یک ماه با خاطرات مادری برای شکار غذا در سرزمینی که بهشدت گرسنه مانده است میراث رفیق احمدینژاد در ونزوئلا
۵ مرداد ۱۳۹۵، ۲۳:۰۷
یک ماه با خاطرات مادری برای شکار غذا در سرزمینی که بهشدت گرسنه مانده است
میراث رفیق احمدینژاد
در ونزوئلا
ونزوئلا با اقتصاد تمام نفتی آن به دنبال کاهش شدید قیمت جهانی نفت در دو سال گذشته و تداوم بلندمدت این اتفاق، تبدیل به آسیبپذیرترین کشور جهان شده است.
اخباری که همهروزه از سوی خبرگزاریهای مختلف جهان درباره وضعیت اقتصاد در آستانه ورشکستگی ونزوئلا و اوضاع اسفبار معیشت مردم به سراسر جهان مخابره میشود در پارهای موارد به قدری تلخ و ناراحتکننده است که حتی گاهی این فکر در ذهن تداعی میشود که در نوشتن این گزارشها تا حد زیادی غلو و سیاهنمایی شده است. اما متاسفانه شرایط زندگی بخش اعظم مردم ونزوئلا در دو سال اخیر بهشدت دشوار و آزاردهنده شده و عموم شهروندان این شمالیترین کشور امریکایی جنوبی حتی برای تهیه ابتداییترین نیازهای معیشت خود و خانوادههایشان درگیر مشکلات و کمبودهای اساسی هستند. مطلبی که میخوانید، بهنوعی خاطرات روزانه فابیولا رزپا، مادری ونزوئلایی و از خود گذشته است که تقلایی هر روزه به منظور تهیه وعدهای غذا برای سفرهخانهاش دارد:
پنجشنبه ۹ ژوئن ۲۰۱۶:
نوبت یکبار در هفته من برای خرید مایحتاج اساسی مانند روغن پخت و پز، برنج و پودر لباسشویی که با قیمتهای دولتی در برخی مراکز فروش ویژه عرضه میشود، فرا رسیده است. برای تمام افراد بزرگسال ونزوئلایی روزهای مشخصی در طول هفته برای خرید کالاها و اقلام مصرفی معمول و مورد نیازشان براساس شمارههای مندرج در کارتهای شناسایی ملی هر فرد تعیین شده است. روزهای نوبت من در هفته، یکشنبهها و پنجشنبههاست. نوبت یکشنبههای من در عمل غیرقابل استفاده است چراکه از سالهای بسیار دور، سوپرمارکتها و مراکز فروش اقلام و کالاهای دولتی در روزهای تعطیل آخر هفته، فروش خود را متوقف کرده و کار نمیکنند. فقط پنجشنبهها برای من روزی است که به کارم میآید. در چند ماه گذشته، صفهایی که در مقابل دو سوپرمارکت نزدیک محل زندگیام واقع در بخش شرقی کاراکاس (پایتخت ونزوئلا) تشکیل میشود بسیار طولانی شده، به گونهای که دو بلوک ساختمانی (بزرگ) را دور میزند و من باید ساعتهای طولانی در این صفها منتظر بمانم تا شاید بتوانم اقلام مورد نیازم را در فروشگاه انتخاب کنم؛ آن هم در شرایطی که هیچ تضمینی وجود ندارد که بتوانم حتی یک قلم از کالاهای درخواستیام را در این مراکز فروش پیدا کنم. در حال رانندگی در اطراف سوپرمارکت هستم تا بتوانم جای پارکی برای اتومبیل پیدا کرده و نگاه سریعی به اجناس این مرکز فروش بیندازم اما گویا انتخابی وجود ندارد، از بیرون فقط شیشههای مربا دیده میشود. حتی یک جای پارک خودرو هم پیدا نمیشود. حواله نوبت امروزم، مرا به نقاط مختلف پایتخت میکشاند. به این ترتیب، ناچارم برای یافتن چیزهایی که نیاز دارم در خیابانهای شهر پرسه بزنم، هر چیزی که بتوانم به عنوان یک وعده غذا برای خانواده خود تهیه کنم و به خانه ببرم، برای پسر ۸ساله و دختر ۱۰ سالهام و البته همسرم آیزاک. حدود ظهر است. آونگوار نانواییهای منطقه را برای پیدا کردن نان جستوجو میکنم. وارد آخرین نانوایی که میشوم بیصبرانه منتظر پاسخ زن جوان فروشنده نان هستم: «سرکار خانم، ما فقط ساعت ۵ بعدازظهر، نان را عرضه کرده و میفروشیم. در هنگام خروج از نانوایی، متوجه برگهای میشوم که روی شیشه در ورودی چسبانده شده بود و من شاید به علت عجلهای که داشتم متوجه عبارت روی آن کاغذ نشده بودم: «نان موجود نیست». هنگامی که به سمت اتومبیلم برمیگشتم، متوجه شدم پول نقد کافی هم به همراه ندارم. شتابان به سمت دستگاه خودپردازی که آن حوالی بود روانه شدم. خودپرداز هم پولی برای پرداخت به مشتریان خود ندارد. اما ساعاتی بعد، هنگامی که روز من ـ به عنوان تنها روزی که نوبت هفتگی من برای خرید کالاهای اساسی دولتی تعیین شده ـ در پیچاپیچ تمام شدن بود، به شکلی غیرمنتظره با یک گنج کوچک روبهرو شدم؛ در یک کیوسک محلی، محصولی ژنریک با پایه لاکتوز را پیدا کردم، آنها دو شیشه شیر کاملا واقعی بودند ـ پیدا کردن این کالا به طور تقریبی غیرممکن است ـ در نهایت، با پیدا کردن این دو بطری شیر واقعی، معتقدم همه تقلایی که امروز کردم ارزش داشت. شاید کودکانم دوست داشته باشند کمی شیر بخورند.
به سمت خانهام روانه میشوم، در حالی که دو بطری شیر در دست و یک دنیا لبخند بر لبانم دارم.
۱۴ ژوئن:
دوباره در جستوجوی نان هستم. پیدا کردن و خریدن نان تازه هر روز سختتر و سختتر میشود ـ خریدی که مردم ونزوئلا به طور سنتی و روزانه انجام میدادهاند ـ من قصد دارم نان بستهبندی شده پیدا کنم. حوالی ظهر است به سمت خواربارفروشی که نزدیک محل زندگیمان است روانه میشوم. هیچ صفی در مقابل در ورودی آن تشکیل نشده؛ چرا؟ هنگامی که وارد فروشگاه میشوم، پاسخ سوالم را میگیرم. هیچچیز به دردبخوری در قفسههای خواربارفروشی پیدا نمیشود و هیچ نشانهای از وجود نان هم در هیچجا به چشم نمیخورد. فروشنده میانسال مغازه میگوید: «سهمیه نان امروز ما صبح زود رسید و خیلی زود کل نانها تمام شد. » بعد از آن به طرف مرکز فروش دولتی رفتم تا هزینه برق مصرفی خانوادهام را پرداخت کنم. (تا مدتی قبل پرداختهایی مانند این را به طور آنلاین از خانه انجام میدادم اما سرویس اینترنت من درست مانند بیشتر اهالی کاراکاس، چندین ماه است که قطع شده است. ) کارکنان مسئول در بخش ارائه دولتی خدمات عمومی اعتصاب کردهاند. در این اطراف کسی نیست که صورتحساب پرداختی من را دریافت کند. زن جوانی که آنجاست میگوید: «اعتصاب آنها فقط یکروزه است. شما میتوانید برای پرداخت صورتحسابتان فردا مراجعه کنید. » به سمت سوپرمارکتی که در نزدیکی این محل است حرکت میکنم. در راس فهرست اقلام موردنیازم گوشت و سبزیجات قرار دارد. سبزیجات را پیدا میکنم، سیبزمینی، پیاز و موز سبز، اما هیچ گوشتی پیدا نمیشود و برای سبزیجات هم حدود دو برابر مبلغی که کمتر از ۵ ماه پیش پرداخت میکردم، میپردازم.
۱۷ ژوئن:
عجب امتیاز بزرگی، آیزاک (همسرم) همراه با یکی از دوستان دوستش که در یک شرکت تبلیغات کار میکند با یک کیسه بزرگ که در آن ۵ کیلو آرد ذرت بود واردخانه شدند. این خیلی زیاد است. آرد عنصر اصلی برای درست کردن «آرپاس» است که نوعی نان ذرت گرد و تخت و از مهمترین اجزای رژیم غذایی مردم ونزوئلا به شمار میرود. آیزاک با کمال میل قیمت آن را پرداخت کرد: ۱۵۰۰ بلیوار به ازای هر کیلوگرم آرد، هرچند این قیمت ۸ برابر نرخ معمول این کالاست اما با این همه ارزشش را دارد. با این ذخیره جدید حالا میتوانم مقداری از آن را به صورت مبادله کالا به کالا در اختیار دوستان و اقوام خود قرار دهم. (برای مثال دو کیلوگرم برای خواهر ناتنیام راکوئل که چند روز پیش مقداری از شیرخشک مازاد خود را به ما داد. )
۲۵ ژوئن:
امروز صبح زود پیش از آنکه خورشید طلوع کند سری به بازار محصولات کشاورزی در نزدیکی خانهمان زدم. روز شنبه هر هفته پیش از طلوع آفتاب کشاورزان از کوههای اطراف محصولات تولیدیشان را به این بازار میآورند. در این بازار تمام کالاها و محصولات به قیمت بازار آزاد فروخته میشود. از بعد فنی و اصولی، اینکار غیرقانونی است اما خرید هم از این بازار، غیراجباری است. خرید از این بازار و این قیمتها، در حال حاضر کاری لوکس بهشمار میرود و میدانم که میلیونها ونزوئلایی توانایی خرید از این مکان را ندارند. شاید به همین دلیل، در آن لحظات احساس میکردم آدم خیلی خوششانسی هستم. غیر از این یک شانس مساعد دیگر هم به یاریام آمد و آن پذیرش کارتهای پرداخت بانکی از سوی کشاورزان بود. با تورم فزایندهای که در ونزوئلا از کنترل خارج شده- برآوردهای کارشناسان بخش خصوصی میزان رشد نرخ تورم را در سال ۲۰۱۶میلادی برای مناطق مختلف کشورمان از ۲۰۰ تا ۱۵۰۰درصد محاسبه کرده – انجام پرداختهای روزانه با پول نقد در عمل نیازمند به همراه داشتن حجم انبوهی از اسکناسهای ریز و درشت خواهد بود و اینکار – همراه داشتن پول نقد- نهتنها بسیار دستوپاگیر است بلکه در کشوری جرم و جنایت زده مانند ونزوئلا که رتبه سومین کشور دنیا از نظر بیشترین تعداد قاتل و آدمکش را یدک میکشد، بسیار خطرناک است. درنهایت بعد از صرف یک ساعت زمان برای انتخاب میوه، سبزیجات و گوشت مورد نیازم، وارد صف طولانی پرداخت پول شدم. در همین زمان باران هم شروع به باریدن کرد، ابتدا سبک و آرام اما در اندک مدتی بسیار تند و سنگین شد و این خود یک مشکل بزرگ بود زیرا در چنین مواقعی، سیستم اینترنتی که به شبکه کارتهای پرداخت در سیستم بانکی متصل است به دلیل بارندگی دچار مشکل و قطعی میشود. حدود نیمساعت به همین شکل سپری شد. حالا ما حدود ۳۰ نفر بودیم که در صف ایستاده و باید منتظر میماندیم. برخی شروع به گله و شکایت کردند؛ از متصدی دستگاه کارتخوان گرفته که «خیلی تنبل است» تا عملکرد بانکها که «افتضاح است» و کل کشور که «سرزمینی است شبیه مسیری یکطرفه بیپایان». سرانجام یک زن و شوهر مسن طاقت نیاورده و منصرف شدند و راه بازگشت را در پیش گرفتند.
چند دقیقه بعد من هم به آن دو پیوستم.
اول ژوئیه:
ساعت ۷ غروب است که بچههایم را سوار ماشین کرده و به سوی نانوایی راه میافتم. صادقانه بگویم وحشت دارم که در این ساعتها، کودکانم را در خانه تنها بگذارم. خیابانهای شهر بهویژه پس از تاریک شدن هوا خیلی خطرناک میشود و این موضوعی است که همیشه در ذهن دارم زیرا همین دو روز پیش خودم شاهد بودم که آدمربایان زن جوانی را درست در فاصله چندمتری نانوایی ربودند. دست بر قضا، چند افسر پلیس در همان نزدیکی بودند و بلافاصله تیراندازی میان دو طرف آغاز شد. در همان زمان همسایه من فرانکو و پسر ۱۳سالهاش در نانوایی بودند و به یکباره خود را در وسط معرکه تیراندازی یافتند و مجبور شدند به حالت سینهخیز به سمت آشپزخانه در پشت نانوایی بخزند. درنهایت هنگامی که آن وضعیت پایان یافت، گروگان آزاد شد، یکی از گروگانگیران کشته و ۳ نفر دیگر هم دستگیر شدند. به دلیل همین اتفاق هنگامی که وارد نانوایی شدم به نظر میرسید ضربان قلبم در یک مسابقه دو سرعت شرکت کرده اما در داخل نانوایی همه چیز عادی بود. همان صف طولانی مردم برای نان تشکیل شده بود. به شکلی غافلگیرکننده صف به سرعت حرکت کرد و من توانستم دو قرص نان نازک، مقداری ژامبون، کمی پنیر و دو عدد شیرینی کوچک ونزوئلایی برای دو فرزندم خریده و به سرعت به خانه برگردم، یک پیروزی کوچک.
۷ ژوئیه
پنجشنبه است و نوبت خرید هفتگی کالاهای اساسی دولتی من. ساعت ۱۰ صبح به سوپرمارکت رسیدم ۶۰ نفر یا بیشتر در صف بیرون منتظر بودند. آنها از هر گوشه شهر به اینجا آمده بودند بهویژه از محلههای فقیرتر که غذا در آنجا کمیاب است. هیچکس نمیداند مواد غذایی چه ساعتی فروخته خواهد شد یا بهطور کلی چیزی برای عرضه به مردم وجود خواهد داشت یا خیر. آنها فقط در صف ایستاده بودند، سرسختانه و زیر آفتاب تاولزای کارائیب. یکی از زنان در صف میگوید: «این صف امید است» همه لبخند زدیم. گرچه چند ساعت بعد و دست خالی صف را رها کردم.
منتشر شده در روزنامه صمت به نقل از Bloomberg
مطالب مرتبط
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
تبلیغات
وب گردی
- ۱۰ ماده غذایی که به شما در سفر به سوی کاهش وزن کمک میکنند
- چاپ ترافارد؛ هر آنچه که باید درباره این نوع چاپ دستی بدانید
- اقدامات لازم برای اسباب کشی و جابجایی منزل
- بسته بندی مواد پودری با دستگاه ساشه: شغل پردرآمد این روزها
- طبع روغن زیتون در طب سنتی چیست؟ معرفی 4 خواص روغن زیتون
- خرید ساک دستی تبلیغاتی چه مزایایی برای هر برند دارد؟
- تعریف درست هوش مصنوعی (AI) چیست؟
- 10 ایده شغل دوم با سرمایه اولیه کم برای کارمندان
- مقایسه تعرفه پنلهای پیامکی و تبلیغاتی
- مقاصد جذاب و معروف برای کمپ زدن در طبیعت بیشتر
بیشترین نظر کاربران
معمای ریاست محیط زیست در کابینه رئیسی
بیشترین بازنشر
ستاندن حیات از غزه
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
«بمو» را تکهتکه کردند
3
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
4
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
5
کبوتر نماد مناسبی برای صلح است؟
دیدگاهتان را بنویسید