پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | نمایشنامه

نمایشنامه





۸ آذر ۱۳۹۵، ۲۰:۲۴

پرده اول

ابتدای شب، ساختمان تئاتر شهر، سالن ورودی. 

جمعیت یکی پس از دیگری وارد تالار نمایش می شوند، در میان شلوغی دو نگاه به یک دیگر گره میخورند و صامت سرجایشان باقی می مانند، سالن ورودی خالی از جمعیت می شود،  درب تالار بسته می شود و دو نگاه همانجا باقی می مانند 

(صدای کمانچه نوازی از داخل تالار نمایش شنیده میشود)

دو نگاه میروند و روی صندلی های سالن انتظار می‌نشینند 

نگاه اول – چند سال گذشته؟

نگاه دوم – مگه فرقی هم می کنه؟

نگاه اول – نه فقط،  فقط حساب زمان از دستم در رفته

نگاه دوم – شکسته شدی

نگاه اول – ولی تو مثل همون روزا زیبایی و نمیشه ازت چشم برداشت

(صدای نمایش از داخل تالار شنیده میشود) 

مرگ یزدگرد،  بهرام بیضایی

(دختر – پادشاه کشته نشده، کشته نشده

سرکرده – آیا این پیکر او نیست؟

آسیابان – کاری نکن که بر ما بخندند

 دختر – او خواب است، دارد ما را خواب میبیند)

نگاه دوم – فرار کردی، از چی؟ از خودت؟

نگاه اول – من فقط خواستم کسی کاری به کارم نداشته باشه، همین

نگاه دوم – هنوز هم به رفتن توی جزیره تنها فکر میکنی؟ 

نگاه اول – به هر جفتش فکر می‌کنم 

نگاه دوم – هر جفتش؟

نگاه اول – اره

نگاه دوم – وقتی بهم فکر میکنی یاد چی میوفتی؟

نگاه اول – اینکه میشد باهات از چیزایی که دوست دارم حرف زد

نگاه اول – (در سکوت سیگار روشن می‌کند) 

نگاه دوم – هنوزم سیگار میکشی؟ 

نگاه اول – تو ترکم

نگاه دوم – پس می کشی

نگاه اول – تو ترکم، اگه نباشم حواسم به کشیدنم نیست، وقتی هستم حواسمم هست

نگاه دوم – هنوز از همون ادکلن میزنی

(صدای نمایش)

( موبد – مردمان همه سپاهیان مرگند،ای زن کوتاه کن و بگو که آیا پسر اندک سال تو با پادشاه ما هم ازر بود؟

زن – زبانم لال اگر چنین بگویم،نه،پسر من با پادشاه همسنگ نبود، برای من بسی گرانمایه تر بود)

نگاه اول – نمیشه از نگاه بهت سیر شد

نگاه دوم – اما تو رفتی 

نگاه اول – برای اینکه قاب خاطراتت دست نخورده باقی بمونه 

نگاه دوم – تو هیچ‌وقت نفهمیدی اطرافت چی میگذره

نگاه اول – من هیچ وقت نفهمیدم اطرافم چی گذشت

نگاه دوم – تو هنوز هم مثل قبل لجبازی

نگاه اول -(خشمگین فریاد میزند) من هنوزم مثل قبل لجبازم

سکوت

(صدای کمانچه)

نگاه اول – باید برم

نگاه دوم – بمون

نگاه اول – دیره

نگاه دوم – هیچ وقت دیر نیست

نگاه اول – خیلی زود دیر میشه

(صدای نمایش)

(زن – صدای چیست؟

دختر – سکه

آسیابان – همه یک تالان است

زن – می شنوی؟

دختر – زر آن روز بکارم می آمد که می توانستم پسرکم را رهانید،که می توانستم دخترکم را دوای درد خرید،  امروز من مانده ام در بیابانی که از هر سو دیگر درآن نشان مردم نیست،با زر چه بایدم کرد؟) 

نگاه دوم -این یک شروعِ

نگاه اول – چیزی برای شروع وجود نداره

نگاه دوم – این یک نشونست

نگاه اول – من نشونه نمیبینم

نگاه دوم – این یک دلبستگیه

نگاه اول – چیزی برای دلبستن وجود نداره

نگاه دوم – (فریاد میزند) من!!!

(صدای نمایش)

(آسیابان – سرور من تو پادشاهی

دختر – و تو گدازاده که باشی؟

آسیابان – سگ درگاهت آسیابانم

دختر – تو شور بخت شور چشم هرچه داری از کیست؟

آسیابان – هر چه ما داریم از پادشاه است 

زن – چه می گویی مرد، ما که چیزی نداریم

آسیابان – آن نیز از پادشاه است!) 

نگاه اول – زندگی بی رحم تر از اونی بود که ما تصورش رو میکردیم 

نگاه دوم – تو بی رحم تر از اونی بودی که من تصورشو میکردم

نگاه اول – ما بی رحم تر از اونی بودیم که تصورشو میکردیم

نگاه دوم – کاش هرگز ندیده بودمت

نگاه اول – اما من خوشحالم که دیدمت

نگاه دوم – ازت متنفرم

نگاه اول – خوشحالم اینو میشنوم

نگاه دوم – از تنفرم خوشحالی؟ 

نگاه اول – از اینکه بهم فکر میکنی،  اگر نمیکردی متنفر هم نبودی

نگاه دوم – بمون

نگاه اول – زمان بی رحم تر از اونیه که ما فکرشو میکردیم

(سکوت)

(صدای کمانچه)

(صدای نمایش) 

(موبد – ما در تله افتاده ایم، تازیان، تازیان

(سرباز با شمشیر برهنه به درون میرود)

سرباز – تیغ بکشید،نیزه بردارید، زوبین ها، تبیره ها

سردار – جمله بیهوده، به مرگ نماز برید که اینک بر در ایستاده است، بی شماره چون ریگ های بیابان که در طوفان می پراکند و چشم گیتی را تیره میکند

زن – آری،  اینک داوران اصلی از راه می رسند.شمارا که درفش سپید بود داوری،تا رای درفش سیاه آنان چه باشد!)

نگاه اول – دیره،خیلی دیر

( صدای کمانچه)

(درب ورودی سالن نمایش باز می شود و مردم یکی پس از دیگری خارج می شوند و سالن مملو از جمعیت می شود)

(دو نگاه روی صندلی به یک دیگر گره خورده)

(ازدحام جمعیت و نگاه اول که به صندلی روبرویش خیره مانده)

جمعیت یکی پس از دیگری از درب خروج بیرون رفته و سالن دوباره خالی می شود

مستخدم – آقا ببخشید، از زمان شروع نمایش تا حالا،چند ساعت است که تنها روی این صندلی نشسته اید، منتظر کسی هستید؟

(سکوت)

(صدای کمانچه) 

مینا کوزری

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *