پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۲۷ دی ۱۳۹۴، ۱۴:۱۰

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش دهم
… پس از یازده روز به جلو بمبئی که اول خاک مملکت هندوستان است رسیدیم. از مشاهده چندین هزار کشتی مختلف که در دریا لنگر انداخته بودند دچار حیرت و تعجب شدیم. چه تا آن تاریخ هرگز چنان منظره ای را ندیده بودم و چون قدم به خاک هندوستان گذاردیم، چشممان به مردمان و ملل متنوعه و قبایل مختلفی افتاد که در معابر آمد و رفت داشتند و مدتی به تماشای آنان پرداختیم. همین که به یک نفر جوکی یا برهمنی سر و پا برهنه می رسیدیم به دقت به سیمایش نظر دوخته و در جست و جوی این بودیم که از او کاری خارق العاده و یا کشف و کراماتی مشاهده کنیم. با شخصی فارسی زبان از اهالی یزد که نامش اسفندیار بود و می گفت سال ها از جور و جفای مردمان ترک شهر و دیار خود گفته و مهاجرت به هندوستان کرده آشنا شدیم. مشارالیه مسافرخانه ای داشت که اتاق هایش را به هر تازه واردی چند شبی اجاره می داد و به ما هم اتاقی اجاره داد و چون خودش را ایرانی می دانست به زودی با ما انس گرفت و در پای دود و دم ما می نشست. از ایرانیان و هموطنانش شکایت داشت و می گفت اگر هندوستان هوای ایران را ندارد در عوض آزادی و امنیت مال و جان دارد. این بلای تعصب در ایران کار را خراب کرده و مردم ایران تصور می نمایند دنیا همان شهر آن هاست و مذهب و آیینی هم غیر آن چه آن ها دارند نیست و اگر هم باشند قابل ذکر نمی باشد. در ایران با چوب و سیلی و آزار باید به اجبار هر چیزی را قبول کرد. شما بیایید یک روز با من تا من آزادی قلم و بیان را به شما نشان دهم. در این جا دولت انگلیس به همه ملل و مذاهب مختلف آزادی مطلق داده که آن چه در حقانیت خودشان می خواهند بگویند. ولی تا آن جایی که حرف هایشان موجب بی نظمی و امنیت عمومی نباشد و لطمه ای به سیاست دولت انگلیس نزند.
عصری به اتفاق او به جایی که مبلغین و مردمان مختلف و طوایف و مذاهب جدید و قدیم همه از محسنات و برتری آیین خود صحبت و محاوره داشتند رفتیم. یک نفر را که با شور و اشتیاق و با ایمان کامل صحبت می داشت نشان ما داده گفت این شخص از طایفه کوکنی است.
کوکنی ها خود را مسلمان خالص و واقعی می دانند و سایر فرق را تمام کافر دانسته و دشمنی زیادی با شیعیان و دوستان علی بن ابیطالب دارند و خون آن ها را مباح می دانند. بعد از آن ما را جلوتر برد. کشیشی با ریش بلند در حالی که صلیبی به سینه خود چسبانیده و کتابی را به دست گرفته و از مذهب مسیح و برتری آن بر مذاهب دیگر بحث می کرد نشان داد. آن شخص گفت: این کشیش از فرقه پادری می باشد و هر کس به دینش ایمان بیاورد مواجبی هم دریافت می کند. باز در جایی دیگر شخصی سخنرانی می کرد. او گفت این ها را میمنی می گویند و خود را مسلمان می دانند؛ اما به اندازه کوکنی ها تعصب ندارند. آن قدر سر و صدا بود که انسان نمی دانست کجا بایستد و حرف کدام را باور نماید. یک طایفه دیگر را معرفی کرد که آن ها عده شان زیادتر بودند و منبری گذارده و ملایی در بالای آن مشغول وعظ بود. آن شخص گفت این طایفه را اسماعیلی می گویند و تا امام ششم شیعیان را قبول دارند. نه شیعه هستند و نه سنی. نه هندو می باشند و نه نصرانی. امت خالص آقاخان محلاتی می باشند و او را اولاد پیغمبر می دانند.
اولاد اولادزادگان آقاخان را اولوالامر می دانند. از اقصی بلاد هندوستان گرفته تا بدخشان و زنگبار با ایمان کامل به بمبئی برای عتبه بوسی آقاخان می آیند. آن جا را طواف می کنند و پس از مراجعت خود را حاجی می دانند. صبح زود از خواب برخاسته خود را تطهیر می کنند و آن وقت سر و پا برهنه با ساز و آهنگ راک(یکی از آوازهای هندی) به راه می افتند و با شوق و ذوق مشغول آستان بوسی می شوند. زمینی را در عالم مقدس تر از زمین خانه آقاخان نمی دانند و معتقد هستند که کلید بهشت و جهنم در دست کوچکترین غلامان آقاخان است…

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *