پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزمرگی

روزمرگی





۲۱ آذر ۱۳۹۵، ۰:۱۸

روزمرگی

_ تو کی هستی؟ تو!!! من تورو قبلا یه جایی دیدم، خیلی آشنایی
_ کمی فکر کن یادت میاد
_ نمی دونم کجا دیدمت، شاید، شاید یه وقتی توی گذشته، شایدم هم… صبر کن ببینم… آره، تو…تو! نه، خدای من… تو درست شبیه کابوس های هر شب منی
_ کابوس؟! یا رویا؟
_ کابوس یا رویا؟ چه فرقی میکنه مهم اینه که تو درست شبیه کسی هستی که تمام این سال ها حقیقت نداشته، صبر کن ببینم، شاید الان هم خواب باشم، صبر کن…من صبح بیدار شدم، صبحانه خوردم، رفتم سر کار،بعد رفتم خشک شویی لباسامو تحویل گرفتم، بعد کمی میوه خریدم و اومدم خونه، یه دوش گرفتم و بعد…نه، من نخوابیدم، من بیدارم نخوابیدم
_ از کجا می دونی بیداری؟
_ از کجا می‌دونم؟ خب، من بیدارم، اوه…خواهش می‌کنم حقیقت رو به من بگو، من خوابم یا بیدار؟
_ منو زیاد می‌دیدی؟
_ توی خواب؟
_ زیاد می‌دیدی؟
_ خب آره، تو همیشه بخشی از خواب‌های من بودی، خب میدونی، راستش من گیج شدم، چرا باید الان اینجا باشی
_ تو مطمینی توی خواب منو می‌دیدی؟
_ خب، آره، مطمینم… من همیشه تورو جایی می‌دیدم که حقیقت نداشت، گاهی تو یه ساختمون قدیمی، گاهی وسط یه جنگل، گاهی توی مه، یه مه غلیظ، گاهی…هی، صبر کن ببینم! تو چی می خوای بگی؟
_ می خوام بگم از کجا میدونی اینا همش خیاله و روزمرگیت حقیقت؟
_ تو چی داری میگی؟ معلومه که خیاله
_ و از کجا میدونی؟
_ خب… من هر روز از خواب پا میشم، صبحانه می‌خورم، می‌رم اداره، تا عصر اونجام، بعد ازون…نه صبر کن… من!! من اصلا متوجه حرفات نمیشم،تو چی داری میگی؟
_ از کجا میدونی این روزمرگی حقیقته و من دروغ؟
_ خب این معلومه،من هر روز از خواب پا می‌شم، صبحانه می‌خورم، میرم اداره، بعد میام… بعد… بعد چکار می‌کنم؟ اوه، چرا یادم نمیاد بعد چکار می‌کردم؟ اصلا مهم نیست، مهم اینه که حقیقته، واقعیته، من تو حقیقت زندگی می‌کنم
_ و از کجا فهمیدی این حقیقته؟
_ تو…تو کی هستی؟ اصلا شاید من خوابم، آره من حتما خوابم، این حقیقت نداره
_ چی حقیقت نداره؟
_ حقیقت اینه که من هر روز از خواب پا می‌شم و… پا می‌شم و… خدای من، من هر روز از خواب پا می‌شم و چکار می‌کنم؟ نه…یادم نمیاد
_ پا میشی صبحانه می‌خوری و میری اداره
_ آره،خودشه، درسته، خب میدونی، من اونجا توی اداره یه میز بزرگ دارم با یه کامپیوتر، من اونجا از صبح تا عصر…من اونجا از صبح تا عصر چکار می‌کنم؟ آهان، می نویسم…آره من یک نویسندم، من اونجا از صبح تا عصر می‌نویسم، نه صبر کن، شایدم با سیستم نقشه می‌کشم، آره فکر کنم همین کارو می‌کردم، من اونجا پشت میزم میشینم و صبح تا عصر نقشه ساختمون می‌کشم، یا نه…صبر کن، من یه عکاسم، صبح دوربینمو بر می‌دارم می‌رم تا عصر عکاسی می‌کنم، تا حالا کلی عکس خبری برای مجلات گرفتم، یا نه…من، من کی هستم؟ راستشو بهم بگو، من کی هستم؟
_ تو یه آدمی که گم شدی، بین حقیقت و خیال
_ کدوم رویاست، کدوم حقیقته؟
_ هیچ وقت اینو نمی‌فهمی، چون هیچ چیز مطلقی توی این دنیا وجود نداره، هیچ قانونی نیست که بتونی روی اون پافشاری کنی، هیچ عقیده ای که فریادش بزنی و یه روز حتی تو ذهن خودت عوض نشه یا تو رو به چالش نکشه
_ نه صبر کن، تو داری منو گیج میکنی، صبر کن،وایسا، من هر روز از خواب پا می‌شم و… پا می‌شم و… خدای من، حسابی گیج شدم
_ نه، تو گیج نشدی، تو گم شدی
_ آره… من گم شدم
_ ما گم شدیم
_ تو حقیقتی یا خیال؟
_ نمی‌دونم، فقط می دونم سال هاست تورو توی خواب می‌بینم، هربار توی یه مکان تکراری…
مینا کورزی

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

بیشترین بازنشر