پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | گزارش «پیام ما» از توزیع مواد مخدر در حاشیه کرمان ساقیان «پشت بند»

گزارش «پیام ما» از توزیع مواد مخدر در حاشیه کرمان ساقیان «پشت بند»





۱۲ بهمن ۱۳۹۵، ۲۳:۳۳

گزارش «پیام ما» از توزیع مواد مخدر در حاشیه کرمان
ساقیان «پشت بند»

مــی‌گــویند متوسط زمان دسترسی به مواد مخدر در ایران ۱۴ دقیقه است اما این عدد از آمار رسمی نمی‌آید و مطالعه‌ی دقیقی هم برای تایید یا رد آن انجام نشده در نتیجه دست به دامان دوستی شدیم که دستی بر آتش دارد و از او پرسیدم که به نظر تو متوسط زمان دسترسی به مواد در کرمان چقدر است؟
دوست (که طبیعتا نامش فاش نمی‌شود) با پوزخندی گفت:
-زمان نمی‌بره، سوار ماشینت بشی مشکل حله البته اینم مهمه که منظورت از مواد چیه؟ سبک، سنگین، خطرناک، کم‌خطر بالاخره هزارجور مواد داریم.
– در حال حاضر چند خرده فروش را در شهر می‌شناسی؟
تا دلت بخواد، عدد ندارم دقیقا نمی‌دونم شاید حوالی صد
– صد نفر خرده فروش؟
– ای بابا چیزی نیست که بشین تو ماشین الآن می‌ریم پشت بند تا دلت بخواد ساقی می‌بینی.
– خطرناک نیست؟
– پفک که نمی‌خریم اسمش روشه دیگه خلاف.
به سمت پشت بند به راه می‌افتیم، [دوست] خونسرد و آرام رانندگی می‌کند و از کمربندی وارد کوچه‌های خاکی و گل‌آلود پشت بند می‌شود کوچه‌ها و ساختمان‌های محله آنچنان اولیه و با حداقل هزینه ساخته شده‌اند و بچه‌ها هم چنان لباس‌های ژنده و مندرسی به تن دارند که به راحتی می‌شود عکس‌هایی از همین منطقه گرفت و به عنوان مناطق جنگ‌زده به خبرگزاری‌ها قالب کرد(حیف که اخلاق حرفه‌ای دست‌و پای ما را بسته)
دوست: این در خاکستری رو می‌بینی همین در پارکینگی که روش یه پنجره داره این از معروف‌هاست.
در این میان این پند بزرگ را آموختم که عموما در خانه‌ی ساقی یا همیشه باز است یا پنجره‌ای شیشه‌ی شکسته‌ای بالاخره راه باریکی دارد که از آن باریکه پول وارد می‌شود و مواد خارج.
دوست: اون در کوچیکه‌رو می‌بینی؟ اون می‌خوره به یک راهرو بعد ته راهرو در اصلی هست که در می‌زنی و طرف میاد اونجا و پاسخگوی مشکلات شماست.
دوست هنوز لبخند روی صورتش کامل نقش نبسته بود که خودروی عزیزتر از جانش به گل نشست از او گاز دادن و از خودرو بیشتر به گل نشستن. پیاده شدیم تا وضعیت را رصد کنیم و من هم اندکی نگران بودم و می‌خواستم هرچه سریعتر این گردش علمی تمام شود و خودم را به جای امنی برسانم و نا خودآگاه هرازچندی می‌گفتم حالا چکار کنیم؟ که دوست از کوره در رفت:
“ توی بیابون که نیستیم جنسی هم نخریدیم که بیان بگیرنمون الآن به یکی می‌گیم دستی برسونه” و در همین حین دو نفر از آنان که گویا به قصد خرید چیزی به این منطقه آمده بودند از کنار ما گذشتند و نگاه متعجبی هم به ما می‌کردند که نمی‌دانم حاکی از چه بود خلاصه دوست ما به آنها گفت می‌شود دستی برسانند و هر دو گفتند کمرشان درد می‌کند و دیسک و بهانه‌های دیگر اما دوست ما دستی هم بر پیله بودن داشت و خلاصه به هر مصیبتی بود ایشان را راضی کرد که به دادمان برسند( در واقع از بند پ استفاده کرد و در کمال وقاحت گفت نفری ۵هزار تومان می‌دهم اگر ماشینم را بیرون بیاورید و من با خودم گفتم حالاست که بزنند و ما را هم به گل بنشانند) اما دوستان جدید چنان به طرفه‌العینی دست به کار شدند و در چند حرکت پیچیده که در معبد شائولین هم تدریس نمی‌شود ماشین را از گل درآوردند که هر دو انگشت به دهان ماندیم از قدرت انگیزه.
دوست عزیز با تمام سرعت ماشین را به آسفالت رساند و گفت ببین بخاطر تو چه دردسرهایی من می‌کشم
گفتم خوب مگر خودت سری به همین محله نمی‌زنی؟
نه مردحسابی من مثل خان می‌شینم تو خونه‌ام زنگ می‌زنم یارو طی مراسم با شکوهی میاره دم در و تقدیم می‌کنه
– مثل پیک موتوری؟
– اتفاقا با موتور میاد و دقیقا با پیک هیچ فرقی نداره می‌خوای الآن بهش زنگ بزنم؟
– اگر مایه‌ی دردسر نیست
– نه خودم باید وسیله بگیرم (در ادبیات آنان که دستی بر آتش دارند وسیله همانا مواد مخدر است و معنی ابزار کار نمی‌د‌هد)
دوست تماسی گرفت و گوشه‌ای از شهر با ساقی سیمین ساق وعده کرد و با محاسبه‌ی من به مراتب کم‌تر از ۱۴ دقیقه طول کشید تا ساقی سوار بر موتورش (برای دوستمان البته همچون شاهزاده‌ی آرزوها بود که سوار بر اسب سپیدی می‌آید) از راه رسید و او هم چنان خونسرد و عادی رفتار می‌کرد و چنان لباس عادی و روزمره‌ای پوشیده بود که تصورات من از آنکه دستی به معامله‌ی مواد دارد را کاملا دگرگون کرد خلاصه ساقی از پنجره‌ی ماشین با دوست‌ به گرمی دست داد چنان که در هیچ دست‌دادن دیپلماتیکی این همه راز و افسون نهفته نبود و به قول شاعر: یک‌دست پول ساقی و یک دست جنس ناب. معاوضه انجام شد و حالا تازه استرس دست به گریبان من شده ‌بود که الآن است که بگیرند و آبروی نداشته را ببرند که گویا آن دوست مذکور شصت‌اش خبردار شد و گفت بگذار تو را برسانم به خانه‌ تا قالب تهی نکردی(البته با ادبیات خودش که اینجا جای نقل قول دقیق آن کلمات نیست)

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *