پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | نباید رهایش کنم

نباید رهایش کنم





۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰:۰۴

نباید رهایش کنم

دختر جوانی که به سختی نوزده بیست ساله به نظر می رسد در فاصله چند متری از مردی حدودا پنجاه ساله در راهروی دادگاه قدم می زند.انگار ترسی مبهم او را به رعایت فاصله وا می داشت . کنار دیوار نزدیک من می ایستد و به دختر می گوید: که روی نیمکت بنشیند. دختر به سرعت روی نیمکت جا می گیرد. به سمت مرد میان سال می روم و از او می خواهم اگر مایل است داستان حضورش را برایم تعریف کند. نگاه غضب آلودی به من می کند و می گوید: «خانم خدا وکیل دست از سرم بردار.دنیا به اندازه ی کافی برایم داستان تلخ تعریف کرده. دیگه توان ندارم.» فهمیدم که نمیتوانم اینجوری چیزی از ماجرا بفهمم. عذرخواهی کردم و از او فاصله گرفتم. چند لحظه بعد صدایم کرد:» دخترم بیا تا برایت بگویم شاید یک نفر این را بشنود واین راه را نرود.خواهش کردم که بنشیند. این گونه شروع کرد:»من چهار بچه دارم؛ سه پسر ویک دختر. همه ی زندگی من این چهار بچه هستند. تمام عمر کار کردم که مبادا اینها کم وکسری داشته باشند.از همه عزیز تر همین دخترم بود. به خدا حتی یک بار هم سر این دختر داد نکشیدم .هر چیزی را هم که میخواستم بگویم به مادرش میگفتم تا به او بگوید؛مبادا ناراحتش کنم .چون عصبی هستم و زود از کوره در می روم .پارسال دخترم کنکور قبول شد .من هیچ وقت نتوانسته بودم درس بخوانم .همیشه آرزو دارم که هر چهار فرزندم دانشگاه بروند و درس بخوانند.من به دخترم خیلی اعتماد داشتم حتی هیچ وقت نپرسیدم که کجا رفته و کجا بوده است . نپرسیدم که دوستانش چه کسانی هستند؛ اما اشتباه کردم؛ اشتباه.
پنج ماه پیش یک شب که خیلی عصبی شده بودم. سر یک مساله ی کوچک با خانواده بحثم شد. دعوای من بیشتر با پسرهایم بود،اما فردا دخترم که به دانشگاه رفته بود به خانه برنگشت. گوشی اش را هم جواب نداد تا این که یک پیام به مادرش داد وآن پیام پایان زندگی من بود.حاضر بودم هزار بار بمیرم ولی این اتفاق نیفتاده باشد. نوشته بود که من ازدواج کرده ام.چون تحمل پدر و داد و بیدادهایش را ندارم. میخوام پیش همسرم زندگی کنم نوشته بود که سه ماه هست که شوهر دارد. دیوانه شده بودم. نمی دانستم چطور این اتفاق افتاده است. فردا ساعت شش صبح رفتم دانشگاه تا دخترم را پیدا کنم . به زور نشاندمش توی ماشین تا برایم تعریف کند که چطور این بلا سرم آمده .چطور بدون اجازه من توانسته عقد کند و … فهمیدم که دخترم به همراه پسری که دوستش داشته و الان به تقلب شوهرش است یکی را به جای من به عاقد معرفی کرده اند و عقد بسته اند. حتی عاقد هم متوجه نشده بود؛ اما نمیتونستم این طوری بازی را ببازم. شکایت کردم. به من گفتند چون رضایت پدر شرط است عقد باطل است. من مریض شدم .یک ماه دنبال دکتر و درمان بودم. تازه چند وقتی است که توانستم از خانه بیرون بیایم. اینجا به من میگویند اگر دخترت بخواهد می تواند بعد از باطل شدن عقد دوباره با همان مرد ازدواج کند؛ آن موقع دیگر اجازه ی من را نیاز ندارد . دخترم می گوید پشیمان شده. میگوید فریب خورده. میخواهد که اورا ببخشم و باورش کنم. باور کردم که فریب خورده. میدانم نباید رهایش کنم و به همین دلیل اینجا آمده ام تا طلاقش را بگیرم.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *