پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | انسانِ خاکستری

انسانِ خاکستری





انسانِ خاکستری

۲۷ بهمن ۱۴۰۲، ۲۲:۱۵

«خاکستری» یک فیلم با زیرلایه‌­های منسجم در فیلمنامه است؛ یک تریلر روانشناسانه با دکوپاژی دقیق و تدوینی قابل ستایش که تماشاگر را به یک فرامتن انسانی دعوت می‌­کند. فیلم با یک تک‌­گویی فوق‌­العاده بر روی تصاویری از یک پالایشگاه نفتی در منطقهٔ آلاسکا و زندگی شخصی انسانی دورافتاده شروع می‌شود که برای ساختن یک شخصیت پیچیده و ناامید به‌شدت کافی است. به این عناصر نمایشی یک بازیگر توانمند را نیز اضافه کنید؛ «لیام نیسون» هنرمند بودن خود را یکبار دیگر به رخ کشیده و با جان‌بخشیدن به کاراکتر مرموزِ «جان اتوی» نشان داده که درخشش در فیلم‌­های «ربوده‌شده» و البته «فهرست شیندلر» به‌هیچ­‌وجه شانسی نبوده است. هنگامی که «جو کارناهان» و «یان مکنزی جفرز» براساس یک داستان کوتاه مشغول نگارش فیلمنامه بودند، خیال­شان از شخصیت اصلی راحت بود؛ زیرا می‌­دانستند ترسیم ذهنی یک فضای هیجانی و خشن را باید برعهده چه کسی بگذارند. بی‌­شک برگ برندهٔ تیم سازنده، انتخاب آقای بازیگر بوده است. او در فیلم «خاکستری» یک نقش چالشی و حساس را بسیار هنرمندانه و عمیق بازی کرده است.
باید به این نکته مهم اشاره کرد که فیلمنامه در راستای فرمی قرار گرفته که کارگردان مهندسی کرده و تدوین نیز به یاری سازنده آمده است تا هنرنمایی آنان را به بالاترین درجهٔ ممکن برساند. «خاکستری» برای جذب مخاطب، همهٔ عناصر دراماتیک را در خود دارد؛ از سقوط هواپیما تا جنگیدن با گرگ‎­های درنده و یک طبیعت وحشی، اما اینها همگی در سطح هستند. در عمق این فیلم یک چالش فکری نهفته است که بیننده با کشف آن به درون خود سفر خواهد کرد.
شخصیت از همان ابتدا با سکانس افتتاحیه به ما معرفی می‌شود و لحظه‌به‌لحظه تماشاگر را به خود نزدیک می‌­کند. یک شکارچی در قامت یک مزدور برای شرکت نفت کار می‎­کند. او قاتل گرگ‌هاست و به‌نقل از خودش از جانِ یک مُشت اراذل و اوباش حفاظت می‌کند! شخصیت اصلی در کشمکشی حل‌­نشدنی با خودش قرار دارد. او همسرش را از دست داده است و در اصل زندگی خود را بر باد رفته می‌­بیند؛ برای همین دلیلی برای ادامه دادن ندارد. او خودش را مقصر می‌­داند که کاری برای حفاظت از خانوادهٔ خود نکرده است و برای همین پایان‌ زندگی را انتخاب می‌کند، اما در واپسین لحظات تصویر همسرش را به یاد می‌­آورد که او را به نترسیدن فرامی‌­خواند. این تصویر تا انتها با او می‌ماند و دلیلی محکم برای ادامه دادن می‌­شود. از سوی دیگر رُباعی پدرش از کودکی با اوست که انگیزهٔ جنگیدن را در او دوچندان می‌­کند. او از پایان‌دادن به زندگی‌اش دست می‌کشد، اما هنوز ناامید است.
او همراه با همان آدم­‌های بی‌­اخلاق شرکت راهی سفر می‌­شود و اینجاست که هواپیما در برف و سرما سقوط می‌­کند تا پیرنگ فیلم در حصار گرگ­‌های وحشی نمایان شود. ریتم و دیالوگ‌­ها به‌درستی کاراکترها را راهبری کرده و موسیقی نقش مهمی در ساخت فضا دارد. انتخاب نماهای بسته به هیجان درونی فیلم کمک کرده است و تنها استفادهٔ اغراق‌­آمیز از زیستمندی همچون گرگ از منطق اثر می‌­کاهد. «آتوی» سعی می‌کند تا از جان همراهش دفاع کند، اما همگی از دست می‌روند تا او با درون خاکستری خودش تنها بماند.
بلندپروازی سازندگان «خاکستری» قابل تحسین است. آنان نخواسته‌اند یک فیلم ماجرایی و هیجانی معمولی را ارائه دهند. فیلم با فلسفهٔ روانشناسانه جاودان می‌­شود. زیرمتن این اثر بیان این نکته نیست که طبیعت، وحشی است و تو باید با آن بجنگی تا زنده بمانی، بلکه این هیولای درونی خودمان است که هر کسی باید آن را شکست دهد؛ وگرنه همچون یاران «آتوی» یکی پس از دیگری قربانی خواهیم شد. سازنده به‌درستی این دیدگاه را با کمک یک بیان سینمایی به فکر تماشاگر منتقل می‌­کند. «جان» تنها مانده و احساس درماندگی می‌کند، برای همین دست دعا و التماس به‌سمت آسمان دراز می‌کند، اما خبری از معجزه نیست. هرچه هست در درون خود «آتوی» است؛ اینگونه وحشت بر تن آدمی غلبه می‌­کند؛ تو تنها هستی و باید با درونت روبه‌رو شوی، از ناامیدی دست بکش و خودت را دریاب. «خاکستری» را باید تا انتهای تیتراژ تماشا کرد؛ این همان کلید طلایی فیلم است.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *