حجت الاسلام ربانی زاده: اولین اعلامیه امام (ره) خطاب به شاه را در کرمان قرائت کردم
۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱:۰۰
حجت الاسلام ربانی زاده:
اولین اعلامیه امام (ره) خطاب به شاه را در کرمان قرائت کردم
امیررجبی
محمد ربانی زاده متولد ۱۳۳۶ در شهر «محی آباد» است. از سال سوم دبستان که در مسجد مشغول یادگیری قرآن بود با روحانیت ارتباط داشت و اندیشه سیاسی وی شکفته شد و از همان زمان با نام امام خمینی آشنا شد. محمد؛ سال ۱۳۵۱ وارد حوزه علمیه شد و از همان زمان به دلیل ارتباط با شاگردان امام آشنایی بیشتری با اندیشه سیاسی امام پیدا کرد. اولین باری که توسط نیروهای ساواک دستگیر شد ۱۷ سال بیشتر نداشت و زندگیش وارد مرحله جدیدی شد و جزو مبارزان انقلابی به شمار میرود. اکنون او سخنگوی شورای شهر کرمان است.
برای سوال اول از سالهای اول زندگی خودتان بگویید؟
وقتی که سال سوم دبستان بودم قرآن را یاد میگرفتم و با روحانیون و مسجد ارتباط داشتم آن موقع مکبر و اذان گوی مسجد بودم، بخاطر ارتباط با روحانیت اندیشه سیاسی من باز شد از همان موقع با نام امام خمینی آشنا شدم و نسبت به ایشان عشق می ورزیدم عکس امام را در خانه داشتم حتی قبل از اینکه به قم بروم و طلبه بشوم مرید امام بودم.
نحوه آشنایی شما با اندیشه سیاسی چگونه بود؟
بخاطر ارتباطی که با مرکز نقاهت و شاگردان امام داشتم آشنائی بنده با اندیشه سیاسی امام بیشتر شد.
آیا این آشنایی و ارتباط برای شما دردسر ساز نبود؟
در ایام محرم و ماه رمضان و تابستان که به کرمان میآمدم با سخنرانی و کلاسهای قرآن نسبت به آشنایی جوانها با اندیشه امام اقدام میکردم. سخنرانی های بنده در جوپار و چترود و بروات بم موجب شد به شدت زیر نظر مامورین رژیم و نیروهای امنیتی قرار گیرم.
در کدام یکی از اتفاقات انقلاب در تهران حضور داشتید؟
درسال ۱۳۵۴ به مناسبت گرامی داشت قیام خونین نیمه خرداد امام در مدرسه فیضیه قم حضور پیدا کردم. هر ساله در نیمه خرداد فضای شهر قم کنترل شده بود و نیروها وکماندو در میدان آستانه حضور پیدا میکردند. حرکات مردم به ویژه طلاب و مدرسه فیضیه را زیر نظر داشتند.
آیا اینجا نیروهای ساواک ورود پیدا نکردند؟
بعد از نماز مغرب وعشاء که به امامت «آیت ا… اراکی» اقامه شد تصمیم گرفتیم با شعار درود بر خمینی از مدرسه فیضیه خارج شویم که با پاشیدن آب از خروج طلاب مدرسه فیضیه ممانعت کردند.
از این اتفاق بیشتر برای ما توضیح دهید؟
سه شبانه روز در مدرسه فیضیه محاصره بودیم و تنها در مدرسه شعار درود بر خمینی میدادیم عصر ۱۷ خرداد سال ۱۳۵۴ بود که کماندوها از مسافرخانه جنب مدرسه فیضه وارد مدرسه شدند و ابتدا با طلاب وسط مدرسه درگیر شدند که تعدادی از طلاب را شهید کردند و بعد وارد اتاقهای مدرسه فیضیه شدند و با شکستن دربها طلاب را مورد ضرب وشتم شدید قرار دادند و آنها را دستگیر کردند.
از این ضرب و شتمها به شما هم رسید؟
بنده هم که در جمع طلاب بودم به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتم و از آنجا همه طلاب را به شهربانی قم منتقل کردند. یک شب در آنجا بودیم در اثر شدت جراحات بعضی از طلاب در حال مرگ بودند، شرایط بسیار سختی بود همه مجروح و خون از سرو صورت آنها جاری بود.
نهایتا شما را کجا بردند؟
روز بعد همه طلاب را سوار بر اتوبوس کردند و به سوی تهران بردند و در نهایت در زندان اوین زندانی کردند.
آیا شرایط اوین برای شما سخت نبود؟
این اولین دستگیری من بود و در زندان برایمان خیلی سخت گذشت، در کرمان هم برای خانواده ام که خبری از من نداشتند خیلی سخت گذشت؛ چون کم سن و سال بودم و سن قانونی را برای سربازی نداشتم نزدیک به ۲۰ روز من را نگه داشتند و بعد آزادم کردند.
چه زمان به سربازی رفتید؟
در سال ۱۳۵۵ تصمیم گرفتم خودم را برای خدمت سربازی معرفی کنم که صرفاً با اسلحه آشنائی پیدا کنم و پس از طی دوره آموزشی فرار کنم.
خب این کار را کردید؟
نیمه اردیبهشت ماه بود دقیقا سه روز قبل از اینکه اعزام شوم ساواک با همکاری نیروهای پاسگاه ژاندارم های آن زمان خانه ما را در محی آباد محاصره میکنند و وارد خانه ما می شوند.
دوباره شما را گرفتند؟
بنده کرمان بودم. اتفاقاً آن روز پدر و مادرم هم کرمان بودند و آنچه کتاب و مدارک در خانه داشتم ساواک آنها را جمع میکند. من در کرمان باخبر میشوم و چون عکس امام و بعضی از کتابهای ممنوعه را در خانه داشتم به اضافه یک سری جزوات دیگر که معمولاً آنها را سعی میکردم در خانه نگهداری نکنم. لذا برای اینکه به چنگ ساواک نیفتم و اطلاع پیدا کنم که آنها چه چیزی از خانه ما با خود برده اند فرار کردم.
کجا رفتید؟
مدتی به خاطر آشنائی که در بروات داشتم در یکی از باغات خرما شب و روز تنها زندگی می کردم. بعد از مدتی به کرمان آمدم و در یک خانه در خیابان شهاب (مصطفی خمینی) و در یک مطبخ زندگی میکردم و مدتی هم در خانه ای در قناتغستان بودم.
این مخفی زندگی کردنتان تا کی ادامه داشت؟
تا اینکه با رایزنی و اطمینان از اینکه جزوات مهم و مشکل آفرین به دست ساواک نیفتاده خودم را به ساواک معرفی کردم که پس از چند روز ایاب و ذهاب و بازجوئی با اخذ تعهد من را آزاد کردند اما همیشه زیرنظر بودم.
بالاخره به سربازی رفتید؟
در سال ۱۳۵۶ تصمیم گرفتم با عنایت به اینکه سال قبلش نتوانستم به سربازی بروم خودم را جهت اعزام معرفی کنم. وارد پادگان « ۰۵» کرمان شدم.
از خاطرات دوران سربازیتان بگید؟
از قبل دارای دو سابقه سیاسی بودم و با این سوابق در یک مرکز نظامی ظاهراً برای خدمت سربازی رفتم. در یک روز عصر سربازان را جمع کردند کنار درختان وسط پادگان. متحیر بودیم که می خواهند چکار بکنند. یک دفعه متوجه شدیم میزی آوردند و یک دستگاهی روی میز گذاشتند. من که تا آن موقع ندیده بودم متوجه نشدم دوستان «جوپاری» و «محی آبادی» که با من بودند گفتند این دستگاه «اژگ» است میخواهند برای ما ترانه بخوانند من به آنها گفتم اگر خواستند ترانه بخوانند بلند می شویم تا اینکه آمدند و شروع به نواختن موسیقی کردند. من به بچه های جوپار و محی آباد که گرد من بودند گفتم بلند شوید و جمعی بلند شدیم. یکی از فرماندهان آن موقع گفت کجا؟ من پاسخ دادم ما با این کار مخالفیم گفت: اینها همه شیخ هستند. رفتیم جلوی آسایشگاه شب را شام خوردیم و خوابیدیم.
بعدش شما را مواخذه نکردند؟
در حالیکه همان شب روی تخت دوم خوابیده بودم یک دفعه متوجه شدم کسی روی شانه ام می زند از خواب بیدار شدم دیدم یک جوان با لباس شخصی از من خواست از تخت پایین بروم؛ دست من را گرفت همراه خودش برد داخل یک اتاق و پشت یک میز نشستم، در حالیکه اسلحه کلتش را روی میز گذاشت و به من گفت میدانی اینجا کجاست؟ گفتم آره پادگان ۰۵است.
بعدش چی شد؟
گفت پس میدانی اینجا کجاست؟ برای چی اینجا اومدی؟ گفتم آمدم خدمت سربازی را انجام بدهم. گفت برای سربازی یا خرابکاری؟ گفتم آمدم سربازی خدمت کنم. اسلحه را بطرفم گرفت گفت اینجا اگربخواهی شلوغ کنی یک دانه از اینها را توی سرت خالی میکنم حواست باشه برادر من هم باشی بهت رحم نمی کنم.
خب شما دیگر به این قبیل کارهایتان ادامه ندادید؟
بعد از یک هفته من را از پادگان ۰۵ بیرون کردند و یک معافی پزشکی هم برایم فرستادند و اجازه خدمت سربازی را در پادگان بخاطر احساس خطری که می کردند به من ندادند.
بعد از سربازی کجا رفتید؟
با شروع انقلاب بین قم و کرمان درحال آمد و رفت بودم و در لحظات حساس انقلاب تا پیروزی انقلاب در کنار مردم کرمان بودم و با تشکیل چندین هسته در کرمان علیه رژیم شاه اقدام و افشارگری میکردم.البته با آوردن عکس و اعلامیه و بعضی از کتابها از قم سعی میکردم که مردم مخصوصاً جوانها را بیدار کنم.
پس در مبارزات کرمان نقش مهمی داشتید؟
کرمانیهای آن موقع خاطرات بنده را کاملاً در حافظه خود دارند، با جسارت و شجاعت تمام سخنرانی میکردم و اعلامیههای امام را میخواندم و علیه رژیم شعار میدادم.
از خاطرات آن زمان برایمان بگویید؟
یادم هست یک روز که بنا بود اعلامیه امام را بخوانم هنوز شاه در ایران بود و در کرمان هنوز کسی اعلامیه امام را که شاه را مورد خطاب داده بود و تعبیراتی علیه شاه بکار برده بود نخوانده بود. بنده با دوستان انقلابی آن موقع قرار گذاشتم گفتم امروز من اعلامیه امام را کامل می خوانم. وقتی وارد مسجد شدیم هنوز مسجد جمعیت زیادی نداشت. جناب حاج آقای «جعفری» من را صدا زد فرمودند چه کسی اعلامیه امام را می خواند؟ گفتم من!
قبل از خواندن این نامه به شما توصیهای نکردند؟
فرمودند مواظب باشی بعضی جملات خطرناک را نخوانی گفتم چشم. در حالیکه تصمیم داشتم بخوانم رفتم پشت بلندگو اعلامیه را با شجاعت و کامل خواندم. یک فضائی در مسجد ایجاد شد. حاج آقای جعفری من را صدا زد فرمودند بهت گفتم نخوانی، من گفتم تا کی صبر کنیم باید مردم بیدار شوند.
آیا توی مسجد افراد ساواکی نبودند؟
بودند. آقای جعفری گفت که ساواکیها توی مسجد هستند و تا دستگیرت نکردند فرار کن! من هم به اتفاق یکی از دوستان انقلابی جوپاری به نام مرحوم «اکبر گوهری» از کرمان به قم رفتم و تا مدتی که شرایط مناسب تر شد به کرمان نیامدم و در فاجعه مسجد جامع کرمان در ۲۴ مهر سال ۵۷ حضور داشتم.
این اتفاق چه تاثیری در روحیات مردم گذاشت؟
روز بعد از فاجعه مسجد جامع کرمان اوضاع شهر کرمان به یک شهری که حکومت نظامی دارد شباهت داشت. مردم به شدت ناراحت بودند. مسجد را به آتش کشیده بودند. قرآنها را سوخته بودند و به نوامیس مردم جسارت کرده بودند. بغض و ناراحتی گلوی مردم را می فشرد.
شما در این شرایط چکار میکردید؟
من برای اینکه اوضاع شهر را بررسی کنم با لباسی مبدل با موتور به چهارراه شهید باهنر، ناصریه رفتم که از آنجا میدان مشتاق و سمت مسجد جامع را زیرنظر بگیرم. چون دربهای مسیر بسته بود و رفت و آمدها به شدت زیر نظر بود.
ساواکیها شما را نشناختند؟
در آنجا با بعضی از جوانهای چترود مشغول صحبت بودم و درعین حال نظارهگر اوضاع بودم. یکی از وابستگان رژیم من را شناسائی کرد و در حالی که سر من داد و فریاد می زد خطاب به من گفت: مسجد را به آتش کشیدی،قرآنها را به آتش کشیدی و منبر را سوختی.
جالب شد! خب بعدش چی شد؟
در همین لحظه من متوجه شدم از سمت خانههای زاغه نشینها و کولیها تعدادی ماشینهای انتظامی وابسته به شهربانی به سمت من در حرکت بودند و تا من خواستم بروم این فردی که با من داد و فریاد می زد یک دفعه من را با موتور گرفت و اجازه حرکت نداد تا آن ماشین شهربانی و ماموران رسیدند و با فریاد من را با موتور کشاند جلوی آنها و داد میزد جناب سرهنگ، جناب سرهنگ این خرابکار است، این فلانی است، مسجد جامع را این به آتش کشیده، این دارد مردم را تحریک میکند.
حتما شما را هم گرفتند؟
ماشین ها وسط خیابان متوقف شدند و مرا دستگیر کردند و به کلانتری ۱۷ دی بردند. تا شب من در کلانتری بودم و مرتب کولیها میآمدند و به من فحاشی میکردند. چون بعد از فاجعه مسجد جامع؛ کولی ها خودشان را پیروز میدان میدیدند و محل تجمع آنها هم همین کلانتری بود.
بازداشت هم شدید؟
در آن موقع بازداشت من به صلاح رژیم نبود؛ چون چهره شناخته شده انقلاب بودم. لذا تا آخر شب که من را آوردند شهربانی آن موقع و توسط نیروهای حفاظت بازجوئی شدم و آزاد شدم.
توصیه شما به عنوان یک فرد انقلابی به ما چیست؟
عواملی که نقش در پیروزی انقلاب داشتند؛ ایمان، وحدت و رهبری بود. رهبری پیامبرگونه امام و همدلی مردم و اسلام رمز پیروزی این انقلاب بوده است. همین رمزها هم موجب استمرار و تداوم انقلاب و تقویت نظام اسلامی است، امروز ما اگر بخواهیم انقلابمان و نظاممان با قدرت و قوت به راه خودش ادامه دهد نیاز به این سه عامل داریم که همه وظیفه داریم به ایمان و اتحاد مردم خللی وارد نشود و پشت سر هم رهبری و گوش به فرمان رهبری هم توطئهها را خنثی کنیم.
به جوانان امروزی چه سفارشی میکنید؟
این انقلاب و این نظام ارزان به دست نیامده است. خونهای زیادی برای این نظام و انقلاب تا به حال روی زمین ریخته شده و شما وارث این خونهای پاک و مطهر هستید. رنجها، زندانها، تبعیدها و شکنجه ها داشتیم تا این انقلاب به پیروزی رسید. تلاش شود با چنگ و دندان از این نظام دفاع کنید. توطئهها و تبلیغات مسموم شبکه های ماهوارهای و فضای مجازی موجب نشود که این همه هزینه ای که شده است فراموش شود.
حال که انقلاب به این مرحله رسیده توصیه شما به مسئولین چیست؟
به مسئولین و مدیران هم سفارش میکنم که شما این پست را به برکت خون شهداء به دست آوردید. انقلاب و نظام و مردم را درک کنید. تلاش کنید خادم مردم باشید. پست و مقامها نباید صحنه زراندوزی و مال اندوزی باشد. در کار مردم سنگ اندازی نکنید؛ مردم را با اخلاق و عملکرد خودتان به انقلاب امیدوار کنید، تقویت این نظام به عملکرد شما مدیران بستگی دارد؛ فقط به فکر جیب و خانواده و نزدیکان و فرزندان خود نباشید.
مطالب مرتبط
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
تبلیغات
وب گردی
- عطر بدون سردرد – 11 عطر مخصوص افراد میگرنی
- گیلکی کناری، پژوهشگر برتر متافیزیک ایرانی بر سکوهای بینالمللی
- چرا رزرو هتلهای 4 ستاره استانبول ارزشمند است؟
- کدام شاخص اقتصادی بیشترین تاثیر را روی پیشبینی قیمت انس طلا دارد؟
- محبوبترین تورهای ترکیه کدامند؟
- حداقل سرمایه برای واردات از دبی: آنچه باید بدانید
- چطور زودتر از همه از پیش فروش قطارها مطلع شویم؟
- چه کسانی نمی توانند مهاجرت کنند؟
- تفاوت رهگیری مالیاتی و کد مالیاتی چیست؟
- نوآوریهای جدید تتر در ارائه خدمات مالی دیجیتال بیشتر
بیشترین نظر کاربران
«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام
بیشترین بازنشر
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
آشکارشدن گورهای ماقبلتاریخ هنگام ساخت بزرگراه
3
«بمو» را تکهتکه کردند
4
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
5
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
دیدگاهتان را بنویسید