پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزی روزگاری دریاچه

روزی روزگاری دریاچه





روزی روزگاری دریاچه

۲۶ آبان ۱۴۰۲، ۲۳:۱۰

چرا ارومیه دیگر دریاچه نیست؟ فرض کنیم صدها سال بعد دانش‌­آموزی در حال ورق زدن کتبِ جغرافیا، تاریخ و یا انسان و محیط ­زیست است که در میان صفحات درنگی می‌­کند و با افسوس به دوستش می­‌گوید: «ببین، ما هم روزگاری دریاچه داشتیم! از دورهٔ باستان در کشور ما بوده و حتی فردوسی نیز از آن یاد کرده است. اینجا روزگاری چندمین دریاچهٔ بزرگ زمین بوده و در آسیا نیز منحصربه‌فرد بوده است.» این افعال ریشه در گذشته دارند و باید برای آنچه که بر اقلیم رفته، جوابی پیدا کرد؛ زیرا می‌­خواهد برای درسِ خود یک تصویر بسازد که چرا ایران، اینگونه شده است؟
آلبوم‌­ها را ورق می‌­زند؛ تصاویر از هجومی خبر می‌­دهند که اکثر منابع، غارت شده و از مساحتی نزدیک به دو میلیون کیلومتر مربع، وسعت اندکی برای زندگی باقی مانده است. با خود می‌­گوید مگر چه می‌­خواستند که اینگونه بر ایران تاختند؟ آنچه در تصویر آمده، یک شوره‌زار بزرگ و سراسر سفید است. دریاچه در بستری بزرگ از نمک خوابیده و شمار زیادی از اهالی منطقه مجبور به کوچِ اجباری شده‌­اند. این دریاچه­ روزگاری ذخیرگاه زیست‌کُره بوده و در نگهداشت شرایط آب‌وهوایی نقش بسیار بزرگی داشته و به‌مرور زمان از دست رفته است.

هیچ‌کس از فردا خبر ندارد، شاید صدها سال بعد تاریخ به‌درستی نوشته شده باشد و توهمات سرزمینی وارد ذهن بچه­‌ها نشود. اما به‌راستی اگر فرزندان آینده این زیست‌­بوم بخواهند بیشتر از کتاب­‌ها بدانند، باید سراغ چه کسی یا چه منبع معتبری بروند که بداند واقعاً بر سر دریاچه‌­ای همچون ارومیه چه آمده است؟ و اگر بخواهند تصویر درستی از دریاچه را بینند، آیا فیلم، عکس و یا مستندی باقی مانده است؟ اینها درصورتی است که تاریخ با آیندگان صادق باشد، وگرنه تغییراقلیم و تمام شدن عمر دریاچه را علت می‌­کنند تا کسی به‌دنبال معلول نگردد. با این‌همه تنها می‌­توان به آثار سینمایی امیدوار بود که مستقل و آزادانه رنج‌های دریاچه را تصویر کرده باشند. بی‌­گمان نسل آتی به‌دنبال این پرسش می‌­رود که بر سر یکی از بزرگترین میراث طبیعی ایران چه رفته است. در میان عکس‌ها و مستندهای باقیمانده، رسیدن به فیلم سینمایی «کشتزارهای سپید» بسیار محتمل است؛ اثری که در دریاچه ارومیه فیلم­برداری شده و سازندگان آن در پی ساختن فیلمی بوده‌­اند که جامعه را با نمادهای مختلف نقد کرده و بگویند که باید راهی برای گریز از رخدادهای منفی پیدا کرد. درواقع، یک تصویر درست از ایران، ترکیبی از جهل و خرافات و مردی که در پی جمع کردن اشک‌­های مردم است. اثر، آن نسل آتی را برای رسیدن به پرسش‌­هایی نظیر مردمان گذشته مگر چگونه بوده‌­اند که ارومیه خالی از منابع شده و آن هنگام که اسیر جهل شدند، چرا برای رهایی کاری نکردند، راهنمایی می‌­کند. آن لحظه دیگر ما نیستیم تا از خودمان دفاع کنیم. اگر هم بودیم، چه داشتیم برای دفاع؟ ردپای اکولوژیک­مان بر تنِ طبیعت باقی مانده و همه‌چیز گویاست. تصویری از نوجوانی که در آبِ شور در حال غرق شدن است، هم در نمایشگر مشخص است و هم در چشمان آن نسل آتی.

دانش‌­آموزی که کشتزاری سپید را می‌نگرد و مردمانی را می‌بیند که منطق را پس زده و با جهل زیست می‌­کنند و این یک تاریخ‌­نگاری اجتماعی است. همچنین، می‌­تواند سری هم به گفته‌های «اسکندر فیروز» بزند و ببیند که چگونه از دریاچه یاد می‌­کند؛ شاید بغض او آبروی ما را نجات دهد! و دیگر خبری از فلامینگوها نیست؛ زیرا دیگر آرتمیایی باقی نمانده. آنچه باقی مانده، تصویر یک فیلم سینمایی و چند مستند و عکس است که خبر از نوعی زندگی می‌­دهند که در گذشته تمام شده و نمایی از سدهای بی‌­شمار و زمین‌­های سوخته‌­ای است که روزگاری وسعتی برای کشاورزی ناپایدار بودند و نسل آتی ما را مقصر خواهد دانست و از عمقِ بی‌­عرضگی ما افسرده خواهد شد. اینک دانش‌­آموز مانده و تیتری برای درس فردایش. شاید بنویسد؛ روزی روزگاری…، ایران!

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر