پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | بنیانگذار جمهوری اسلامی در پنجم خرداد ماه 58 یک روز پس از ترور آیت الله هاشمی رفسنجانی: فرزند برومند اسلام تا پای شهادت پیش رفته است

بنیانگذار جمهوری اسلامی در پنجم خرداد ماه 58 یک روز پس از ترور آیت الله هاشمی رفسنجانی: فرزند برومند اسلام تا پای شهادت پیش رفته است





۴ خرداد ۱۳۹۵، ۲۲:۴۳

بنیانگذار جمهوری اسلامی در پنجم خرداد ماه 58 یک روز پس از ترور آیت الله هاشمی رفسنجانی:
فرزند برومند اسلام
تا پای شهادت پیش رفته است
کرمون- استان کرمان مفاخر فراوانی را به کشورمان تقدیم کرده است که در سطوح بالای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و… فعالیت کرده و می کنند.
یکی از این مفاخر آیت الله هاشمی رفسنجانی است. خرداد ماه 1358 عوامل گروهک فرقان به ترور وی دست می زنند که در اقدام خود ناکام می مانند. ماجرا از این قرار بود که؛
در شب ۴ خرداد ۱۳۵۸ دو نفر به درب منزل هاشمی رفسنجانی مراجعه می‌کنند و اظهار می‌دارند که ما حامل پیام خصوصی برای آیت الله هستیم. محافظین به آنان اجازه ورود می‌دهند و پس از نشستن در اتاق و حرکات غیرعادی مراجعه کنندگان، آیت الله هاشمی به قصد آنان آگاه و با آنان درگیر میشود.
عفت مرعشی، همسر هاشمی رفسنجانی چنین می گوید: پاسدار ما در حیاط کنار حوض بود. هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه می‌بیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شده‌اند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم. داخل رفتم. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده و صورت او سیاه شده بود. بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما دیدم نه، این آدم غریبه است. پریدم جلو. آقای هاشمی را پرت کردم روی زمین. یادم آمد که منافقین به سر آقای مطهری شلیک کرده بودند. خودم را انداختم روی آقای هاشمی و دستهایم را دور سر او گرفتم. ضارب دستش را زیر دست من آورد و دو تا تیر پشت سر هم خالی کرد. یک تیر هم زد به دیوار اتاق و از در رفت. احتمال داد که آقای هاشمی کشته شده است. او که رفت، من بلند شدم. دیدم خون از شکم آقای هاشمی بیرون زده. چادری را که برای نماز برداشته بودم، دور بدن آقای هاشمی بستم. فاطمه شروع کرد به جیغ زدن و گریه کردن. گفتم:«جیغ نزن، برو ماشین خبر کن.» او رفت. خودم هم دویدم داخل کوچه و داد زدم:«همسایه‌ها یک ماشین. همسایه‌ها یک ماشین.» در حالی که دو تا ماشین در خانه داشتیم؛ اما راننده نبود که بتواند ماشینها را ببرد. آقایی وارد خانه ما شد. گفت:«ماشین آماده است.» حالم خوب نبود. آقای هاشمی را بغل کردیم و گذاشتیم توی ماشین. مهدی هم پرید داخل ماشین. من بدون جوراب و کفش سوار ماشین شدم. رفتیم بیمارستان شهدا. در خیابان ما به یک چراغ قرمز طولانی برخوردیم. من سرم را از ماشین بیرون آوردم و به پلیسی که سر چهارراه بود، گفتم:«چراغ را سبز کن. آقای هاشمی در این ماشین است. تیر خورده.» پلیس سریع چراغ را سبز کرد. رسیدیم دم بیمارستان. آقای هاشمی را گذاشتند روی تخت.
دکترها به من گفتند:«شما برو بیرون.» گفتم:«من بیرون نمیرم. می‌ترسم و اطمینان ندارم.»
هم زمان دوستان آقای هاشمی نیز رسیدند. مثل اینکه فاطمه به آنها زنگ زده بود و خبر کرده بود. از اتاق آمدم بیرون. یکی از کارمندان بیمارستان یک جفت کفش برایم آورد و گفت:«شما اول این کفشها را پایتان کنید.» من تازه آنجا فهمیدم که کفش به پا ندارم. جراحی تا آخر شب طول کشید. به ما گفتند که چیز مهمی نبود. اما باید تا صبح در CCU باشد. دکترها می‌گفتند که آقای هاشمی خون احتیاج دارد. وقتی من رفتم خون بدهم، دیدم صف طولانی تشکیل شده و مردم آمده بودند خون بدهند. مردم را که دیدم، از وفاداری شان گریه‌ام گرفت.
روزنامه کیهان، نوشت:«بلافاصله پس از دریافت خبر، امام برای بهبودی حال آیت‌الله هاشمی نذر کرده است.»
بنیانگذار جمهوری اسلامی پیام داد:«… بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است. من به آقای هاشمی فرزند برومند اسلام تبریک می‌گویم که در راه هدف تا نزدیک شهادت به پیش رفته و سلامت و ادامه خدمت ایشان را از خدای تعالی خواستارم.»

به اشتراک بگذارید:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *