پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روایت مظفر اسکندری زاده از انتخاب اولین استاندار کرمان در دولت اصلاحات

روایت مظفر اسکندری زاده از انتخاب اولین استاندار کرمان در دولت اصلاحات





۷ بهمن ۱۳۹۴، ۱۴:۱۴

روایت مظفر اسکندری زاده از انتخاب اولین استاندار کرمان در دولت اصلاحات
نتیجه انتخابات شگفت آور بود، وقتى مرحوم اقا شیخ محمد هاشمیان غروب دوم خرداد که براى تسلیت فوت دایی بزرگمان حاج محمود کامرانى که همان روزبه رحمت خدا رفته بود به منزل وى ، همکلاس و همبازى اقا شیخ اکبر امده بود و در پاسخ سوالش که گفت از انتخابات چه خبر؟ گفتم ، نتیجه شمارش صندوقها در حوزه هایی که شمارش شده شگفت اور است و خط امامى ها پیروز انتخابات با خنده و دو بار گفت، اقا مظفر بشنو و باور نکن!
صبح روز بعد حماسه دوم خرداد، پیروزى بزرگى براى مردم ایران بود.
همه چیز به سرعت پیش رفت اقا مرتضى بانک به سمت معاون وزیر خارجه منصوب و بحث انتخاب استاندارکرمان در دستور کار ما قرار گرفت.
جلسه نهایی با حضور ۹ تن از دوستان تشکیل شد.
دو گزینه اصلى حسین اسکندرى زاده و مسعود محمودى بودند.
اقاى مرعشى طبق معمول چند کاندیداى غیر بومى را هم مطرح کرد که به شدت مخالفت کردم.
قرار شد راى گیرى مخفى براى کسب نظر جمع صورت بگیرد. در میان بهت همگى از خصوصیات و ویژگیهاى مسعود گفتم و تاکید کردم علی رغم توانایی و ویژگی هاى منحصر بفرد برادرم حسین اقا در شرایط کنونى مسعود را به دلیل ارام بودن و امکان استفاده از همه نیروها مناسب تر مى دانم و معتقد به بکار گرفتن حتى عافیت طلبانى که در کوران مبارزه سخت و نفس گیر انتخاباتى و با مسلم دانستن پیروزى کاندیداى رقیب تا کیش و نزدیکى هاى یزد عقب نشینى کرده و در تهران چراغ راهنماى راست را روشن کرده بودند بودم!
کسانى که برادرم معتقد به حذف انان بود وبه همین خاطر و در اعتراض،درجلسه مهم تصمیم گیرى هم شرکت نکرد.
نتیجه جلسه رای به استاندارى حسین اقا بود و مصلحت و واقعیتها چیز دیگر.
کار سخت شده بود!
مسعود نهایتا استاندار و حسین اقا با پذیرفتن معاونت وى در کنار على اقا کریمى تیم با تجربه و ارزشى و قدرتمندى را براى اداره استان تشکیل و انسجام جمع دانشگاهى ما را به نمایش گذاشتند.
انسجامى که خیلى زود و با وارد شدن معادلات فرااستانى و دخالت و سهم خواهى تهرانى ها و تندروى و تمامیت خواهى و عدم تحمل و قدرت طلبى و….
برخورد دو حسین را در پى و به گسست و شکستى غمبار در جمع دانشگاهى ما منجر شد.
چه خون دلى از دست این دو حسین خورده ام!
خدا حفظشان کند.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *