سایت خبری پیام ما آنلاین | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۱۲ تیر ۱۳۹۵، ۲۳:۱۵

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش هشتاد و هفت
صدای یک نواخت سم اسبان و چرخ های کالسکه همه را به چرت زدن انداخته بود. گاهی کالسکه چی با صدای سوتی که با دهان خود می زد امواج هوا را می شکافت. کم کم آفتاب غروب می کرد و تاریکی می خواست بر آن بیابان وسیع و صحرای کویر مستولی گردد. من هم در عالم خواب و بیداری با خود حساب ها می کردم. برای داماد شدن و این که چگونه زنی را اختیار نمایم. نقشه ها طرح می کردم. حرکت کالسکه نه تنها به چرت و خواب رفتن مرا واداشته بود بلکه سایر همراهانم را نیز از خود بی خود ساخته و هر کسی به طرفی از کالسکه متمایل گشته و سرها به روی شانه ها خم گشته و بی اراده به هر طرفی در حرکت بودند. غفلتاً از صدای تیر و تفنگ زیادی به خود آمدم.کالسکه ما به گودالی که اطرافش را تپه های کوتاه و بلند احاطه کرده بود رسیده بود و سید حسین از تیراندازی که به اطراف کالسکه می شد مبهوت و حیران شده دهنه اسب ها را کشیده و هر دو آن ها گوش ها را سیخ کرده سرها را بالا گرفته بودند. کالسکه ایستاد و چون به جلوی کالسکه رسیدند کالسکه را محاصره کردند و به سید حسین کالسکه چی که شال سبزی به کمرش بسته بود دستور دادند به زیر آید تمام این پانزده نفر حرفی به جز آن که کور شو کور شو نمی زدند در آن هیاهو با عجله هر چه پول در جیبم بود از اسکناس و پول نقره که تقریباً به پنجاه تومان می رسید تمام را در دستمال جیبی ریخته و در زیر تشک کالسکه که زیر پایم بود پنهان کردم. یک نفر از دزدان درب کالسکه را باز کرده گفت بیایید بیرون و ما ترسان و لرزان از کالسکه در آمدیم. اما شخص آشپز در حالی که چمدانش را از دستش گرفتند. بعد از آن تمام لباس های هر کسی را به جز پیراهن و شلوار درآورده و به سر وقت عقب کالسکه رفتند و تمام آن چه بود همه را جمع کرده و به روی اسب های کالسکه را بدون اسب در وسط راه باقی گذاشته و سپس ما را نیز به جلوی خود انداخته از بیراهه از روی سنگلاخ ها به طرف بیابان بی آبادانی بردند.
همان قسمی که نوشتم عده ای سارقین به پانزده نفر می رسید. آنان با قباهای کوتاه و شال های عریض و طویلی که به کمر خود بسته بودند چنان چست و چالاک بودند که گویی گرگانی آدمخوار و وحشی اند. گرسنگی و تشنگی از ظاهرشان هویدا و آشکار بود و در کنار من دزدی که معلوم بود بر سایرین رجحان و برتری دارد با سبیل های بلند و کلفت و کلاه سیاه کوتاه در حالتی که تفنگش را به یک دست و با دست دیگری جوال پنبه ای سفیدی را که مخصوص کاه و علف خوردن اسب های کالسکه بود به دست گرفته بود می آمد. من با احتیاط آن که سرمای پاییزی موجب سرماخوردگی و تب و بیماری خواهد شد. جرأت به خود داده به او گفتم هوا سرد است. حالا که لباس های مرا از تنم درآورده ای برای آن که سرما نخورم و مریض نشوم این جوالی را که به دست داری به من بده تا روی شانه هایم انداخته و خود را از سرما حفظ کنم. او هم جوال را به جلوی من انداخت. آن را برداشته به روی شانه های خود انداختم.
همین که چندین کیلومتر از جاده و محلی که ما را لخت کرده بودند. مسافتی دور شدیم در عقب تپه ای عده ای زن و مرد را با احوال اسفناکی دیدیم که معلوم بود، آن ها هم از جمله مسافرینی که از آن راه عبور می کرده اند بوده و قبل از ما آن ها را هم دزدان لخت کرده و برای آن که به جایی اطلاع ندهند محبوس شان کرده اند و بی چاره ها با وضع تاثرآوری مانند گوسفندانی که گرگان وحشی به آن ها حمله کرده باشند آه و ناله داشتند ما را هم در پهلوی آنان جای دادند.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *