سایت خبری پیام ما آنلاین | شعر

شعر





۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۲:۵۳

کاسیا
کاسیا، عشق زیبای دوست داشتنیه من، دلم برایت تنگ شده، دلم خیلی خیلی برایت تنگ شده، برای وقت هایی که کنارم می نشستی با آن عینک گرد ته استکانی سیاه و با لبخندی که تمام صورتت را میگرفت نگاهم میکردی، کاسیای عزیز من، از رفتنت مدتها می گذرد، انگار زمان برای من متوقف شده، یادت هست مراسم خاکسپاریت چه سرد و چه دلگیر برگذار شد، همه آمده بودند، حتی آنهایی که روزی پشتت را خالی کردند، یا آنهایی که باعث رنج کشیدنت شدند، آمده بودند با اندوه و تاسف به صورت بی رنگ و بی جانت که با آرامشی عجیب توی تابوت خوابیده بود نگاه می کردند و اشک می ریختند، کاسیا، کاسیای من، ببین خانه هنوز همان شکلیست که وقت رفتنت، نگران من نباش، حالم خوب است، دیروز قسط آخر مدرسه دخترمان را پرداخت کردم، ببین هنوز گلدان هایت را هر روز آب میدهم، لباس هایت را هر روز مرتب میکنم و اتاق کارت را هر روز گرد گیری میکنم، فقط…… فقط…. ویولنسل را از جلو چشمم برداشتم.
اوه…. باشد…. خب….. می دانم تو عاشق ساز زدن من هستی، اما….. اما حالا که رفته ای به شوق چه کسی بنوازم،
(کنار پنجره میرود)
راستی، شیشه بالکن را تعمیر کردم، دیگر موقع استراحت و پیپ کشیدن صدای قیژ قیژ آزارت نمیدهد.
کاسیا، کاسیای دوست داشتنی و مهربان من، شب ها موقع خواب سوز سرمای عجیبی احساس میکنم، با تمام وجود میلرزم، همه درز هارا پوشانده ام و شوفاژ روشن است، حتی پتو را چند دور دور خودم میپیچم، اما فایده ندارد، آغوش تو کاسیا، فقط آغوش تو بود که سوز سرما را مهار می کرد
عزیز دلم
می خواهم برایت اعتراف کنم، راستش من هیچوقت قهوه فرانسه دوست نداشتم، تا قبل از آشناییم با تو فقط یک بار امتحانش کرده بودم اما تو آنقدر با لذت می خوردی و از اینکه همراهیت می کنم خوشحال بودی که مزه اش اصلا اهمیتی نداشت، و یک اعتراف بزرگ تر، من هیچوقت ساز ویولنسل را دوست نداشتم، همیشه عاشق پیانو بودم اما یک روز که با هم به ارکستر سمفونیک رفته بودیم تو محو تماشای سولیست شدی و بعد از مراسم هم تمام راه را تا خانه از نحوه نواختن و رقص دست هایش روی ساز تعریف کردی، چند وقت بعد که قرار شد تمرین ساز را شروع کنم، ویولنسل را انتخاب کردم
(صدایش بسیار اندوهگین می شود)
هر وقت برایت ساز میزدم می گفتی صدای محزون عجیبی از آن بیرون می آید، غم عجیبی دارد،
( از کنار پنجره می آید مینشیند روی صندلی چوبی گوشه سالن، چشم هایش را می بندد و دست ها را به حالت نواختن ویولنسل جلو می آورد و می نوازد)
(صدای ویولنسل در فضا می پیچد)
کاسیا، عشق جاودان من، این همان قطعه ایست که من بارها و بارها برایت نواختم و تو هربار گریه کردی
( صدای ویولنسل)
کاسیا، اکنون وجودت را بیشتر از همیشه کنار خودم احساس می‌کنم
(از جایش بلند میشود دور خودش میچرخد، انگار چیزی را گم کرده باشد)
(صدای ویولنسل)
کاسیا، بوی عطرت را می شنوم
(می نشیند)
(نفس عمیق میکشد و لبخند میزند)
دوباره بیست ساله شدم، دوباره تو روبرویم نشسته ای و روزنامه میخوانی و من برایت پیپ روشن میکنم
(صدای ویولنسل، صدای قیژ قیژ پنجره)
کاسیا!!!
(صدای ویولنسل)
(میمیرد)
مینا کوزری

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *