خانه مشیرالدوله
۲۱ بهمن ۱۳۹۵، ۳:۵۵
خانه مشیرالدوله
شهرخ پیرنیا
برخى از روزهاى هفته و بهخصوص شب هاى جمعه، هنرمندان و شاعران برجسته در خانه ما جمع مىشدند؛ بزرگانى همچون جلیل شهناز، رهى معیرى، بهادر یگانه، ابوالحسن ورزى، کیومرث وثوقى، احمد عبادى، حبیبالله بدیعى، تجویدى، پرویز یاحقى،حسن شهباز، مجید نجاهى، ورزنده، جواد معروفى، مرتضى محجوبى، حسین قوامى، فرهنگ شریف، بنان، عبدالوهاب شهیدى، کورس سرهنگزاده و گاهى معینى کرمانشاهى. شادروانان رهى معیرى و محجوبى و قوامى(فاختهاى) و شهیدى بیشتر با پدرم مأنوس بودند و طبیعتاً ما هم بیشتر آن ها را مىدیدیم.
از این دیدارها، خاطرههاى بسیار خوبى براى نوجوان عاشق شعر و موسیقى آن وقت که بنده باشم، به یادگار مانده است و خواننده گرامى این سطور باید به من حق بدهد که از دیدار آن شاعران و موسیقیدانان بلندپایه بر خود ببالم و نام و یادشان را همواره در ذهنم گرامىبدارم. مثلاً، وقتى ترانهاى از استاد حسین قوامىمىشنوم، به یاد اولین شبى مىافتم که به خانه ما آمد و ترانه «داد از دل، فریاد از دل» را در کنار حوض خواند و تحسین پدرم را برانگیخت. از آن هنگام، اهل ذوق خواننده جدیدى را به نام «فاختهاى» شناختند که کسى جز استاد قوامىنبود. همچنین است وقتى که شاهد صحنهاى شورانگیز شدم. در یک جمعه، استاد تجویدى میهمان ما بود. ایشان به درخت ازگیلى در حیاط تکیه داده و مرحوم پدرم، برادران و خواهرانم و چند تن از هنرمندان بلندپایه همچون مرحومان عبادى و معروفى گرداگردش نشسته بودیم. اوایل بعدازظهر بود و در سکوت محض، سهگاه معروف تجویدى طنین افکند و همه حاضران را جادو کرد. تنها وقتى که آرشه استاد از رفت و بازگشت باز ایستاد، متوجه شدیم که پرندگان نیز به ترانهخوانى پرداختهاند!
یک روز بعدازظهر، از مدرسه به خانه بازگشتم. از هشتى نگذشته و وارد حیاط نشده، صداى چهچههاى را شنیدم که تا به آن روز نظیرش را نشنیده بودم و این صداى تازه را نمىشناختم. در آستانه در یکى از اتاقهاى پذیرایى، برادرم داریوش را ایستاده دیدم. صداى خوش از آنجا مىآمد. داریوش با دیدن من، با دست اشاره به سکوت کرد. سرانجام خواننده را دیدم و به زودى صدایش را از برنامه گل ها هم پخش کردند و او، خواننده گرامىاکبر گلپایگانى بود. این اواخر که عشق مرحوم پدرم به گل موجب شد خانه ما به باغ صبا منتقل شود، در یکى از شبهاى جمعه، استاد عبادى نزد پدرم آمد. جوانى خوش قامت به همراهش بود که آقاى شجریان معرفىاش کردند. پس از صرف شام، استاد و همراه ایشان به سالن رفتند و چند لحظه بعد، صداى خوشى به گوش رسید. استاد شجریان تصنیفى خراسانى را مىخواند که نامش را به یاد ندارم؛ اما در آن «کار داره بالا مىگیره» تکرار شده بود. خواندن آن ترانه، مقدمه پیوستن این استاد مسلم آواز ایران به خانواده هنرمندان برنامه گل ها شد.
رسم چنین بود که وقتى نامآوران، بهویژه هنرمندان و ادیبان معروف که به خانه ما مىآمدند، یکى از ما برادران عهدهدار پذیرایى مىشد و مستخدمان به کارهاى دیگرى مىپرداختند. در یک بعدازظهر، مرحوم پدرم در زیرزمین نشسته و سرگرم مطالعه بودند. به محض دیدن من، فرمودند«برو براى مهمانانى که در سرسرا هستند چاى ببر». انجام اینگونه خدمتها مرا ذوقزده مىکرد. فرمان را اجرا کردم و وقتى وارد سرسراى منزل شدم، شادروان مرتضىخان را پشت پیانو نشسته و زندهیاد رهى معیرى را کنار او دیدم که به پیانو تکیه داده و به هنرنمایى دوستش چشم و گوش فراداده است. عرض ادب خاموشى کردم و پس از گذاشتن سینى چاى بر روى میز، از سرسرا خارج شدم؛ اما خودم را پشت در پنهان کردم تا به نواى پیانوى استاد گوش دهم. چند لحظه بعد، شاهد زایش ترانهاى دلنشین شدم که به زودى جاى خود را باز کرد. رهى مىخواند «تنها ماندم، تنها رفتى» و محجوبى با پیانو جواب مىداد. بدین گونه آهنگ و ترانه «کاروان» ساخته شد و بنان با استادى تمام آن را اجرا کرد. براى بازداشتن ما از شیطنتهاى خانه خراب کن در تعطیل طولانى تابستانى، مرحوم پدرم ما را اغلب با خود به اداره رادیو مىبردند تا زیر نظرشان باشیم و احیاناً درسى هم خوانده خود را براى آغاز سال تحصیلى آماده کنیم. در یکى از آن روزها، به استودیویى رفتیم که در آن استادان قوامى، گلپایگانى، خوانسارى، نجاهى، رهى، شجریان، ایرج و درویش حیاتى جمع بودند. مدتى طول کشید تا ضبط آهنگ شروع شود. یکی از بزرگواران شروع کرد به خواندن تصنیف معروف «آن شاه که با دانش و دین بود، على بود» و دیگر خوانندگان پس از هر بیت جواب مىدادند. این تصنیف به قدرى در من مؤثر افتاد که در آن سن خردسالگى به گریستن افتادم و شاید عشقى که به مولا على دارم از همان جا قوت گرفت. در پى ضبط این ترانه به یاد ماندنى، درویش امیر حیاتى با دوتار معروف خود ترانه «على على» را اجرا کرد که هفته بعد از رادیو پخش شد و طرفداران بسیارى به دست آورد.
مناسب مىبینیم از پایان کار پدرم، مبتکر برنامه گل ها یاد کنم. مرحوم داود پیرنیا بیمارى قلبى داشت و چون بالا رفتن پلهها را براى او ممنوع کرده بودند، به دستور مقامهاى وقتِ رادیو، استودیوى معروف گل ها در ضلع شمالى رادیو ایران (میدان ارک) و طبقه همکف ساخته شد. این سابقه را نوشتم تا از لحظههاى آخرش یاد شود و آن چنین بود که یکى از دوستان پدرم مجله خواندنی ها را براى او آورده بود و در آن شماره، به درست یا نادرست، از زبان یا قلم مظفر فیروز نوشته بودند که ایران «ایرانستان»(با اشاره به پسوند نام بیش تر جمهورىهاى آسیایى شوروى) خواهد شد. مرحوم پیرنیا با خواندن این سطور، به سختى برافروخته شده مجله را پرتاب کرد و فریاد زد «اى خائن، اى خائن». فورى پیشخدمت براى ایشان لیوان آبى آورد، اما هنوز آب به دهان نرسیده، قلب حساسش از تپش بازایستاد. جان به جانآفرین تسلیم کرد.(سایت روزنامه بخارا)
مطالب مرتبط
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
تبلیغات
وب گردی
- بیماری هاشیموتو چیست؟ علائم و راهکارهای درمان
- نورپردازی کابینت آشپزخانه چه تاثیری بر روحیه افراد دارد؟
- سفر به پوکت بهترین مقصد گرمسیری آسیا با تور تایلند آرزوی سفر
- بورس شمش گلدن ارت ( خانی )
- مقایسه گچبری پیش ساخته پلی یورتان و گچبری پیش ساخته پلی استایرن
- عطر بدون سردرد – 11 عطر مخصوص افراد میگرنی
- گیلکی کناری، پژوهشگر برتر متافیزیک ایرانی بر سکوهای بینالمللی
- چرا رزرو هتلهای 4 ستاره استانبول ارزشمند است؟
- کدام شاخص اقتصادی بیشترین تاثیر را روی پیشبینی قیمت انس طلا دارد؟
- محبوبترین تورهای ترکیه کدامند؟ بیشتر
بیشترین نظر کاربران
«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام
بیشترین بازنشر
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
آشکارشدن گورهای ماقبلتاریخ هنگام ساخت بزرگراه
3
«بمو» را تکهتکه کردند
4
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
5
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
دیدگاهتان را بنویسید