پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | جنگ قبیله‌ها (کلش آو کلنز)

جنگ قبیله‌ها (کلش آو کلنز)





۲۴ دی ۱۳۹۴، ۱۸:۳۲

جنگ قبیله‌ها
(کلش آو کلنز)

لمیده بود بر اورنگ و نگاهش مبهوت موبایل مفلوکش بود. زبان بسته چنان بی وقفه پردازش مینمود که گویی آتش به دل داشت. سیم شارژر دمی از بیخ مبارکش کنده نبود و هر چه همگان منعش مینمودند، خدا را بنده نبود :
داستان ما بود از برکات طنز ملعون/که حکایتی کنم از ”کلش آف کلنز” ملعون
چنان با قوم بربر همذات پنداری مینمود که والدینش را خوفی عظیم فرا گرفته بود تا نکند شامگاهان، به وقت غنودن، مورد ”اَتَک” جگر گوشه ی خویش قرار گیرند و فردا همساده ها به ریش ایشان بخندند :
گفت با خودش پدر : حال که گشته دسته بالا/نکند ”اَتَک” به ایشان، پسرک به وقت لالا
تشویش از آتیه ی جوان از سویی و بیم جان از سویی دگر، خون بر جگر اهل خانه ریخته بود. تا قرار بر این گشت هفت روز و هفت شب، دور غنودن را خط کشیده و چونان سربازانی جان بر کف پاس دهند، حینما دمی که جوان گوشی را بر زمین نهاد، یورش برده و آلت قتاله را از وی بربایند :
پدر نقشه ای برکشیدی خفن/که میبود ایشان یل و پیلتن
به صف کرد، سرباز ها را پدر/که تا دیده بانی کنند از پسر
دمی که رهانید، همراهِ خود/زمان شبیخون و پیکار شد
به وی حمله کردند از چپّ و راست/”خروش از خم چرخ چاچی بخواست”
و گوشی گرفتند از گل پسر/و فرزند افکند بر پا سپر
دی اکتیو فرمود اکانت کلش/ریست فکتوری کرد و بعدش فلش
جوان را توان سخن نبود و چشمانش چنان دیدگان وزغ و آرواره ی تحتانی اش لق شده بود. مادر دوید و با پارچی از آب خنک سررسید :
پارچ را خالی نمودی بر سرش/تا که این رخداد گردد باورش
فرزند به خود آمد و دمی عمیق و جیغ کشید، روی گرداند سمت پدر و اینگونه فرمود :
(( با ما چه میکنی تو سبکسار سر گران؟/غمخوار مایی یا فرح افزای دیگران؟))
جانم به لب رسید که تا ”های لِوِل” شوم/بودم در این مبارزه در لشکر سران/”جِم” های نازنین من از دامنم بشد/بودند قیمتی و گران همچو زعفران/این رسم حال گیری تان، رسم ناخوشی ست/خون گریه میکنند به حال من اختران
بغض، گلوی پدر را چنگ می انداخت و در فکر چاره ای برای جگر پاره اش بود، بُعد فرهنگ دوستی پدر جوانه داد و نشست در بر فرزندش و وی را رهنمون کرد به بازی وطنی که چه بسا جوانان اینکاره در صنعت گرافیک و انفورماتیک ما هستند که در حمایت را برویشان بستند :
پدر با تمام قوای وجود/بدین گونه درب نصیحت گشود :
الا آنکه در تیم بیگانه ای/خودت نخبه ی فن رایانه ای/بر این مسند ”گِیم” طراح شو/از این حیله ی دشمن آگاه شو
فرزند که هنوز در غم فقدانِ ”جِم” های خویش، دل ریش بود، پدر را فرمود :
کین طریقت پر ز رنج و مشکل است/هر قَدَر هم سعی باید، باطل است/بنده نتوانم چنین کاری کنم/بلکه بر ایرانیان یاری کنم/این طریقت گرچه مردم محور است/کین هنر در خارج از ما بهتر است/هم گرافیکش و هم خلاقیت/مشتری دارد و هم محبوبیت/دور، دورِ بازی اینترنتی ست/کاندر این اقلیم، صنعش ساده نیست/گفتمان حضرتعالی متین/لیک نی با این شتاب و اینچنین/گر مهم را بستری آید پدید/نیست افکار جنابعالی بعید/حال بازاری که وقف بازی است/چون دکان آفتابه سازی است
پدر که سخنان فرزندش را منطقی دانست، و از این رخداد لجش بگرفته بود، برخواست و کولر را خاموش نمود.
منبع:http://shirintanz.ir

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *