سایت خبری پیام ما آنلاین | شکارهای انتخاباتی کرمان

شکارهای انتخاباتی کرمان





۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۲۳:۱۸

شکارهای انتخاباتی کرمان

سردبیر: آنچه در ادامه می‌خوانید یادداشت دنباله‌داری است از فردی به نام مهندس ملکوتی که سال‌ها پیش و در اولین انتخابات پس از کودتای 28 مرداد 1332 در هفته‌نامه معروف «خواندنیها» به چاپ رسیده است. در این یادداشت‌ها به بهانه انتخابات کرمان، به وضعیت اجتماعی و فرهنگی و اختلاف طبقاتی در کرمان به بیانی صریح و شفاف «خاص» روزنامه‌نگاری آن دوران به‌تفصیل پرداخته‌شده است. این یادداشت علاوه بر اینکه شرایط آن دوران را با شفافیت برای مخاطبان (فارغ از زمان انتشار مطلب) توضیح می‌دهد، برای عموم کرمانی‌ها و علی‌الخصوص روزنامه‌نگاران و محققین می‌تواند بسیار جذاب باشد. بسیار سپاس گذاریم از آقای محمد صنعتی که دسترسی ما را به آرشیو منحصربه‌فردی که از مطبوعات 70 سال گذشته در اختیاردارند، فراهم آوردند تا بتوانیم قسمت‌هایی جذاب از این مطالب را برای شما بازنشر کنیم.

آقای ارجمند را که برایت گفتم هیچ کس به طور خصوصی برای من تعریف نکرده. زیرا من با هیچ کدام از افراد آن روز خصوصیت و آشنایی حتی سلام علیک ندارم. بلکه این مطلب همان روز در تمام کرمان درز کرد. آن روز آن جا عده زیاد بود و مسلم بود که پس از بیرون آمدن از خانه هزاران گومگو در اطراف صحبت های آن پیش می آید. به علاوه این افراد عده ای از مردمان معمولی و پیش پا افتاده کرمان بودند که حرف های خود را برای همه تعریف می کردند. مخصوصاً آن که برای این کار ماموریت داشتند و بعداً می بایستی کار خود را به رخ این و آن بکشند تا معلوم شود که وظیفه خود را انجام داده اند.
و حالا برای آن که نگویی این حرف ها را هم از خودم بافته ام یا نظر خصوصی دارم، می توانم اسم آن هایی که آن روز منزل آقای ارجمند بودند و آقای معاصر را مورد توهین قرار دادند به تو بگویم. گرچه من نمی خواستم این اسم را ببرم، ولی یکی برای آن که ضمن این داستان چند بار دیگر با آن ها برخورد خواهیم کرد و یکی هم برای آن که تو به صدق حرف های من بیشتر اطمینان داشته باشی اسم آنها را برایت می گویم.
سه چهار نفر آن ها در کرمان به هنرمند معروف هستند، مجموع آن ها را هنرمندی ها می گویند. این ها پسرهای یک آقایی به نام اکبرآقا هستند که او خودش پسرغلامحسین بود. البته من نمی خواهم بگویم که این مرحوم غلامحسین چه کاره بود. همین قدر هست که تمام مردم کرمان او را خوب می شناسند. زیرا هر جا عروسی بود پای مرحوم غلامحسین هم در میان بود که دار و دسته ای داشت و در عروسی ها بزن بکوب مفصلی راه می انداخت اما حالا این هنرمندی ها برای خودشان قالی بافی دارند و جزو قالی باف های کرمان هستند و ضمناً خود را از مریدان پر و پاقرص دکتر بقایی نشان داده و همه جا با او بوده و هستند و الان (خرداد 1333) هم که من دارم با تو صحبت می کنم دو نفر یا سه نفرشان با آقای دکتر بقایی در اراک در تبعیدگاه به سر می برند.
یکی دیگر از حضار آن جلسه جوانی است تنومند و بلندقد به اسم محمد محمدی که اهل قناغستان از دهات ماهان است و در چند سال پیش که آقای خواجه نصیری روزنامه ای به اسم تندباد منتشر می کرد و سر تا پا فحش به ابراهیمی ها و شیخیه بود. این جوان را از قناغستان به کرمان آورد و مامور فروش و توزیع روزنامه خودش کرد. ولی آن روزنامه بعد از مدتی تعطیل شد و این آقا رفت مدتی در دفتر اسناد رسمی آقای مدنی با ماهی شصت تومان به کار پرداخت. فعلا هم کارمند اداره فرهنگ است و روزانه پنجاه ریال حقوق می گیرد و هر وقت در گوشه و کناری بخواهند سر و صدایی راه بیندازند از وجود او استفاده می کنند. ولی بازهم باید گفت که ذاتاً از سایر رفقای خودش نجیب تر است. او هم اکنون در اراک و جزو تبعیدشدگان است.
یکی دیگر آن ها آقای حاج ابوالقاسم مهرابی است. این آقا شالی هم دور سر خودش می پیچد و عبایی به دوش می گیرد و سر و کاری هم با مسجد و محراب دارد. این آقا اغلب خودش را به نام برادر آقای مهرابی که از مجتهدین کرمان است جا می زند.
این حاج آقا مهرابی مانند پدرش که معروف به حسن قصاب است خودش هم سابقا قصابی داشت. بعد مامور پست عوارض صدی سه دارایی شد. چون سر این شغل لفت و لیس هایی در صدور قبض ها کرد به دستور پیشکار وقت یکی از کارمندان دارایی به نام عیسی آشنایی مامور رسیدگی به کار او شد و این آقا چون کار خود را خیلی خراب دید از همان پست عوارض ماهان یک دفعه غیبش زد و مدتی پنهان بود تا آن که آب ها از آسیاها ریخت و سر و صدای کار او خوابید و او دوباره به شغل قصابی خودش برگشت. بعد از مدتی سقط فروشی باز کرد و عامل فروش قند و شکر شد و حالا هم هست سر این شغل هم می گفتند. مدتی عوض سهمیه قند مرودشت که از دارایی می گرفت. قند شهری که ارزان تر و بهتر و مرطوب بود به مردم می داد و قند دولتی را در بازاد آزاد می فروخت و تازه همان قند شهری را هم از نرخ دولتی کیلویی یک ریال زیادتر می فروخت. این کارش هم یک دفعه از طرف دارایی کشف شد و باز تحت تعقیب قرار گرفت.
از کارهای برجسته این آقا روز 28 مرداد پارسال بود که عده ای ریختند و سرگردسخایی رییس شهربانی کرمان را کشتند. موقعی که آن بدبخت آخرین لحظات زندگی را طی می کرد. این آقای حاج مهرابی رسید و با یک ضربت چوب به زندگی او خاتمه داد. بد هم آستین های خودش را بالا زد و دستش را زد توی خون آن بخت برگشته و روی دوش یکی از همکارانش بالا رفت و به مردم گفت مردم شهادت بدهید که من دستم را به خون یک نفر بی دین آلوده کردم و حالا که وظیفه دینی و شرعی خودم را انجام دادم می روم مسجد وضو می گیریم و نماز می خوانم.
این آقای حاج مهرابی با این عمل ثابت کرد که الولد الحلال یشبه بالاب والخال پسر حلال زاده بیشتر به پدرش و یا دایی اش شبیه است و این آقا به پدر بزرگش شبیه شد زیرا مادرش دختر یکی از میرغضب های زمان قاجاریه بود.
ضمناً بد نیست بدانی روزی که این آقایان را گرفتند و تبعید کردند دار و دسته ارباب های آن ها به چه جوش و خروشی افتادند تا آنجا که در مجلس شورای ملی هم صحبتی از آن به میان آمد و در جراید تهران منعکس کردند که پانصد و چهل نفر از محترمین کرمان را گرفتند و تبعید کردند و حال آن که تمام آن ها نه نفر بودند که ماهیت چند نفر آن ها را من برایت تعریف کردم. همین آقای هرندی نمی دانی در این باره چه یقه درانی ها کرد. همه جا می نشست می گفت آقایان نمی دانید چه ظلمی کردند. ریختند برادر مجتهد شهر را شبانه از خانه بیرون کشیدند و مقصودشان همین آقا حاج مهرابی بود. در تهران هم نفهمیدم که چه طور شد عده ای از وکلا و اولیای امور خام شدند و با همه گزارش های مفصل و مشروحی که از شهربانی و فرمانداری و مقامات لشگری برای آن ها می رفت باز امر بر آن ها مشتبه شد و به این حرف ها ترتیب اثر دادند.
در هر صورت آن چه که عاید شهر ما از تمام این حرف ها و کارها می شود همین بدبختی هایی است که می بینی و دل انسان از این می سوزد که هر جا سنگی است به پای لنگی است و تازه مضحک این جاست که وقتی کمیسیون امنیت تشکیل می شود و می خواهند ریشه فساد را بکنند، همین بیچاره هنرمندی ها و محمدی ها و حاج مهرابی را می گیرند. این ها در حقیقت آلت فعلی بیشتر نبوده اند. محرکین اصلی کماکان به مکیدن خون مردم مشغولند و با این که این بیچاره ها را آلت کردند و از شهر و دیار آواره شان ساختند این قدر غیرت به خرج ندادند که سفته بیچاره هنرمند را بپردازند و طلبکارها آمدند قالی را از زیر پای خانواده اش کشیدند.
باز دیدم رفیقم گریز به صحرای کربلا زد و از مظالم این و آن سخن به میان آورد. گفتم برادر تو چرا تا چانه ات گرم می شود فوری از مکیدن خون مردم و هزاران خون جگری ها و در به دری های دیگر صحبت می کنی و موضوع سر آقای معاصر بود و حرف های منزل ارجمند و آخرش نفهمیدم نتیجه چه شد.
رفیقم گفت می خواهی چه بشود. آقای معاصر پس از قضیه آن روز با آقای دکتر بقایی تماس گرفت. او هم خیلی اظهار تاسف کرد. ولی طفلک معاصر پیش خودش گفت نه شیر شتر و نه دیدار عرب. همان روز بعد بار و بندیل خودش را بست و یک راست به تهران برگشت و قضیه ماست مالی شد و این اولین قدمی بود که در این مورد آقای کاظمی به نفع آقایان یزدی ها برداشت.
حالا از خود آقای کاظمی بگوییم. او مدتی سرگرم انتخابات بم شد تا کار آن جا خاتمه پذیرفت و آقای سالار
بهزادی وکیل شد. ولی در اواخر بهمن ماه یک روز صبح دیدیم برای رؤسا و سرشناس های شهر یک کارت خداحافظی از طرف آقای کاظمی آمد. لحن عبارت طوری بود مثل این که احضار شده اند و باید بروند و دیگر مراجعت نخواهند کرد. ولی نمی دانم در تهران چه جریانی پیش آمد یا گزارشات را چه طور داد و چه گفت و شنیدهایی شد که هنوز یک هفته نگذشته بود برگشت.
این دفعه آقای کاظمی مشغول انجام انتخابات جیرفت شد و در این جا بلایی هم بر سر بیچاره مهندس منوچهر ایرانی آورد. ناگفته نگذارم که این مهندس ایرانی هیچ رابطه و بستگی با آن دکتر ایرانی به قراری که می گویند جوانی است تحصیل کرده و فرزند آقای ایرانی از کارمندان باسابقه و قدیمی وزارت فرهنگ است ما که نه او را دیده ایم و نه می شناسیم ولی می گفتند در روز 28 مرداد در تهران وقتی که بی سیم را تصرف کرده بودند و مخالفین توانسته بودند آن را از کار انداخته و ارتباط را قطع کنند. این آقا خیلی زحمت کشیده و دوباره ارتباط را برقرار کرده بود- از قرار معلوم درباره این آقا سفارش خیلی شده بود و قرار بود از جیرفت وکیل بشود. وقتی هم که به کرمان آمد. آقای کاظمی خیلی چرب و نرم از او پذیرایی کرد و از هر جهت به او اطمینان داد و روانه جیرفتش کرد. غافل از آن که برایش چه نقشه ها کشیده اند و از آن جا قرار است یک نفر دیگر را وکیل کنند. من که نمی دانم زیر کاسه چه نیم کاسه ای بود. شاید از راه صلاح اندیشی این نظریه را هم به رمز به وزارت کشور گزارش داده باشند. به هر حال آنچه که مسلم است می خواستند این طور وانمود کنند که کرمان متشنج و اوضاع آن جا وخیم است. بعدا فهمیدیم که اوضاع آن جا وخیم است. بعدا فهمیدیم که ممکن بود جان این بیچاره مهندس ایرانی هم به خطر بیفتد و به اصطلاح معروف فدای پرونده بشود. ولی بختش بلند بود و بویی از اوضاع برد. خودش در چند فرسخی جیرفت متوقف شد و اتومبیلش را جلو فرستاد. عده ای که در جیرفت تحریک شده و منتظر او بودند تا اتومبیل رسید یهویی آن که مهندس هم توی ماشین است ریختند و شیره و شیردان اتومبیل را بیرون کشیدند. شوفر بیچاره به هر نحو بود خود را خلاص کرد و در رفت و به اربابش خبر داد که هوا پس است و این طفلک هم مثل آقای معاصر که اغفال استاندار شده بود رای خود را گرفت و به تهران برگشت. (اکنون که من این مقالات را می نویسم آقای مهندس منوچهر ایرانی از لار به نمایندگی مجلس انتخاب شده است معلوم می شود شانس این آقا بیشتر در نواحی گرمسیر کل می کند. اگر از جیرفت عقب زد اقلا راه دوری نرفت و از لار سر درآورد.)

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *