قصه کرمونی با لهجه کرمونی
۸ اسفند ۱۳۹۴، ۲۲:۱۸
قصه کرمونی با لهجه کرمونی
نجمه سعیدی- روزی روزگاری خونواده ای بود که هفت پسر داشتن. همش تو آرزوی یه دختری بودن تا اینکه خدا بهشون یه دختری میده, و اون خونواده خوشال وعیششون کامل میشه, چند سالی میگذره دخترشون بزرگ تر میشه بعد از مدتی میبینن هر روز از مرغدونی وطویله یه چیزی کم میشه یه روز گوسفندی یه روز مرغی,میرن تو خیال ببینن چتو شده, هر کدوم یه چیزی میگن یکی میگه. سگی میاد. یکی میگه شغالی بوده,تا یکی از برادرا میگه من امشب میرم توخیال. میره رو پشت بوم کشیک وا میایسته. شب میشه. نصفا شب یه دفعه میبینه خواهرش از تو رختخواب بلند میشه میره تو مرغدونی یه مرغی میگیره همتو با پر و پوست میکشه ور نیش. بعدش ور میگرده تو رختخواب ,فرداش به مادر پدرش میگه چتو شده ,مادر پدرش پیش خیال خودشون میگن اینا حسودیشون میشه این تک دختر ماست, پدرو میگه ,من امشب خودم وا میستم , شب میشه دوباره سر شب دختو بلند میشه میره تو طویله یه گوسفندی را در جا میخوره ور میگرده میخوابه,فرداش پدر مادر با پسرا میشین که یه فکری کنن که بچشون ایتو شده , برادرا میگن باید ببریم یه جا گور وگمش کنیم و گرمه وقتی گاو گوسفندا رو خورد نوبت خودمونه , بالاخره مادر و پدرو رو راضی کردن ,یکی از برادرا میگه خواهر بیا ببرم بگردونمت خواهر ش رو ور میداره ور را میشه تو را خسته میشه از اسب پیاده میشه ,بغل جویی راه میوفتن برادرو هی خرما میخورد هسته هاشون کنار جو مینشونه زیر سایه ای میشینن دختتو خسته میشه و گشنه هم میشه میگه برادر من برم اسب و بگردونم میره یه پا اسبو رو میخوره ور میگرده برادرو اینو که میبینه میترسه فرار میکنه دختو رو همو جا ول میکنه یه یسالی میگذره مادرو خیلی دلتنگ دخترش میشه به پسراش میگه برن بگردن ببینن چتو شده شاید خوب شده باشه ,اکه خوب بود ورش گردونن ,برادرویی که برده بودش یاد خرما ها کنار جو میوفته میگه من میتونم پیداش کنم راه اونا رو میگیره, همتو میره میره میرسه به همون جایی که دختو رو ول کرده یه دفعه خارشو میبینه ,خو هم احوال پرسی میکنن ,یارو یه فکری میکنه میگه خار من خیلی توشنه شدم, یه چلو صافی میده به دستش میگه برو ور من آب بیار, دختو خیلی حیرون میشه, پسرو شلوارش رو میکنه پر از خاکستر میکنه از سقف آویزون میکنن ,بعد خودش قام میشه میگه اگه این خوب شده باشه کاری نداره ,دختو تا پاها رو مبیینه میپره چنگ بزنه, شلوار پاره میشه خاکسترا میریزن تو چشم دختو, برادرو میفهمه خوب نشده ور دنبالش میکنه اونم هیجا رو نمی بیمه برادرو یه گوشه ای گیرش میاره خون دختو رو میریزه, ازجایی که خون دختو میریزه یه درختی سبز میشه شروع میکنه به بر دادن از شاخه هاش جواهر آویزون میشه, برادرو نمیفهمه چکار کنه, از همو اطراف یه تاجری خو یه کاروان شتر میگذشته تاجرو میاد جلو میگه من این قطار شترم رو می دم این درخت جواهر بده من , درختو معامله میکنه ورمیگرده ,قصه رو ور مادر, پدرش تعریف میکنه مادرو میگه چرا بچه ام رو فروختی این قدر گریه میکنه تا دق میکنه میمیره.
پیشنهاد سردبیر
![سرمایهگذاری در معدن بازنده](https://payamema.ir/pubfiles/2023/11/3-16-jpg.webp)
سرمایهگذاری در معدن بازنده
مطالب مرتبط
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
تبلیغات
وب گردی
- قانون جدید اجاره ۱۴۰۳
- درایر کمپرسور چیست ؟ نحوه عملکرد و وظیفه آن
- با طراحی سایت مشتریان رقیب خود را بدزدید!
- بیماری هاشیموتو چیست؟ علائم و راهکارهای درمان
- نورپردازی کابینت آشپزخانه چه تاثیری بر روحیه افراد دارد؟
- سفر به پوکت بهترین مقصد گرمسیری آسیا با تور تایلند آرزوی سفر
- بورس شمش گلدن ارت ( خانی )
- مقایسه گچبری پیش ساخته پلی یورتان و گچبری پیش ساخته پلی استایرن
- عطر بدون سردرد – 11 عطر مخصوص افراد میگرنی
- گیلکی کناری، پژوهشگر برتر متافیزیک ایرانی بر سکوهای بینالمللی بیشتر
بیشترین نظر کاربران
![«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام](https://payamema.ir/pubfiles/2024/06/کتاب-چرا-شما-را-نمیگیرن.jpg)
«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام
بیشترین بازنشر
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
آشکارشدن گورهای ماقبلتاریخ هنگام ساخت بزرگراه
3
«بمو» را تکهتکه کردند
4
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
5
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
دیدگاهتان را بنویسید