سایت خبری پیام ما آنلاین | دلار در پستو

دلار در پستو





۹ مهر ۱۳۹۷، ۱۰:۴۹

دلار در پستو

یاسر سیستانی نژاد

طنزیماتچی

روزنامه همدلی نوشت:«ارز را در پستوی خانه نهان نکنید.»

طنزیماتچی اسکناس یک دلاری را زیر تغار گذاشت و از تغارنیوز بیرون زد. تغار زیر لب غر زد:«هر چند روز یک بار پیداش میشه میاد یه کار عجیب و غریب انجام میده و میره. معلوم نیست در این شرایط نامساعد اقتصادی چه کلکی داره سوار می کنه! نکنه داره کشک احتکار می کنه. اون وقت من از بی کشکی ستون فقراتم داره تیر می کشه. نکنه با مفسدان اقتصادی دستش توی یه کاسه است. حالا هم اومد این اسکناس یه دلاری رو مثل تخم مرغ گذاشت زیر من و رفت! مگه من مرغم؟ اگه مرغ بودم الآن کیلویی یازده هزار تومن قیمتم بود…»

تغار؛ مشغول تحلیل بود که صدای تق تق پاشنه کفش مخاطب خاص از راهروی تغارنیوز شنیده شد. مخاطب خاص آدامس کشکی اش را ترکاند. کوله پشتی اش را روی شانه انداخت. دست هایش را توی جیب شلوار جینش فرو کرد و گفت:«سلام تغار جون! خوبی عزیزم؟ چه قدر بلند بلند فکر می کنی؟ کی دستش با مرغا تو یه کاسه است؟» 

تغار گفت:«هیچی خانم مخاطب. داشتم واسه خودم حرف می زدم.» مخاطب خاص دستش را از جیبش بیرون آورد و روی گونه اش گذاشت و با نگرانی گفت:«وای خدا مرگم بده! این از نشونه های افسردگی ناشی از تنهاییه. مدتیه که جناب طنزیماتچی تو رو خیلی تنها میذاره!» دوباره دستش را توی جیبش فرو کرد. با پاشنه اش روی زمین ضرب گرفت و گفت:«می خوای من واست یکی رو پیدا کنم؟ دوستی، یاری، همدمی…» تغار نگاه تأسف آمیزی به زمین کرد و گفت:«نه! خانم مخاطب خاص، امکانش فراهم نیست. توی این شرایط اقتصادی با دستمزد تحلیلگری که نمیشه زندگی کرد. تمام دارایی من همین یک دلاریه که طنزیماتچی زیر نشیمنگاه من گذاشت و رفت.»

مخاطب خاص شالش را پشت گوش انداخت و با دقت به نشیمنگاه تغار نگاه کرد. گوشه اسکناس از زیر تغار بیرون زده بود. مخاطب خاص زیر لب گفت:«بد فکری هم نیست!» تغار با تعجب گفت:«چی فکر بدی نیست؟» مخاطب خاص گفت:«من تا حالا عشق رو در پستوی خانه نهان می کردم. از چند روز پیش تصمیم گرفتم که دلارها رو توی پستو نهان کنم. آخه دلار عشق منه! می دونی که تغاری! اما حالا که فکر می کنم می بینم نشیمنگاه تو هم بدجایی نیست.» و دست هایش را توی کوله پشتی فرو کرد و دسته بزرگ اسکناسی بیرون آورد. به طرف تغار رفت و دست بر دهانه تغار گذاشت و گفت:«تغار جون! نشیمنگاهت رو بالا بگیر.» تغار خودش را محکم به زمین چسباند و با عصبانیت گفت:«خانم مخاطب! من توانایی نگهداری این همه کاغذ پاره رو ندارم. میخواین فردا پشت سرم حرف در بیارن؟ شما خودتون گفتین که مادر بزرگتون توی خونه تغار دارن. خُب! دلارهاتون رو به تغار مادربزرگتون بسپارین؟»

مخاطب خاص نگاهی به تغار انداخت و گفت:«بد فکری هم نیست.» اسکناس ها را توی کوله پشتی گذاشت و زیپش را کشید. همان طور که بیرون می رفت، به تغار چشمکی زد و گفت:«برای تو هم یه فکرایی دارم، تغار جون!»

و آدامس کشکی اش را ترکاند.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *