پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | ادامه‌ی ماجرای زبل‌خان همسایه

ادامه‌ی ماجرای زبل‌خان همسایه





۳ خرداد ۱۳۹۵، ۱:۰۸

ادامه‌ی ماجرای زبل‌خان همسایه
در قسمت پیش روایت کردیم که همسایه‌ی شکارچی‌ما که دستی هم به دود و دم داشت از نگرانی یک عمر آلودگی فرزند دلبندش به سیگار اسلحه‌ی شکاری را برداشت و به سمت آن طفل بالای ۱۸ سال شلیک کرد و خداوند به همه‌ی ما رحم کرد که زبل‌خان مذکور آنچنان هم حرفه‌ای نبود و آن داستان‌ها که با لاف و گزاف از شکار کردن قوچ و کبک و گراز در هوای بارانی و تاریکی شب و در حال دویدن شکار، روایت می‌کرد و ما حدس می‌زدیم که از حقیقت به دور باشند خوشبختانه واقعا از حقیقت به دور بودند و ایشان حتی توانایی شکار کردن فرزند دیلاق خود را از فاصله ۱۵ متری نداشتند و به جای آن موجود نچندان قبراق و سریع‌السیر دیوار منزل یکی دیگر از همسایه‌ها را مورد لطف اسلحه قرار دادند که بازهم از بخت بلند ما، آن بنده‌ی خدا به مسافرت رفته بودند که اگر او در خانه بود باید وی را به بیمارستان می‌رساندیم، نه بخاطر برخورد گلوله با تن رنجورش که بخاطر سکته کردن از زخمی شدن نمای ساختمانی که به قول خودش با خون دل آجر آجرش را روی هم سوار کرده و برجی با نمای آلومینیومی در محله‌ی قدیمی و کاهگلی ما علم کرده که مثل در عشرت‌کده برق می‌زند و محله را نشان‌دار کرده، بگذریم.
چند روزی از ماجرای شلیک و برخورد با بچه‌ی سیگاری نگذشته بود که قصد کردم بروم و از سر کوچه خرید اندکی بکنم که با چهره به شدت تغییر کرده‌ی اقای همسایه مواجه شدم و در واقع اول فکر کردم شاید برادر و یا پسر عموی زبل‌خان باشد اما دهان که به سلام و احوال‌پرسی باز کرد فهمیدم که خود زبل‌خان است و دچار PTSD یا همان اختلال استرس پس از سانحه گشته. وی برخلاف معمول که با “سامعلیک”به استقبال مخاطبان می‌رفت با لحنی آرام و صدایی گرم گفت: درود
که خوب همین کلمه‌ی درود بعلاوه‌ی پیراهن سفید آستین بلندی که پوشیده بود و شلوار پارچه‌ای قهوه‌ای روشن و گیوه‌های تازه و نوی که معلوم بود همه را با هم از فروشگاه‌های تازه مد شده‌ی الیاف طبیعی و گیاهی مخصوص تارک دنیاهای مدرن خریده‌است، همه‌ی این‌ها در کنار هم مرا به علامت سوالی تبدیل کرد که چطور شده که آن زبل‌خان چرم پوش و پوستین بر دوش که با افتخار کفش‌های پوست مارش را به دیگران نشان می‌داد و می‌گفت خودم از هند خریده‌ام و پوست مار بوا است، تبدیل به چنین دوست‌دار طبیعتی شده که کلا جز الیاف گیاهی چیزی بر تن ندارد و خلاصه طاقت نیاوردم و گفتم: حالتان خوب است؟ماشالله چه تغییراتی کرده‌اید!
گفت:راستش را بخواهید پس از آن حادثه‌ی جانگداز و لطف بزرگی که کائنات به من کرد، دریافتم که اگر هرکس دیگر به جای من بود الآن سیاه‌پوش فرزندش بود و فقط بخاطر سبک زندگی پر مهر و علاقه‌ی من بوده که کائنات خودم و فرزندم را چنین حفظ کردند. در نتیجه تصمیم گرفتم بیش از پیش با جهان و مافیها مهربان بشوم و چنان کنم که هر نفسی که فرو می‌رود مفرح ذات باشد.
من هم چون طفل مادر گم کرده‌ای در بازار شام هاج و واج مانده‌بودم که این همسایه‌ی محترم که دایره‌ی لغاتش به چهارتا فحش چارواداری و تعارفات چاله میدانی خلاصه می‌شد این ادبیات فخیم را از کجای ناخودآگاهش استخراج می‌کند که حالا سعدی وار گلستان و ملستان را به هم پیوند داده و با نثر مسجعی هم حرف می‌زند که منه مثلا اهل قلم در مانده‌ام که درد دل می‌کند یا رپ می‌خواند؟
وی ناگهان اضافه کرد:
ترا به آگاهی غالب کائنات نگاه کن که چگونه تیشه به ریشه‌ی این کره‌ی زمین می‌زنند و جوری رفتار می‌کنند انگار آینده‌ای در کار نیست!
و جستی زد و چریک وار با غلت و واغلتی روی زمین چیزهایی را از خاک کوچه برداشت و به سوی من برگشت و دقیقا همانگونه که انقلابیون دست خون آلود خود را بالا می‌گرفتند تا سند جنایت آمریکا را نشان بدهند مشت پر از فیلتر سیگارش را روبروی چشمانم گرفت و گفت می‌دانی این‌ها چه هستند؟می‌دانی این‌ها با این زمین بیچاره چه می‌کنند؟
دو دل و مردد مانده بودم و با ترس و لرز جوری که انگار کلمات خودشان را سینه‌خیز از لای دندان‌هایم فراری می‌دهند گفتم:فیلتر سیگار است
داد زبل‌خان به هوا خواست که:نه خیر فیلتر سیگار نیست بلکه کپسول‌های کوچکی از سم نیکوتین‌است، تو می‌دانستی که سم نیکوتین یکی از سمومی است که در سلاح‌های کشتار جمعی استفاده می‌کنند و پس از پیمان منع استفاده از سلاح‌های کشتار جمعی کشور مختلف از جمله آمریکای جهانخوار در خود مانده بودند که با این‌همه سم نیکوتین چه کنند که دانشمندان ایشان به این نتیجه رسیدند که سم را رقیق کنند و با آن حشره کش بسازند و هنوز هم تعداد حشره‌کش‌هایی که از سم نیکوتین برای کشتن سوسک و مگس استفاده می‌کنند کم نیست.
گفتم خوب این که فقط فیلتر سیگار است خودتان را ناراحت نکنید، و پس ذهنم به خودم نهیب می‌زدم که خیر سرت روزنامه نگار هم هستی چرا این‌ها را تو نمی‌دانستی، که زبل‌خان تارک دنیا افزود:
ای ساده‌دل هر فیلتر سیگار ۵۰۰ لیتر آب را آلوده به سم نیکوتین می‌کند و آن آب مسموم وقتی که وارد ساقه‌ی گیاه می‌شود نه تنها گیاه را هم آلوده می‌کند بلکه زنبور عسل از همه جا بی‌خبر هم می‌آید و می‌نشیند روی گل تا شهد را بخورد و عسل بسازد که زبان‌بسته سم را می‌خورد و بخاطر آسیب مغزی که به او وارد شده راه کندو را هیچ‌وقت پیدا نمی‌کند و در نتیجه در طبیعت گم می‌شود گوشه‌ای در نتهایی و غربت جان به جان آفرین تسلیم می‌کند و آن فرد سیگاری نه تنها با سیگار کشیدن به خودش آسیب می‌زند بلکه کل اکوسیستم را هم از بین می‌برد و …
هنوز مشغول داد سخن دادن از مشکلات ناشی از صدمه زدن به اکوسیستم بود و من به فکر راهی برای فرار می‌گشتم که باقی عمرم را خدمت این استاد تلف نکنم و راه به سوپر مارکت ببرم و با تخم مرغی برگردم که ناگهان پسرکی که از آن سوی کوچه عبور می‌کرد و سیگار می‌کشید دقیقا از روبروی چهره‌ی ما که گذشت دست از جان شست و سیگار نیم کشیده را پرت کرد روی زمین و من تا آمدم روی برگردانم دیدم زبل‌خان نیست و با خودم گفتم که دوباره شیرجه زد تا فیلتر ها را از روی زمین بردارد که دیدم لوله‌ای از پنجره بیرون آمد و زبل‌خان گفت با تو چنان می‌کنم که تو با اکوسیستم کردی و صدای گلوله تمام کوچه را پر کرد…
این داستان ادامه دارد….

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *