بخش سوم از ماجراهای زبلخان همسایه
۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰:۴۶
بخش سوم از ماجراهای زبلخان همسایه
عرفان زارعی- در قسمت پیش گفتیم که همسایهی از جان عزیزتر ما مشغول سخنگفتن از گیاهخواری و حفظ اکوسیستم بود و پسرکی که از آن سوی کوچه عبور میکرد و سیگار میکشید دقیقا از روبروی چهرهی ما که گذشت دست از جان شست و سیگار نیم کشیده را پرت کرد روی زمین و من تا آمدم روی برگردانم دیدم زبلخان نیست و با خودم گفتم که دوباره شیرجه زد تا فیلتر ها را از روی زمین بردارد که دیدم لولهای از پنجره بیرون آمد و زبلخان گفت با تو چنان میکنم که تو با اکوسیستم کردی و صدای گلوله تمام کوچه را پر کرد.
آنجا بود که تصمیمی کبریگونه گرفتم و با خودم گفتم اگر آسیبی به آن جوانک سبک مغز رسیده باشد خودم وظیفهی مدعیالعموم را به عهدهمیگیرم و دنبال ماجرا را میگیرم را تا قانون جلوی تغییرات ناگهانی شخصیت زبلخان را بگیرد و از طرفی من هم از سعادت همسایگی با این شکارچی دیروز و بودای امروزی محروم بشوم و بتوانم باقی عمرم را آنگونه که صلاح میدانم هدر بدهم، اما وقتی که دود از جلوی چشمانم کنار رفت و توانستم آنسوی کوچه را ببینم با جوانکی روبرو شدم که اشک از دیدگانش جاریاست و داد میزند کجاست آنکس که مرا درمان کرد؟ کو آن طبیب و شفاگر دردهای لاعلاج من؟
زبلخان هم که گویا فهمیده بود که دوباره اشتباه بزرگی کرده و اما بازهم شانس آورده و طبق معمول تیرش به هدف نخورده ترسان ترسان به سوی کوچه میآمد که پسرک دوید و خودش را در آغوش وی و سپس بر پاهای او افکند و اشکریزان و آه و ناله کنان شروع کرد به شرح داستان که :
هماکنون از مطب پزشکی میآیم که از من قطع امید کرد و گفت تو هرگز نمیتوانی دیگر اجابت مزاج انجام بدهی و بعد از این همه وقت دوری از مستراح دیگر کار از کار گذشته و رودهی تو تقریبا از بین رفته و باید یکی دو متری از آن را باعمل جراحی خطرناکی جدا کنیم شاید دوباره بتوانی اجابت مزاج کنی و من هم با کوله باری از غصه و غم داشتم آخرین نخ سیگارم را میکشیدم و به این فکر میکردم که از ماست که بر ماست، اما ناگهان این فرشته به نجات من شتافت، ای عزیز و بزرگوار نام تو چیست که چنین بیریا و بی ادعا با لباسهای الیاف طبیعیات هم دوستدار طبیعتهستی و هم دوستدار ما اهل لذات طبیعی و گیاهی.
زبلخان به خود آمد و سینهاش را صاف کرد و گفت: اهل عرفان حلقوی مرا به نام “ماهاسبیلی” میشناسند، چرا که خود را وامدار ماهاریشی میدانم و سبیل انبوهی هم دارم اما شما هرآنچه که دوستداری مراد خود را خطاب کن.
جوانک که نمیدانم از هیجان و یا ترس و شاید هم بخاطر بویی که به مشام میرسید اندکی میلرزید و با چشمهای پر از اشک همانطور که به پای همسایه افتاده بود، گفت:
استادم، ای ارباب حلقوی، استاد “ماهاسبیلی” مرا به شاگردی خویش بپذیر تا ادامهی سیر و سلوک را در محضر تو باشم.
زبلخان سابق که زین پس “ماهاسبیلی” خوانده میشود دستی به سبیل خود کشید و یک دستش را روی سر جوانک گذاشت و گفت: تو را به شاگردی میپذیرم مادامی که جز ارادهی استاد عمل نکنی و جانت را در راه عرفان حلقوی و نه عرفانهای دیگر در طبق اخلاص بگذاری و هر هفتههم دو شاگرد مثل خودت بیاوری و در سمت چپ و راست خودت گذاری و آرام آرام با سیستم شاگردی شبکهای دیگران را هم با علم شناخت کائنات و دیدار محبت در سرآچهی جهان آیرودینامیکِ اگزیستانسیال آشنا کنی تا همگان چون خودت معنی جهان را دریابند.
پیش از آنکه جوانک جواب دهد من به دنبال دستمالی جیبهایم را گشتم و به دستش دادم چرا که از کلمهی آیرودینامیکِ اگزیستانسیال به بعد خون از گوش و دماغش شره میکرد و نگران بودم که مبادا ضربه مغزی شده باشد اما گویا مشکل جدی نبود و راحت هم با این ادبیات زیادی فخیم آشنا شد و گفت: پیر منو مراد من همینجا باش تا بروم و دیگر همدردان را از حواشی آنشدان (منقل) بیاورم و در کائنات شناسی تو غوطهورشان سازم.
وی به سرعت دور شد و همسایهی ما هم نگاهی به من انداخت و گفت: دیدی که چطور این نسل تشنهی دانش و آگاهی هستند؟ اما افسوس که عدهای هرچه ماه را به ایشان نشان بدهی فقط تا نوک انگشتت را نگاه میکنند و سری به نشانهی تاسف تکان داد و به خانه برگشت و در را محکم به هم زد و شنیدم که از حیاط به همسرش گفت:
زن بیا کمک من زیر زمین رو تمیز کن شاگرد دارم.
و خانم هم فرمودند: اگر شاگرد داری که بگو شاگردت زیر زمین رو تمیز کنه خودت هم بیا کمک من این باقالیهارو پاک کن ننهات امشب میاد اینجا فضولی…
و این داستان ادامه دارد….
پی نوشت: برای مطالعهی بخشهای پیشین این داستان به سایت payamema.ir مراجعه کنید.
پیشنهاد سردبیر
مسافران قطار مرگ
مطالب مرتبط
سوگواری مردم بهرمان در منزل پدری آیتالله هاشمی رفسنجانی
موزه ریاست جمهوری رفسنجان؛ یادگار گران بهای سردار سازندگی
کرمان بر پشت اسب
کرمون گرام
روایت «پیام ما» از کلاسی که در جمعه تشکیل می شود زمزمه محبت
جازموریان
کرمان بر پشت اسب
دورهمی داستان نویسان استان کرمان در «دلفارد» و «جیرفت»
مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی جنوب کرمان در حاشیه همایش دو روزه داستان نویسان استان کرمان در جیرفت: همایش داستان نویسان در جهت برنامه ارتقای فرهنگی است
کرمان بر پشت اسب
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
تبلیغات
وب گردی
- با طراحی سایت مشتریان رقیب خود را بدزدید!
- بیماری هاشیموتو چیست؟ علائم و راهکارهای درمان
- نورپردازی کابینت آشپزخانه چه تاثیری بر روحیه افراد دارد؟
- سفر به پوکت بهترین مقصد گرمسیری آسیا با تور تایلند آرزوی سفر
- بورس شمش گلدن ارت ( خانی )
- مقایسه گچبری پیش ساخته پلی یورتان و گچبری پیش ساخته پلی استایرن
- عطر بدون سردرد – 11 عطر مخصوص افراد میگرنی
- گیلکی کناری، پژوهشگر برتر متافیزیک ایرانی بر سکوهای بینالمللی
- چرا رزرو هتلهای 4 ستاره استانبول ارزشمند است؟
- کدام شاخص اقتصادی بیشترین تاثیر را روی پیشبینی قیمت انس طلا دارد؟ بیشتر
بیشترین نظر کاربران
«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام
بیشترین بازنشر
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
آشکارشدن گورهای ماقبلتاریخ هنگام ساخت بزرگراه
3
«بمو» را تکهتکه کردند
4
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
5
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
دیدگاهتان را بنویسید