پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | مثل خود سینما

کیومرث پوراحمد نخستین فیلمساز شناخته‌شده‌ای بود که از نزدیک دیدم

مثل خود سینما

فردای عاشورا مشغول گذراندن کسالت بین‌التعطیلی بودیم که ناگهان خبر دادند کیومرث پوراحمد تا ساعتی دیگر به تالار اصلی دانشگاه باهنر می‌آید





مثل خود سینما

۱۷ فروردین ۱۴۰۲، ۱۱:۰۸

کیومرث پوراحمد نخستین فیلمساز شناخته‌شده‌ای بود که از نزدیک دیدم. نیمه آبان 1393. در کرمان دانشجو بودم و اولین سالی بود که تعطیلات محرم را به خانه نرفته بودم. فردای عاشورا مشغول گذراندن کسالت بین‌التعطیلی بودیم که ناگهان خبر دادند کیومرث پوراحمد تا ساعتی دیگر به تالار اصلی دانشگاه باهنر می‌آید. از تبلیغات ضعیف و وقت‌نشناسی مدیران دانشگاه حرص می‌خوردم. هر زمان دیگری بود سالن لبریز از جمعیت می‌شد، اما پوراحمد در حالی وارد سالن شد که نیمی از صندلی‌ها خالی بود. بانیان برنامه از فرط بی‌برنامگی، پک دی‌وی‌دی «قصه‌های مجید» را به مسئول سالن دادند تا یکی از اپیزودها را پخش کند.
چراغ‌ها خاموش شد و نمایش فیلم (یا در واقع سریال!) بارها دیده شده آغاز شد. همان قسمتی بود که مجید تصمیم می‌گیرد میگو بخورد تا باهوش شود. اما تیتراژی در کار نبود و یکی دو دقیقه را گذراندیم، بدون اینکه چیزی از داستان بفهمیم. هنوز به دقیقه پنجم نرسیده، پوراحمد از ردیف اول بلند شد و سالن را ترک کرد. چند لحظه بعد، صدای داد و فریاد که از بیرون سالن بلند شد. از سالن بیرون آمدیم و پوراحمد را دیدم که با عصبانیت فریاد می‌زند و ده دوازده دورش را گرفته‌اند تا آرام‌اش کنند. قضیه چه بود؟ مسئول پروژکتور از هولش سی‌دی دوم اپیزود را گذاشته بود. نصف اپیزود در سی دی قبلی بود و ما داشتیم فیلم را از وسط تماشا می‌کردیم! پوراحمد سیگاری گرفته بود و بلند بلند به مسئول پخش فحش می‌داد. برگزارکننده برنامه هم سعی داشت او را آرام کند و به او بقبولاند که «تقصیر صداوسیماست که سی‌دی رو بد ساخته». من اگر جای کارگردان بودم دوتا فحش آبدارتر حواله آن بابا می‌کردم که این‌قدر ناشیانه ماجرا را توجیه نکند، اما پوراحمد پکی به سیگارش زد و فریاد زد: «خاک بر سر صداوسیما که اینقدر بی‌سواده!» نمایش فیلم را قطع کردند. آقای کارگردان را با سلام و صلوات به سالن برگرداندند و مسئولین دانشگاه رفتند بالای تریبون تا از او دلجویی کنند. بعد هم برنامه پرسش و پاسخ برگزار شد و حرف‌های پوراحمد آن‌قدر حاشیه‌ساز شد که بسیج دانشجویی فردایش شب‌نامه داد و تجمع اعتراضی برگزار کرد. اما تصویری که آن شب از پوراحمد در ذهن من ماند، پیرمردی بداخلاق و مهربان بود. آن‌قدر بداخلاق که به سادگی فریادش به آسمان می‌رفت و آن‌قدر مهربان که دلش نیامد میزبانان ناشی خود را برنجاند. آن استدلال کودکانه را پذیرفت و به جلسه بازگشت.
آن‌چه از کیومرث پوراحمد می‌شناسیم، همین تضادها است. او همزمان یک ویژگی را هم داشت و هم نداشت. کارنامه پنجاه ساله فیلمسازی‌‌اش پرتنوع و در عین حال پرنوسان بود. از درام‌های اجتماعی و سینمای نوجوان گرفته تا کمدی و فیلم تاریخی و حتی سریال پلیسی. حتی سیر کیفی مشخصی نیز نداشت که بتوان آن را «سینوسی» خواند. کشکولی بود از ساخته‌های متوسط، ضعیف، نسبتا خوب، بسیار ضعیف و بسیار خوب. اصفهانی بود و بهترین آثارش نیز رنگ و بوی اصفهان دارند («قصه‌های مجید»، «شب یلدا» و سریال «سرنخ»). اما بیشتر ساخته‌هایش هیچ ارتباطی به اصفهان و فرهنگ آن نداشت. دستیار کیارستمی بود اما بعدها در جریان اصلی فیلم ساخت. عاشق قصه‌گویی بود و آثارش نشانی از گرایش‌های آلترناتیو هنری نداشتند. در بزنگاه‌های سیاسی (مثل انتخابات 88 و 92) مچ بند سبز و بنفش می‌بست و سخنرانی می‌کرد، اما در بیشتر اوقات بی‌سروصدا مشغول کار خودش بود. با آن چهره عبوس و قد بلند و موی فرفری آن‌قدر ترسناک به نظر می‌رسید که عباس کیارستمی برای به گریه انداختن کودک فیلم «خانه دوست کجاست» از او استفاده کرد، اما آن‌قدر بچه‌ها را خوب می‌شناخت که چند سال بعد، به‌یادماندنی ترین فیلم/سریال نوجوانانه تاریخ سینما و تلویزیون ایران را خلق کرد. کیومرث پوراحمد دیروز در 74 سالگی درگذشت؛ به مرگی خودخواسته، که نشانه بن‌بست و ناامیدی است. با این همه، مردم ایران بخشی از امیدبخش‌ترین خاطرات تصویری خود را از پوراحمد دارند. سینما بازنمای واقعیت است و به همان اندازه دور از واقعیت. تضادی شبیه به خود پوراحمد و البته آن‌چه برجا می‌ماند یادها و آثار است؛ یاد داستان‌هایی با پایان خوش، که هرقدر با واقعیت بیرونی همخوان نباشند، دل‌ها را برای خلق روزگاری بهتر گرم نگه می‌دارند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر