سایت خبری پیام ما آنلاین | اصلاح الگوی مادرزن

اصلاح الگوی مادرزن





۲۱ دی ۱۳۹۴، ۲۰:۲۹

اصلاح الگوی مادرزن
با وجود این مادر زنی که بنده دارم ،اصلا ًنمیشه . حتما می پرسید چی نمیشه . رعایت الگوی مصرف و صرفه جویی نمیشه .حتما می پرسید چرا نمیشه . الان خدمتتون عرض می کنم ،چند روز پیش دختر خاله ی بنده ،به سلامتی از آلمان اومده بود تا تکلیف خونه ی پدری اش را روشن کنه . ایشون در طول اقامتش ، راه را گم کرد و سری هم به ما زد . وقتی در آشپز خونه نگاهش به پیاز های سبز شده و سیب زمینی ها ی گندیده افتاد ، صحبت شیوه ی خرید و الگوی مصرف را پیش کشید و گفت:”ما آلمانی ها اصلا مثل شما ها فله ای خرید نمی کنیم بلکه همه چیرو دونه ای و به اندازه ی نیاز روزانه مون می خریم چون برای پولمون و سلامتی مون ارزش قائلیم “.راستش هرچند که از “ما آلمانی ها” گفتنش اصلا خوشم نیومد اما حرفش به دلم نشست .
چون از یک طرف حقوقم علی رغم افزایش شیش در صدی ، کفاف اون جور خرید های فله را نمی داد و دنبال یه بهونه ی قابل قبول برای تغییر الگوی خرید می گشتم ، از طرف دیگه با فرمول دختر خاله می شد سالم تر زندگی کرد . این بود که ماهم تصمیم گرفتیم از فردای اون روز همه ی اقلام خوراکی را به اندازه ی نیاز روزانه بخریم و دیگه نه یخچال را گالری انواع و اقسام نون کنیم و نه اونقدر میوه و پیاز و سیب زمینی به صورت فله ای بخریم که هر روز حجم کیسه زباله مون را بالا ببریم اما مگه گذاشت ؛حتما می پرسید کی . الان خدمتتون عرض می کنم .
اون روز وقتی با سه دونه سیب و گوجه و چهار عدد سیب زمینی و دو عدد پیاز و دوتا نون لواش به خونه اومدم دیدم مادر زنم با ابرو های به هم گره خورده و چهره ی اخم آلود ،بالای اتاق نشسته و تا چشمش به بنده افتاد داد و هوار سر داد که :” مرد گنده تو خجالت نمی کشی ،نمی گی ما توی این شهر آبرو داریم .نمی گی ما توی این شهر کلی اعتبارداریم ؛مثلا خیر سرمون ما نوه نتیجه های ظل السلطانیم و مثل شما اجدادمون هیزم بیارتونِ حموم نبودن “.با تعجب گفتم حالا مگه چی شده ؟ گفت ” دیگه می خواستی چی بشه ؟ باید جمع کنیم از این شهر بریم . رسوایی به بار اوردی مرد. نیم ساعت پیش گل بهار، زنگ زده چه نشستی که آقا مصطفی داره گند می زنه به سرو هیکلمون “.خندیدم و گفتم به خاطر این که با شلوار اوتو نکرده رفتم خیابون یا بخاطر این که یادم رفته بود موهامو شونه کنم .آخه زندگی برای آدم حواس نمی ذاره .
مادر زنم صداشو بالاتر برد و گفت “اولاً که اون چارتا شیپید مو نیست و دوماً موهات توی سرت بخوره ؛ چرا رفتی مثقالی میوه و پیاز و سیب زمینی و کوفت و زهر مار خریدی؟ آبا و اجداد ما همیشه همه چیو گونی گونی می خریدن . همه شون از بس پاکت میوه و خوراکی تو دستشون بوده ، در خونه هاشونو با پا باز می کردن . من خودم یاد ندارم که مرحوم شوهرم یک دفعه هم با کلید در خونه مونو باز کرده باشه چون همیشه با دست پر می اومد خونه . اونوقت تو رفتی گند زدی به اخلاق و مرام آبا اجدادی ما . اگه فامیل دیده بودن ،باید چه خاکی به سرم می ریختم ، میگفتن لابد بدبختی ؛ نداری . بیا این پول، پاشو برو قشنگ ده دوازده کیلو میوه از میوه فروشی اصغر آقا بخر بیار و آبروی مارو تو شهرو محل نبر “. هرچی درباره رعایت الگوی مصرف و این چیزها براش حرف زدم فایده نداشت و باز حرف خودش را زد .
بالاخره مثل همیشه جنگ مغلوبه شد و مجبور شدم برای خنثی کردن تبلیغات سوء، برم وجلوی در و همسایه بخصوص گل بهار خانم ،خواهر زن آبرو دارم ، چند پاکت میوه و دوگونی پیاز و سیب زمینی بخرم و موضوع را به خیر و خوشی فیصله بدم ، اما با وجود یک هم چین مادر زنی، هیچ غائله ای در زندگی ما فیصله یافتنی نیست . حتما می پرسید چرا . الان عرض می کنم . یک روز مدیر اداره مون جلسه گذاشت و مفصلا درباره ی وضعیت خراب محیط زیست و آلودگی هوا صحبت کرد و گفت به خاطر این که گامی مثبت در راه کاهش آلودگی هوا و حفظ محیط زیست بر داشته باشیم و الگویی بشیم برای ادارات دیگه ، از فردا با دوچرخه میاییم اداره . بعد ادامه داد که با یک فروشگاه هم صحبت کردیم که دوچرخه را با اقساط طویل المدت در اختیار شما قرار بده .
طبق معمول ،همه پیشنهاد یا دستور العمل آقای مدیر را نصب العین قرار دادیم و بنده عصر همان روز رفتم یک دوچرخه با اقساط طولانی مدت خریدم و فردا صبح رکاب زنان به طرف اداره به راه افتادم اما چشمتون روز بد نبینه ، ظهر که خسته و مونده به خونه اومدم دیدم مادر زنم با سگرمه های درهم ،مثل مادر فولاد زره بالای اتاق نشسته تا چشم های ورقلنبیده ش به بنده افتاد با فرکانس بالافریاد زد :” تو تا کی می خواهی آبرو و حیثیت ما را لکه دار کنی مردناحسابی . دامادای دیگه روز به روز ترقی می کنن تو هی وا می ترقی و روز به روز پس می ری . دختر دسته گلمو بد بخت کردی بس نبود حالا می خواهی خاندان فخیمه ی ظل السلطانو بی آبرو کنی ؟” با خونسردی و تعجب گفتم حالا مگه چی شده ؟ گفت:” بایدم بگی مگه چی شده .کسی که اجدادش همه هیزم بیار تون حموم بودن بایدم بگه مگه چی شده . باجناقت آقا کیومرث وقتی اومد خواستگاری گل بهار، یه ژیان داشت اما حالا مازراتی زیر پاشه تو تازه بعد از چند سال رفتی یه دوچرخه قراضه خریدی و توی در همسایه انداختی زیر پات ؛ البته میدونم برای شما و فک و فامیلاتون دوچرخه لیموزینه ،الگانسه . از نوه نتیجه های یک هیزم بیار تون حموم توقعی جز این نمیشه داشت “.
بعد از این که دوساعت تموم درباره هوای آلوده و محیط زیست و الگوی مصرف براش صحبت کردم ، گفت :” بیخودی محیط زیستو بهونه نکن .تو خودت آفت محیط زیستی یا میری این دوچرخه ی فکسّنیو میندازی تو سطل آشغال ، یا طلاق دخترمو با مهریه ی تمام و کمال ازت می گیرم .
بله سرتونو درد نیارم اگه بخوام درد دل کنم، مثنوی هفتاد من کاغذ میشه . از وقتی که خیر سرم ازدواج کردم ، روزگارم همینه .
نویسنده: مصطفی مشایخی

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *