پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | ماجرای پراید و پرادو

ماجرای پراید و پرادو





۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۱۳:۵۰

ماجرای پراید و پرادو

علیجان غضنفری
بخش سوم
-اما پسرجان، استهلاکش از سر من و تو زیاده، فقط خریدن تنها که شرط نیست!
-: اگه دیدیم زیاده میفروشیمش، لااقل آرزوش بر دلمون نمی‌مونه!
-بر دل تو، نه من، من که آرزوهای محال نمی‌کنم.
-: بسیارخوب آرزوهای من، خوبه؟ دیگه چیزی نگو، باشه؟
ناچار تسلیم شدم! همسرم همیشه می‌گفت: تو در برابر خواسته‌های غیرمنطقی بچه‌ها زود تسلیم میشی و این برای آن‌ها خوب نیست! راست می‌گفت، بچه به جای اینکه خودش یه یا الله بگه و دست روی زانوی خودش بگیره و بلند شه، چشمش به دست پدر و مادره و متکی به خود بار نمیاد.
جامعه امروز ما رو ببین، سن ازدواج فرزندامون به 30 الی 35 رسیده، توی این سن و سال طوری بی‌تفاوت شدن که ناچار پدر و مادر باید براشون دستی بالا بزنن و اونارو بفرستن خونه بخت، اون هم از ترس اینکه بیخ ریش خودشون باقی نمونن!
برای بیکاریشون هم به عقیده اونا نه جامعه، نه دولت، نه تورم، نه تحریم …. هیچی مقصر نیست فقط پدر و مادر مقصرن که مثلاً 10 سال پیش بابا حاضر نشده مغازه فکستنی‌اش رو بفروشه و آقا پسر رو بفرسته خارج، اگه به موقع فرستاده بودنش، الآن لامبورگینی سوار می‌شد نه پراید!
چه دردسرتان بدم، پسره از بس ذوق داشت دو هفته‌ای با وکالتی که از من گرفت، کارارو راس و ریس کرد، ملک رو فروخت و بالاخره با یه چک 200 میلیونی اومد خونه که:- بفرما، اینم پول! حالا اجازه میدی برم دو تا بلیط قطار برای هفته دیگه بگیرم؟!
-برای کجا؟
-:تهرون دیگه!
-تهرون چرا؟ تو خیابون شریعتی تا دلت بخواد ماشینای شاسی‌بلند هست، میترسی به کلاسمون نخورن؟!
-: اذیت نکن بابا،‌کلاس چیه؟ من دارم حساب پولمون رو میکنم، هر مدلِ این ماشینا حداقل تهرون بیست میلیون ارزون‌تر از اینجاس، به نفعمونه که بریم تهرون!
– پس صبر کن مادرت بیاد با اونم مشورت کنیم بعد!
همسرم که اومد، طبق عادت مألوفش که اگر اون نباشه، ما نه می‌تونیم رانندگی کنیم، نه خرید. دو پا را توی یک کفش کرد که من هم باید بیام، اونجا تهرونه و شمام دو تا شهرستانی ساده، اگه نباشم کلاه سرتون میذارن و تازه وقت برگشتن هنگام رانندگی خوابتون می‌بره، اونم با ماشین 200 میلیونی! می‌فهمین چی میشه؟! البته خدا اون روز رو نیاره…. خلاصه اونقدر گفت و گفت تا ما هم رضایت دادیم که بدون ایشون ما نمی‌تونیم قدم از قدم برداریم و اگر هم تا اینجای زندگی رسیده‌ایم همش نتیجه کاردانی اون است و بس!
هفته بعد بنده و شازده پسر و مادرش عازم تهرون شدیم! توی تهرون تنوع ماشین‌های شاسی بلند، ژاپنی، کره‌ای و چینی ما را که هیچ، حتی پسرم را که با اون مارک‌ها و مدل‌ها آشنایی داشت دچار سرگیجه کرده بود و فروشندگان رند هم که تصور می‌کردند ما باید پولدار باشیم، می‌خواستند ماشین‌های گران‌تر را به صورت شرایطی به ما بفروشند. ناچار با قاطعیت مداخله کردم و به شازده خودم حالی کردم که: بچه‌جون! این بندگان خدا تصور کرده‌اند که ما ممکن است پولدارتر از آنچه که هستیم باشیم اما تو که می‌دونی به جز این 200 میلیون پول باغمون توی هفت آسمون خدا دیگه یک تک ستاره هم نداریم. من ممکنه ماشین را نشناسم اما داشتن و نداشتن را خوب می‌فهمم، بنابراین توی می‎تونی یک پرادوی خوب و سالم بین 150 تا 180 میلیون بخری ولاغیر، چون برای این چنین ماشینی پول لازمه تا بتونیم راحت و بی‌دغدغه سوارش شیم حالیت میشه یا نه؟!
پسره متوجه شد که باید کوتاه بیاد و جواب داد: نه باباجون، حواسم هست من هم قصد ندارم بیش از مبلغی که گفتی خرج کنم! سه روزی در حوالی پایتخت دی‌اکسید کربن تنفس کردیم بی‌آنکه فرصتی برای دیدن پارک‌ها، بناها، نمایشگاه‌ها، موزه‌ها و دیگر زیبایی‌های قلبی تپنده ایران و خاورمیانه را داشته باشیم. روز سوم سوار بر یک پرادوی سفید خوش رنگ متالیک دنده اتوماتیک عازم کرمان شدیم. به راستی هم پسرک بی‌راه نمی‌گفت! به هر ماشینی که می‌رسیدی، با احترام از سر راهت کنار می‌رفتند و تو در ارتفاعی بالاتر از دیگر سواری‌ها جدی جدی احساس می‌کردی سلطان جاده‌ای!
ادامه دارد …

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





پیشنهاد سردبیر

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *