پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۴ تیر ۱۳۹۵، ۲۳:۳۸

روزگاری که گذشت

عبدالحسین صنعتی زاده
بخش هشتاد و یک
[عبدالحسین صنعتی زاده، پس از درگیری با کارگزار، توسط پاسبان ها دستگیر می شود.]
فراشان مرا در اتاقی بدون فرش و صندلی که درهایش بسته بود برده و درب را از خارج بستند. دیگر از خارج آن اتاق اطلاعی نداشتم و فقط صدای فحاشی و داد و فریاد کارگزار را می شنیدم. خوشبختانه کارگزار معزول که به قول کرمانی ها پشم و پت هایش ریخته بود، در مقابل انظار یک عده کثیری از مردم که در جلوی درب کارگزاری ایستاده بودند. هیچ کاری به جز همان فحاشی و داد و فریاد از دستش برنمی آمد و معلوم نبود چه شد که یک دفعه به خیال آن که برود نزد سردار اسعد بختیاری که او هم به خوبی مرا می شناخت و حاکم کرمان بود از رفتاری که من نسبت به او کرده بودم شکایت نماید. سپس عبایش را پوشیده و مانند دیوانگان به جانب دارالحکومه که تا کارگزاری فاصله زیادی نداشت روان گردید. بعداً شنیدم که چون به دارالحکومه وارد می شود و سراغ حاکم را می گیرد می گویند سردار اسعد در حمام است. او هم به واسطه آن که مشاهده می کرد حیثیات چندین ساله اش به باد رفته حوصله نکرده با عبا و لباس داخل حمام می شود و چون دلاک مشغول صابون زدن به سر و کله و بدن سردار اسعد بود و سراپای او را کف صابون فرا گرفته بوده است نمی تواند سردار اسعد را بشناسد و فریاد می زند و می گوید ای داد که امروز حیثیات من و دولت بر باد رفت. دیگر برای ماموران دولت اعتباری نماند.
دلاک مقداری آب به سر و روی سردار ریخته و چشمانش را باز می کند. کارگزار را با حالتی عجیب و غریب با آستین های از عبا کشیده مشاهده می نماید. به کارگزار می گوید: من چیزی از این حرف های شما نمی فهمم. چرا حیثیات شما و ماموران دولت به باد رفت چه کسی مرتکب این کار شده؟ کارگزار می گوید پسر حاج اکبر امروز پس از فحاشی و توهین زیاد با شش لول در جلوی عده کثیری می خواست مرا ترور کند. سردار اسعد می گوید من این جوان را می شناسم. علت این کار چه بوده؟ آخر به چه سبب و جهت این عمل را می خواسته مرتکب شود.
کارگزار می گوید: حرفش این بوده است که چرا به پدر من توهین کرده ای؟ سردار اسعد می پرسد: آیا فی الواقع این طور بوده است؟ کارگزار می گوید: از شما می پرسم، آیا کسی در موقع مسافرت و رفتن مسافری به سفر می آید مطالبه طلبش را بنماید؟ من هزار گرفتاری بدبختی داشته ام. آن وقت پدر این جوان آمده از من مطالبه طلبش را دارد. سردار اسعد می پرسد: آیا فی الواقع شما به او مدیون بوده اید؟ کارگزار می گوید: یک مبلغ ناقابلی که ذکرش قابل نیست. سردار اسعد پاسخ می دهد: معلوم است بی جهت کسی عصبانی نمی شود. بسیار خوب برای این که من بعد کسی جرأت توهین به مامورین دولت را ننماید از طرف من به رییس عدلیه تلفن کنید همین امروز بیایند در کارگزاری به این موضوع رسیدگی نمایند.
با تمام قوا هر لحظه از پشت شیشه های کثیف پنجره اتاقی که در آن جا محبوس بودم به کسانی که به کارگزاری آمد و رفت می کردند توجه داشتم. اول خود کارگزار با وضع بسیار ناراحت کننده ای آمد. بعد از آن مرحوم میرزا عبدالرحیم خان رهنما رییس عدلیه و از عقب سر او مرحوم سردار نصرت و بعد حاج عز الممالک اردلان رییس مالیه و سپس عده ای دیگر از رؤسای دوایر دولتی در آن ساعتی که همه باید در پشت میزهای اداره خودشان باشند و اکنون در آن جا حضور یافته بودند دلیلی بر اهمیت موضوع بود و صدی صد یقین داشتم که آنان بالاجماع محکومم کرده و برای آن که دیگر کسی مبادرت به آن عمل ننماید مرا شدیداً تنبیه می نمایند.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *