پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | کرمان بر پشت اسب

کرمان بر پشت اسب





۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۲۲:۳۴

کرمان بر پشت اسب

بخش 17
سفرنامه«سراسر ایران بر پشت اسب» نوشته الا سایکس خواهر «سرپرسی سایکس» است. ترجمه این سفرنامه محمد علی مختاری اردکانی است، الا به همراه برادرش به جهانگردی پرداخت و اوقات زیادی را در ایران گذراند. یکی از مقاصد این سفر کرمان بود و صفحات قابل ملاحظه ای از این سفرنامه به کرمان گزیده ای از اختصاص یافته است. صفحه کرمون خلاصه این بخش را با عنوان «کرمان بر پشت اسب» به صورت دنباله دار به شما علاقه مندان تقدیم می کند؛
وقتی راکوفسزکی یک روز صبح به عنوان جالب ترین خبر به من گفت که نوکرش یک تکه صابون خانواده انگلیسی از مغازه ای که چند قالب از همان کالا را داشته، در بازار برای او خریده، گفت می داند که می شود صابون روسی یا حتی هندی در کرمان خرید، اما صابون انگلیسی هرگز. برای این که خیالم را راحت کنم، خواهش کردم این قالب صابون را ببینم و فوراً از حروف روی آن، آن را شناختم چون از یکی قالب های بلند من بریده شده بود. از این رو روز بعد که ابوطالب و هاشم تقاضای طوطی وار خود را برای صابون شروع کردند، با لحنی طعنه آمیز گفتم که می توانید قسمتی از همان مارک را از بازار بخرید که هر دو عصبی خندیدند. بعداً فهمیدم که ده کبریت مومی در کرمان یک پنی می ارزد و این موضوع این راز را گشود که چرا وقتی این همه کبریت می دادیم، هیچ نوکری، وقتی به او می گفتیم چراغی یا شمعی را روشن کند، نمی توانست یک دانه کبریت پیدا کند و چرا قوطی های کبریت در اتاق نشیمن و خواب همیشه به سرقت می رفت. مگر آن که با دقت آن ها را پنهان می کردیم. شاه سوار نبوغی برای آهار زدن و اطوکشی داشت، استعدادی که چنان در ایران نادر است که احساس می کرد یک سر و گردن از سایر خدمه بالاتر است و اول، طول تمام روز مرا با نمونه های مهارتش دنبال می کرد، گرچه من لباس زیر خوب درست شده را ارزش می گذارم با این وجود فشار زیادی بر قدرت تحسین من می آمد که هر یقه، سر دست و پیراهن به نوبت برای تایید نزد من بیاورد. قیمت واقعی رختشویی در کرمان پنج تکه یک پنی است و به اندازه تکه اهمیت نمی دهند. یک دستمال و یک ملحفه به قیمت واحد می شویند. قیمت، شامل صابون، آهارزدن یا اطو کردن نمی شد و پارچه ارزان، من خیال نمی کنم شستشو در کرمان مستحق اجرت بیشتری بود. چون لباس های پشمی ما تا نصف اندازه اصلی چروک می شد و همه لباس های زیر رنگ قهوه ای می گرفت. متاسفانه شاه سوار عادت پیدا کرد بعد از روز اتوکشی غایب شود و فقط پنج روز دیگر برگردد تا ترتیب رختشویی بعدی را بدهد. تهدید و اعتراض راه به جایی نبرد و یک بار که از پیک نیک برگشتیم، دیدیم مست و لایعقل در حیاط افتاده است. سلطان سوکرو مأمور شد او را تنبیه کند و روز بعد آمد و گفت وقتی اطوکش حسابی به او فحش داده، جواب داده «صاحب» من به من دستور داده تو را کتک بزنم و زدم و اگر دستور می داد ترا بکشم، می کشتم که با این حرف اطوکش ساکت گشت و به حیرتی خفه بازگشت. این موضوع خیلی مرا خنداند. اما هیچ چیز بر او تأثیر نداشت و بدتر از بدتر شد و دوره های باده گساریش با جملات ندامت رقت انگیزی تناوب داشت که از برادرم خواهش می کرد اگر دیگر فحش داد زبان او را ببرد. از بخت بد احساس می کرد که هر کار می کند، خاطر جمع است. چون نمی توانستیم بدون او سر کنیم و بعد از حدود شش ماه بد رفتاری یک روز بی خبر ما را ترک کرد و به خدمه گفته بود می خواهد لباسشویی پررونقی در کرمان باز کند.

به اشتراک بگذارید:





پیشنهاد سردبیر

مسافران قطار مرگ

مسافران قطار مرگ

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *