پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | شعر

شعر





۲۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰:۲۰

چهل و دو
مانا آقایی
چهل و دو بهار به باد داده‌ام
چهل و دو زمستان
سفیدتر شدن موهایم را تماشا کرده‌ام
چهل و دو پاییز
جوجه‌ها را شمرده‌ام
امّا جز تابستان
هیچ فصلی اندوهگینم نکرده:
چهل و دو سنگ
در برکه انداختم
چهل و دو دایره‌ی لرزان بر آب

قد ماتَ شهیداً / من ماتَ على دینِ المحبوب… «نزار قبانى»
بیژن ادبی
ـ بر آیین او، پر گشودن
ـ بر آیین او در او، در‌آمیختن
نسیمی که نمی‌نوازد؛
دل را به بنادر متروک می‌راند
و دلهره‌ی شرجیِ نگاه‌ها را به بازی می‌گیرد
از شوخ چشمیِ شبانه‌یِ ابرها،
آسمان، بی سکون می‌بارد
ـ بر آیین او، چشم دوختن به انقراضِ عشق
ـ بر آیین او، گریستن در باران
برگی سوخته بر پیشانی رودِ نا‌منتها
و حریقِ بوسه بر حریرِ خویشتن‌دارِ تن‌ها

نظر احمدی
1
گاهی باران می تواند
خط بزند
این جهان اشتباه را
2
مادرم زن ظرف ها شد و
هر روز
از زیر پایش بهشت را
جارو کشید
3
پشت
به
پشت
می رسد نسب ام
به خنجرها

رضا امیرزاده
چقدر دریغ می شود لبخند
خون
و صدای ورق خوردن شعرهایی از شاعران همین بعد از ظهر
حتی دل مان برای سوسن تسلیمی تنگ است
حالا هی آب از آتش
آتش از آسیاب…
هر چقدر هم دایره را فراموش / دریغ می شود صحنه
وقتی روایت به تاریخ می زند و
سایه ای را
به سرخی غروب می کشد
بگذار خیال کنیم
عشق قامت بلندی دارد
و نگاهی که آیینه است
و دریغ نمی شود
مثل امیرکبیر که پیرتر از این نمی شود در عکس
خونی که بالا بیاید از حمام
تا آسمانی سرخ برای مان نسازد
کوتاه نمی آید
شبیه زنجیره ای
دست های مان را می بندد
به فکر پرتاب می شویم
شبیه تر از همیشه می شود آیینه
در میانه ی بعدازظهر
معشوق خویش را باز می شناسیم
که هرچند چشمان سیاهی ندارد
می شود برایش غزل هایی را شبیه دانست
از سرو آکنده
چقدر دریغ می شود شعر
چقدر دریغ می شود لبخند…

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *