پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | ماجرای پراید و پرادو

ماجرای پراید و پرادو





۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۱۶:۵۷

ماجرای پراید و پرادو

علیجان غضنفری
بخش چهارم
خانم که فرمانده اصلی رانندگی‌های ما بود، بی‌آنکه دستش فرمان را لمس کند تا رسیدن به قم ناراحت بود، برای او ماشینی که نشود دنده‌اش را عو.ض کرد، حتماً یه چیزی کم داشت! مردیم تا بهش ثابت کردیم که دنده‌های ماشین اتوماتیک عوض میشه و نیازی به سر دنده ندارد. از خوشحالی پسرم که هرچه بنویسم کم است، انگار توی ابرها پرواز می‌کرد، هر اتومبیلی که مسیر را برای او باز می‌کرد با دست یا چراغ و با بوق ادای احترام می‌کرد، انگار همه این ماشین‌های دور و بر اسکورت ما هستند و دارند ما را بدرقه می‌کنند! نگاهم به چهره‌اش دوخته شد و رضایت عمیقی را که از تک تک سلول‌های صورتش بیرون می‌زد را می‌توانستم حس کنم. رضایت او، به قلب من هم آرامش داد. به خودم نهیب زدم: بی‌خیال مرد! می‌بینی با چه لذتی داره رانندگی می‌کنه، هی به این فکر نکن که کی مجبور میشی اونو بفروشی حالاکه اونو در اختیار دارین بگذار لذتشو ببره… ناگهان چشمم افتاد به کیلومتر ماشین که بین 140 و 150 در نوسان بود! بی‌اختیار متوجه همسرم شدم که دائماً سرعت‌ ما را کنترل می‌کرد و هیچ وقت به ما اجازه نمی‌داد از 100 تا بالاتر بریم، گفتم: منعش نمی‌کنی؟ داره 150 تا میره!؟
-واقعاً؟ مادر یواش‌تر برو! بعد رو به من: تو این ماشین اصلاً سرعت حالیت نمی‌شه، من فکر کردم داره 70 تا 80تا میره. پسرم با غرور گفت: فکر کردی پرایده؟ بهش میگن پرادو. من به قصد روکم کنی گفتم: اما مثل اینکه بنزین خورش ملسه، داره چراغش روشن میشه، اولین پمپ بنزین باید بنزین بزنیم، اولین چالش شبه مایه‌داری ما توی پمپ بنزین پیش اومد! پسره بنزین رو که زد با کمی خجالت گفت: بابا حساب می‌کنی تا راه بیفتیم؟ نگاهی به صفحه دیجیتال پمپ انداختم، 96000 تومن! هیچ وقت بیشتر از 30000 تومن در یه نوبت پول بنزین نداده بودم، ناچار خود را قانع کردم: خب دیگه، بزرگک خرجکی داره! دو تا ایران چک پنجاهی دادم به پمپ‌چی، تشکری کرد و گذاشت لای دسته پول‌هاش، همین! با نگاه پرسشگر به پسرم اشاره کردم که یعنی چه، چرا 4000تومن بقیه رو پس نمیده؟ پسر فوری بازویم رو کشید و آهسته گفت: بریم بابا، اونم فکر کرده ما از طبقه پولداراییم!
دستم رو کشیدم و اندکی صدایم را بلندتر کرده و گفتم: یعنی چه، میدونی 4000 تومن چقدره، بذار پولمو پس بگیرم…!
-خواهش می‌کنم آبروریزی نکن بابا، بهتره راه بیفتیم.
توی جاده ناچار شدم یه نیم ساعت کلاس»خروج از توهم» براش بذارم که:»به خودت بیا شازده، ما به جز این 200 میلیون که با از دست دادن آخرین پناهگاه روستائی‌مون که همین باغ بود، ثروتمندتر که نشدیم بماند، بلکه با سوخت 20 درصدی و استهلاک فراوان، روغن و فیلتر و واسکازین و لاستیک فلان قیمت و چه و چه این ابوالهول، از همین الان فقیرتر هم شده‌ایم پس بهتره به خودت بیا و اینقدر توهم پولداری نزن وگرنه به یک ماه نمی‌کشه که دوباره باید بریم سراغ همون پراید مدل 80 و اونو بازخرید کنیم! کمترین نفعش اینه که با 20 هزار تومن بنزین میاییم تهرون نه با 200 هزار تومن! پسرک رو به من کرد و گفت: «البته در صورتی که سالم به تهرون می‌رسیدیم و یا اینکه اصلاً پرایده ما رو به مقصد می‌رسوند!» هر دو زدیم زیر خنده.
شب بود، پلیسی هم تو جاده نبود، ماشینه هم نرم و راحت بود، خانم که آمده بود مانع خواب رفتن ما بشه، بعد از شام خواب رفت! شازده هم که ذوق رسیدن به مقصد رو داشت پا رو گذاشته بود روی گاز، ناچار شدم کلاس بعدی رو براش بذارم که» برای لذت بردن از چنین ماشینی، لازمه‌ش اینه که سالم نگهش داری.» توی پمپ بنزین یزد، خانم از خواب بیدار شد و فرمانش را صادر کرد که: بسه دیگه بچه‌ام از تهرون تا اینجا رانندگی کرده و خسته شده، بقیه راه رو تو بشین پشت فرمون!
پسره هرچی اصرار کرد که»مامان‌جون، والله بالله من خسته نیستم، بابا زود خوابش می‌بره ،بذار خودم رانندگی کنم»، قبول نکرد که نکرد. منم که سرتاسر مسیر رو بیدار مونده بودم، خسته و کوفته نشستم پشت فرمون. سعی کردم با سرعت مناسبی رانندگی کنم تا همسر و پسرم با خیال راحت استراحت کنند. ساعت سه بعد از نیمه شب بود و جاده هم خلوت، نور قوی چراغ‌های پرادو ضعف بینایی‌ام را جبران می‌کرد، خطوط سفید به سرعت نزدیک شده و از زیر ماشین رد می‌شدند….
-دیدم پسرم پشت فرمان است و دارد از حد مجاز تندتر می‌رود، دهان باز کردم که بهش بگم پسرجون، بذار مادرت با خیال راحت استراحت کنه، خودمون هم سر سالم به مقصر می‌رسونیم….! ناگهان صدای شدیدی برخاست، من پشت فرمون خوابم برده بود و ماشین به بلوک‌های وسط اتوبان برخورد کرده بود!
سه نفری از ماشین پریدیم پایین، پنجره جلو و بخش سمت چپ سپر جلوی ماشین دویست میلیونی خُرد شده بود! خسارت چندان زیاد نبود اما من خیلی ناراحت شدم، رویاهای پسرم به هم ریخته بود، قبل از آنکه بتونه اونو به دوستاش نشون بده!
ادامه دارد …

به اشتراک بگذارید:





نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *