پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | نگاهی کوتاه به زندگی پربار سردار شهید حاج حسین جعفری پور

نگاهی کوتاه به زندگی پربار سردار شهید حاج حسین جعفری پور





۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۲:۵۴

نگاهی کوتاه به زندگی پربار
سردار شهید حاج حسین جعفری پور
حاج حسین به اتفاق برادران خود در صف انقلابیون پیوست و مردم فردوسیه و روستاهای اطراف را برای راهپیمایی به احمداباد رفسنجان برده بود که با کنجکاوی و ضدوخورد با ساواک برخورد کرده بودند و برادر بزرگوارش آقا شیخ حسن جعفری پور و حاج محمد حسین (پدرشهید) و حاج حسین نیم حبه از تلمبه از پسته ای خود را فروختند و به کردستان رفتند و از آنجا اسلحه خریداری کردند و به طرف رفسنجان آمدند با اینکه آنقدر ایست و بازرسی از طرف شاه و ساواک بود با شجاعت اسلحه ها را رد کردند و آوردند و اواخر سال 58 که سپاه پاسداران تشکیل شد. ایشان از قم که به دیدار امام خمینی(ره) رفته بودند وارد سپاه و با شروع جنگ تحمیلی هم وارد جبهه شدند با اینکه فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انار و فرمانده گردان المهدی در کربلای مهران بودند و در تاریخ 17/5/93 به درجه رفع شهادت نائل آمدند.
از سال 58 که وارد سپاه شدند و سپاه به دستور امام خمینی (ره) تشکیل شد ایشان پاسدار انقلاب شدند وبه سپاه سرچشمه رفسنجان آمدند و در آن به موقعیت سخت که چراغ ها خاموش بود هر شب تمام ایران بمباران می شد ایشان زن و بچه خود را رها می کردند و به سپاه می رفتند وسپاه را خالی نمی گذاشت. بعد از یکسال به رفسنجان و در سپاه ثارالله رفسنجان مشغول خدمت بود که در تاریخ 24/9/59 که ماموریتی به آنها داده بودند که با برادران کاظم هاشمیان و حسین حیدری پور که از خوزستان به رفسنجان آمدند، بسیارخوشحال بود که به دستورامام عمل کرده و ماموریت به سلامتی به پایان رسیده و دوباره بعد از مدتی به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انار منتقل شدند که در آنجا به جبهه رفتند و در جبهه هم فرماندهی گردان المهدی در کربلای مهران، والفجر 3 به عهده داشتند و سرانجام در خون خود غلطیدند. ایشان وقتی پاسدار شدند سواد نداشت ولی به درس و مشق خیلی علاقه داشت که کتاب های دبستان و راهنمایی را گرفته بود و در منزل مطالعه می کردو می رفت امتحان می داد به طور جهشی چون به درس علاقه داشت تا سوم راهنمایی خوانده بود که شهید شدند به معلم پسر بزرگ ایشان که در آن سال کلاس اول دبستان بود، گفته بود که اگر درس نخواند کوشش های او از تو و استخوانش از من، باید درس بخواند و به جایی برسد. در اواخر سال 52 با دخترعموی خود ازدواج کرد که ازدواج او در نهایت سادگی و اختصار همراه بود که حتی در خانه پدر خود دو اتاق گرفند و شروع به زندگی کردند که ثمره این زندگی هم 5 فرزند دو پسر و 3 دختر بود و ایشان خیلی به پدر و مادر خود و همسر خود احترام می گذاشت و به طوری که تمام نام های فرزندان او را پدر و مادر انتخاب می کردند وبر فرزندانش می گذاشت و فردی بسیار راستگو و شجاع بودند.

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *