پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۲۳ دی ۱۳۹۵، ۱:۵۰

کرمان بر پشت اسب

بخش 33

سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از  اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه این بخش را با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛

آقای کارلس راه های متفاوتی که طبیبان ایرانی برای بیماران خود نسخه می نویسند برایم نقل کرد. یک بار، طفلکی نزد او آوردند که سر فوق العاده بزرگی داشت و والدینش می گفتند که جن در او حلول کرده است و مداوای تجویز شده توسط طبیب بومی افاقه نکرده بود. نسخه این بود که بچه را چند ساعت در قبر رو بازی بگذارند که در خلال آن مدت، روح خبیث، قربانی کوچک خود را خوب یا رها می کرد. والدین بچه را خوب تغذیه کردند و بچه زود از دنیا رفت. بعد از آن روزهای شاد در کرمان، روزهای ملال آور بی حادثه آمد. صبح های ما صرف کار و جمع آوری حشرات می شد. در حالی که بعد از نهار به اسب سواری های طولانی می رفتیم و وسعت کشور را در هر جهت می کاویدیم. راکوفسزکی اسب سواری پرشور بود و برادرم در بیابان یک مدرسه سوارکاری سرهم کرده بود که ما هم بدان پیوستیم و مانورهایی دادیم که در سواره نظام بریتانیا و اتریش مرسوم است. اغلب وقتی ایرانیان به سر وقت ما می آمدند شیفته اسب سواری می شدند و تقلیدهای ناشیانه آن ها از الگوی برادرم مضحک بود. به خاطر می آورم روزی چگونه رضاخان نامی، رئیس بی باک چادرنشینان به دیدار برادرم آمد و ما را در مسابقه خیمه زنی که برنامه ریزی شده بود، همراهی کرد. این رئیس قبیله یک نوع اونیفورم پوشیده بود. سرداری آبی او با دکمه های نرنجی تزیین شده بود و با غرور یک تکه کوچک نوار طلا روی یقه اش زده بود. وقتی سواری می کرد پاچه های شلوارش همیشه بالا می رفت و جوراب های سفیدش همیشه روی چکمه هایش پایین می آمد. متوجه این حقیقت شدم، چون اولین ایرانی بود که دیده بودم تاخت می کند، اما بعداً دیدم که عادت معمول ایرانیان هنگام سواری است و ظاهر بسیار نامرتبی به آن ها می داد. دو پسرش پیراهن های سبز و ارغوانی زیر قبای بلند خود پوشیده بودند و ده نفر خدم و حشم او سوار بر ترکیبی از اسب های مفلوک، قاطر و الاغ بودند. فوق العاده کثیف و بد لباس بودند. با زلف های ژولیده وحشیانه مواج در باد و همیشه با مزاحمت در پشت سر ما می آمدند و مشتاق شنیدن محاوره ما بودند. در فواصل اسب های خود را وحشیانه در بدترین زمین های سنگلاخی تاخت می کردند و دیوانه وار جلو می زدند. یکی از آن ها افتاد، اسب و سوارغلتان با هم و هر دو بی خیال بلند شدند، انگار واقعه روزانه معمول بود همه مسلح به تفنگ بودند و برخلاف شهری های ترسو، حالت گستاخ و درنده خویی داشتند. خان چشم از من برنمی داشت، از دیدن زنی بر پشت اسب، سخت تحت تاثیر قرار گرفته بود. چون نمی توانست درک کند که چگونه من روی پشت اسب دوام می آورم، اما تعجب او حتی بیشتر شد وقتی که خبر شد سگ ما که در پشت سر ما یورتمه می رفت، هفتگی حمام می کند! او از برادر من دعوت کرد که شانسش را در یک ورزش ایرانی امتحان کند. تخم مرغی روی کپه کوچکی شن گذاشتند و خان تفنگ خود را از شانه اش درآورد و در حالی که در هوا دور سر می چرخاند اسب سرزنده خود را چهار نعل تاخت کرد. قبل از آن که به هدف برسد وانمود که نشانه روی کرد، اما وقتی با سرعت از آن گذشت روی رکاب بلند شد، روی زین برگشت شلیک کرد و به هدف زد.  

 

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *