسد یعنی دست می نهد به جراحات شهر پیر یعنی او قصه می کند به شب از صبح دلپذیر. او شعر می نویسد یعنی دردهای شهر فریاد می کند یعنی با سرود خویش روان های خسته را آباد می کند. او شعر می نویسد یعنی رو به صبح طالع چشمان خفته را بیدار می کند.
شاعر انتظار می کشد روزی را که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هر انسان برادری است. روزی که دیگر درهای خانه ها را نمی بندند قفل افسانه ایست و قلب برای زندگی کردن بس است و آن روز را انتظار می کشد حتی اگر نباشد. شب و تاریکی را هیچ گاه باور نمی کند چرا که در فراسوی دهلیزش به امید دریچه ای دل بسته است. شعر برای بامداد رهایی، نجات، آزادی و آهی به رضای خاطر از سر آسودگی ست شاعر عاشقی ست که اعتراف را چنان به فریاد می آورد که وجودش همه بانگی می شود.
«زیباترین حرفت را بگو/ چرا که ترانه ی ما ترانه ی بیهودگی نیست/ چرا که عشق حرفی بیهوده نیست» و یقین گمشده اش ماهی گریزی است که در برکه های آیینه تو به تو می لغزد و به سحر عشق راهی در او می جوید…
او که نهال نازک دستانش از عشق خداست و پیش عصیانش بالای جهنم پست است. و فروتنانه بر آستانه عشقی به خاک می افتد آن که در کمرگاه دریا دست حلقه توانست کرد. «سلاخی می گریست/ به قناری کوچکی دل باخته بود»
کاشف فروتن شوکران و شعبده باز لبخند در شب کلاه درد همانند آنان که در برابر تندر می ایستند، خانه را روشن می کنند و می میرند. ترانه بزرگ ترین آرزویش آزادی یست که اگر کوچک تر از گلوگاه پرنده ای سرودی بخواند هیچ کجا دیواری فرو ریخته بر جا نمی ماند.
برای مردمش آرزو می کند که از آفتاب یاد بگیرند که بی دریغ باشند در دردها و شادی هایشان و کاردهایشان را جز از برای قسمت کردن بیرون نیاوردند.
شاعر بچه های اعماق جامعه را از اعماق شعرش بیرون می کشد همان کاوه های اعماقی که در شهر بی خیابان می بالند و باتلاق تقدیر بی رحم در پیش و از فردا چیزی در مشت ندارند.
«قناعت وار/ تکیده بود/ باریک و بلند/ چون پیامی دشوار که در لغتی/ با چشمانی/ از سوال و عسل/ و رخساری بر تافته از حقیقت و باد / مردی مختصر که خلاصه خود بود/ رهگذری نامنتظر/ که هر بیشه و هر پل آوازش را می شناخت…./ »
* شعرهایی که در گیومه آمده اند از اشعار احمد شاملو می باشند همچنین در نگارش متن از شعرهایش استفاده شده است.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *