پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | چند داستانک از مجموعه های «بخشکی شانس» و «احمق! ما مرده‌ایم» نوشته رسول یونان

چند داستانک از مجموعه های «بخشکی شانس» و «احمق! ما مرده‌ایم» نوشته رسول یونان





۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۸:۳۹

چند داستانک از مجموعه های
«بخشکی شانس» و «احمق! ما مرده‌ایم» نوشته رسول یونان
باران
آلبوم را ورق زد و به جوانی خود رسید.به درختی تکیه داده و ژست گرفته بود.پشت سرش در گوشه ای از آسمان.تکه ابری سیاه دیده میشد.ناگهان ابر شروع کرد به بزرگ شدن و لحظاتی بعد باران تمام صورت اش را خیس کرد…
آلبوم را و زندگیش اش را خیس کرد…
آن روز روز عجیبی بود فقط در خانه ی پیر مرد باران باریده بود

آن ترور
پس از آن که آخرین ترورش را انجام داد تصمیم گرفت بقیه ی عمرش را با شرافت زندگی کند.اما وقتی خواست ماسک اش را در آورد با مشکل روبه رو شد.ماسک برای همیشه به صورت اش چسبیده بود

اولین ملاقات
مرد گفت :
بی تو مثل چشمه ای بی آبم.مثل پرنده ای هستم که نمی تواند آواز بخواند.همین طور مثل آهویی هستم که در تیررس شکارچی است.زن از ادبیات چیزی نمی دانست.دلش به حال مردم سوخت.کمی فکر کرد وگفت:همه چیز درست می شود!من یک روان پزشک خوب می شناسم!

زندگی مجازی
آنها در فیس بوک با هم آشنا شدند.در فیس بوک ازدواج کردند.زندگی آنها در صورت حقیقی شدن می توانست خیلی غم انگیز باشد.مرد ، زن، بود. زن،مرد

شرایط
شرایط هر دویشان فرق کرده بود.آنها می توانستند دوباره باهم باشند.اما وقتی بعد از سال ها از مقابل هم رد شدند.وانمود کردند که هم دیگر را نمی شناسند.ساعتی بعد مرد در ساحل گریه کرد.زن در آینه ی اتاق اش

گل ها پژمرده می شوند
ساحل خلوت بود.مرد گل فروش تا آن لحظه ی غروب اصلا گل نفروخته بود.با دیدن زن و مردی که همیشه از او گل می خریدند خوشحال شد.به طرف آنها رفت.اما آنها با هم جروبحث می کردند.انگار آخرین دیدارشان بود.بغض کرد.بخشکی شانس!بعد گریه کرد.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *