پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | به مناسبت 20 دی ماه سال روز قتل امیرکبیر هنوز، نفرت از پادشاه بدکردار

به مناسبت 20 دی ماه سال روز قتل امیرکبیر هنوز، نفرت از پادشاه بدکردار





۲۲ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۰

به مناسبت 20 دی ماه سال روز قتل امیرکبیر
هنوز، نفرت از پادشاه بدکردار
«چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته، میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید. و در انجام این مأموریت بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد»
این فرمان قتل امیر کبیر است که از طرف ناصر الدین شاه به علی خان مراغه ای داده شده است ماجرای قتل امیر را فریدون آدمیت در کتاب «امیرکبیر و ایران» چنین روایت می کند :
« صبح آن روز خبر آوردند که پیکی از تهران خواهد رسید که فرمان وزارت امیر و خلعتی شاه را می‌آورد. عزت الدوله البته باز هم نگران بود و خبر را باور نداشت. امیر اما به حمام رفت. شاید خبر رسیدن خلعت را باور کرده بود. علی خان فراش که به باغ فین رسید چاپار دولتی را در کنار در حمام دید که منتظر امیر بود که از حمام خارج شود و پاسخ نامه‌ای را ا وی بگیرد. علی خان فراش دست وی را گرفت و با خود به حمام برد که وی زن امیر را از آمدنش مطلع نکند. مامورانش در دیگر حمام را مسدود کردند. امیر با حق نعمتی که بر علی خان داشت پرسید شما چرا مامور این کار شدید. امیر خواست عزت الدوله را ملاقات کند و نزد وی وصیت کند اما علی خان نپذیرفت….» سرانجام امیرکبیر در روز ۲۰ دی ۱۲۳۰ در حمام فین کاشان به قتل رسید رگ‌های دست و پاهایش را گشودند و پس از مدتی خون‌ریزی علی خان فراش به میر غضب اشاره‌ای کرد. میرغضب با چکمه به میان دو کتف امیر کوبید. چون امیر به زمین در غلطید دستمالی در گلویش کرد تا جان داد. فراش به سرعت برخاست و گفت دیگر کاری نداریم. وی و همراهانش با اسبان تند رو به تهران بازگشتند»
فریدون مشیری شعری راجع به قتل امیرکبیر دارد که آهنگ آن با صدای شهرام ناظری اجرا شده است:
رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر،
زمان، هنوز همان شرمسار بهت‌زده،
زمین، هنوز همین سخت‌جانِ لال شده،
جهان، هنوز همان دست بسته‌ی تقدیر!
هنوز، نفرین می‌بارد از در و دیوار،
هنوز، نفرت از پادشاه بدکردار،
هنوز، وحشت از جانیان آدمخوار،
هنوز، لعنت بر بانیان آن تزویر.
هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمه‌ی سروها، که: «ای جلاد!
مزن! مکُش! چه کُنی؟! های!؟
ای پلید شریر!
چگومه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر؟»
هنوز؛ آب، لبه سرخی زند که در رگِ جوی،
هنوز، هنوز، هنوز،
به قطره قطره‌ی گلگونه رنگ می‌گیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان!
نه خون، که داروی غم‌های مردم ایران!
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر!
هنوز زاریِ آب،
هنوز ناله‌ی باد،
هنوز گوش کر آسمان -فسونگر پیر!-
هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه،
برون خرامی1، ای آفتاب عالم گیر!
«نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است
تو را ز کنگره‌ی عرش می‌زنند صفیر»2
به اسب و پیل چه نازی؟ که رخ به خون شستند،
در این سراچه‌ی ماتم پیاد، شاه، وزیر!
چون او دوباره بیاید کسی؟
محال … محال …
هزار سال بمانی اگر،
چه دیر … چه دیر …
پی نوشت:
1. شنیده شده که پس از قتل امیر؛ مردم وقتی می‌خواستند از کاری محال نام ببرند،می‌گفتند:
«وقتی امیر از گرمابه بیرون آمد»
2. بیت از حضرت «حافظ» تضمین شده است!

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *