پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰:۴۱

روزگاری که گذشت
عبدالحسین صنعتی زاده
بخش پنجاه و نه
آن قدر من گرم انجام کار تاتر بوم که سر از پا نشناخته و عیب کار هم این بود که تمام کارها را می خواستم شخصاً انجام دهم.
اولین کار مشکل تربیت بازی کنان بود و چون به هر کس گفتم حاضر نشد هنر پیشه باشد. خیالم به این رسید که دست به دامن تعزیه خوان ها شده با وعده و نوید و پول آنها را که واقعاً در هنر پیشگی با سابقه بودند راضی کنم. سپس به سر وقت یکی یکی در گوشه و کنار قهوه خانه ها رفتم و آنها را برای عصری به خانه خودمان دعوت کردم و همان روز شخصا با عجله پیسی را که نوشته بودم تقسیم بندی کرده و سهم بازی هر کدام از آنها را در روی کاغذی جداگانه نوشته حاضر و آماده ساختم.
عصری آنها آمدند. اولین کاری که کردم منقلی از آتش و سماوری با چای دم کرده و قندان و یک نعلبکی پر از حب های تریاک در جلوی آنها گذارده و آنان که شش نفر می شدند تصور می کردند که می خواهیم تعزیه بخوانیم و چون هر کدام چند حب تریاک کشیده و چند چای پررنگ خورده و چپق هایی کشیدند گفتند خوب تکلیف ما چیست.
من هم سینه را صاف کرده گفتم البته می دانید من مدتی تهران بوده ام. در آنجا خیلی چیزها فرق کرده تعزیه خوانی هم تغییر کرده حتی حالا کسی نام تعزیه را هم نمی برد و می گویند تاتر. یک نفر از آنان که مردی خشکیده و لاغر و قدی دراز داشت بی مقدمه گفت خدا عذاب شان را زیاد کند. من گفتم این طور نیست نان را باید به نرخ روز خورد. مگر شکم نان نمی خواهد؟ آخر این تعزیه خوان ها مگر خرج ندارند؟ چون حرف پول و عایدی در میان آمد سایرین به این شخص توبیخ کرده گفتند ساکت شو ببینم چه می گوید.
من گفتم تاتر با تعزیه فرقی ندارد. همان قسمی که در تعزیه صحبت های هر کسی را تعزیه خوان ها نوشته به دستش می دهند. در تاتر هم حرفهایی راکه هر یک از بازی کنان باید بزنند نوشته و به او می دهند. همین که نوبتش رسید مطابق همان نوشته صحبت می کند. خواستم بگویم حالا من به ترتیب رل هر یک را معلوم می نمایم. اما ترسیدم از کلمه خارجی رم نمایند و گفتم این نوشته ها را ببینید اینها هر کدام سهم بازی کردن یک نفر از شماها می باشد و من اینک آنها را بین شما تقسیم می کنم. در این نمایش یک نفر از شما باید اسمش را لک پلک الملک بگذارد و او به جای یک نفر از اعیان قدیمی که شخص تنومند و شکمی جلو آمده دارد بازی می نماید. آن وقت یک نفرشان را که تمام این صفات در او جمع بود و در تعزیه خوانی شمر می شد به جلو خوانده گفتم شما باید لک پلک الملک بشوید و قسمت هایی را که بایستی عیناً صحبت نماید و نوشته بودم به دستش دادم.
بعد از آن شخص دیگری را که قدی بلند و هیکلی خشک و لاغر داشت به جلو آورده و به او گفتم شما هم به جای یک شاعری که به خانه اعیانی رفته بازی کنید. مردک چهارشانه ای که قدی کوتاه و صورتی گرد و بینی پهنی داشت به جای الماس کاکاسیاه و پیش خدمت لک پللک الملک. به پسرک چهارده ساله رنگ رفته ای که پسر یک نفر از تعزیه خوان ها بود گفتم تو هم نامت عباس و فرزند مفتخورالشعرا هستی.
شخص مسن پنجاه ساله ای را که ریشی سیاه و سفید داشت به جای حکیم باشی انتخاب کردم. در میان این عده که هفت نفر می شدند دو نفر دیگر باقی مانده بودند و گفتم همان قسمی که در تعزیه لباس زنانه می پوشید، در این نمایش هم باید صدای خودتان را مانند زنها نازک نمایید و کار شما این است که در آشپزخانه دوای تنقیه برای لک پلک الملک حاضر می نمایید.
چیزیکه کار را به عقب می انداخت، این بود که در میان این هفت نفر تعزیه خوان فقط یک نفرشان مختصر سوادی داشت و چون سر گردانی مرا در این خصوص مشاهده کردند گفتند شما چه کار به این که ما سودا داریم یا نداریم. فقط یک دفعه خود شما بازی هر کس را مطابق نوشته برای ما قرائت کن ما بدون ذره ای اختلاف عین حرف ها و حرکات تو را انجام می دهیم من هم پذیرفتم.

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *