پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | باران به کوهسار نیامد

باران به کوهسار نیامد





۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۲۲:۰۱

به مناسبت 14 اسفند سالروز در گذشت
دکتر مصدق و زادروز اخوان ثالث
باران به کوهسار نیامد
چهاردهم اسفند ماه مصادف با دو مناسبت مهم است یکی درگذشت دکتر محمد مصدق و دیگری تولد مهدی اخوان ثالث پس از کودتای 28 مرداد اخوان شعری نوشت و آن را به پیر محمد احمد آبادی(دکتر محمد مصدق) تقدیم کرد زنده یاد مهدی اخوان ثالث (م.امید) در این باره می گوید:
« این شعر را [ تسلی و سلام ] برای زنده یاد دکتر مصدّق گفته ام. آن وقت ها ـ در سال 35 ـ نمی شد اسم مصدّق را ببری؛ این بود که بالای شعر نوشتم: برای پیر محمّد احمدآبادی
من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند .
وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می بردند ، او[ دکتر مصدّق] را می دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه ای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس . بعدها این شعر را برایش گفتم»
به مناسبت یادی از هر دو بزرگ این شعر را می خوانیم:
تسلی و سلام
(برای پیر محمّد احمدآبادی)
دیــدی دلا ، کــه یــار نـیـــامــد
گـــرد آمــد و ســوار نــیــامــد
بگداخت شمع و سوخت سراپـای
و آن صـبــح زرنـگـــار نـیــامــد
آراســتـیــم خـانــه و خـــوان را
و آن ضـیـف نـامــدار نـیــامــد
دل را و شــــوق را و تـــــوان را
غم خورد و غمگـســار نـیــامــد
آن کاخ هـا ز پـایـه فـرو ریــخت
وان کــرده هـا بـه کـار نــیــامــد
سوزد دلــم بـه رنـج و شـکـیـبت
ای بـاغـبــان بــهــار نــیــامــد
بشکفت بس شـکـوفه و پـژمـرد
امـّا گـلــی بــه بــار نـیـــامــد
خوشـید چشـم چشـمـه و دیـگـر
آبــی بــه جــویــبــار نـیــامــد
ای شـیـر پـیـر بسـتـه بـه زنجیـر
کز بـنـدت ایــچ عــار نـیــامــد
سـودت حـصـار و پـیـک نـجـاتی
سـوی تـو و آن حـصار نـیـامــد
زی تـشـنــه کشـتـگـاه نجیـبـت
جــز ابـــر زهــر بــار نــیــامــد
یـکــّی از آن قـوافـل پـــر بــا-
– ران گـهـــر نـثــــار نـیـــامــد
ای نـــــادر نــــــوادر ایــــــّام
کت فــرّ و بـخـت یـار نـیــامــد
دیری گذشت و چـون تـو دلـیـری
در صـــفّ کــــارزار نـیـــامــد
افسـوس کـان سفـایــن حـــرّی
زی ســـاحـــل قــرار نــیــامــد
وان رنـج بـی حسـاب تــو، درداک
چـون هـیـچ در شمـار نــیــامــد
وز سـفـلـه یـاوران تـو در جـنــگ
کــاری بـه جــز فـــرار نــیــامــد
من دانم و دلت، کـه غمان چـند
آمــد ، ور آشــکـــار نـیــامــد
چندان کـه غـم بـه جان تـو بـارید
بـاران بــه کــوهـسار نـیــامــد

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *