نتایج جستجو برای: کودک و نوجوان
دسترسی دشوار پژوهشگران به کتابهای میراث فرهنگی
«بحران کودکی» در روز جهانی کودک
از بیرون قوی و از درون ضعیف
اشتغال پایدار تعصبات مخرب را از بین برد
ناهید، جانبیبی و مرضیه سه نسل از زنان بلوچی هستند که زندگیهایشان بههم گره خورده است و روزگار بسیاری از زنان مثل خودشان را تغییر دادهاند. آنها که زمانی فکرش را هم نمیکردند که در جایگاه تسهیلگر و کارآفرین، جامعهٔ محلی خود را دگرگون کنند، امروز به درجهای از خودباوری رسیدهاند که میگویند دلشان میخواهد نمایندهٔ مجلس شوند. زنان توانمندی که از دل مناطق کمبرخوردار سیستانوبلوچستان آمدهاند، روز جمعه در پنلی با عنوان «در یک مسیر زنانه: دربارهٔ توانافزایی زنان» که به مناسبت ۱۸ سال فعالیت «بنیاد توسعهٔ کارآفرینی زنان و جوانان» برگزار شده بود، قصهٔ زندگیشان را روایت کردند تا نور امید به تغییر را در دل زنان بسیاری روشن نگه دارند.
به ما میگن «کارگردان»رو شما کشتید کدوم کارگردان؟
در واپسین روزهای شهریور همچنان مشغول پیگیری ثبتنام کودکان مهاجر افغانستانی بودیم. حدود یک سال و نیم میگذرد که با دادن خدمات مددکاری اجتماعی با آنها در ارتباط هستیم. من در منطقه قاسمآباد شهریار که محل زندگی آنهاست با یکی از انجمنهای حامی کودکان همکاری میکنم. در منطقه قاسمآباد بیشتر خانوادهها ایرانی ترک زبان و افغانستانی ترک زبان هستند البته قومیتهای دیگری نیز در این بین زندگی میکنند که اندکند. مذهب اکثریت مهاجران این منطقه سنی و اکثریت خانودههای ایرانی این منطقه شیعه مذهب هستند. جغرافیای این منطقه به صورتی است که مرکزیت آن را منازل مسکونی، کارگاههای خیاطی و مغازه های تجاری تشکیل داداند و در حاشیه این منطقه زمینهای کشاورزی و مدارس قرار گرفتهاند. در این منطقه مدتیست که برخی از خانوادهها و کودکان ایرانی رفتاری همراه با خشونت با مهاجران افغانستانی دارند. این نوشته روایتی از این آزارهاست.
چراغ خاموش شهرهای دوستدار کودک
فقط یکبار اجازه داشت که بدون همراهی مادر و پدر سوار تاکسی شود و در خیابان کناری خانهشان، با دوستانش آبمیوه بخورد. از میان تمام خاطرات کودکیاش، رهای ششساله را یادش مانده که عصرهای پنجشنبه با مادرش به پارک میرفته و از وسایل بازی، سرسره سوار میشده. یکی از همان روزها و در همان بالا و پایین رفتنها از سرسره بود که زمین خورد، دست راستش شکست و روزهای زیادی درد کشید. پارک رفتن تعطیل شد. خاطرهٔ شکستن دست، حالا رهای ۱۶ساله را حتی یک روز هم بهحال خود نمیگذارد. بهانهای شد برای همراهی پدر یا مادر در تمام گردش و تفریحهای دوستانه و تنها نبودنش: «سرسرهٔ استاندارد نبود.» در تمام ده سالی که از شکستن دست رها میگذشت، مادرش هر بار که به خاطرهٔ آن برمیخورد، همین جمله را میگوید؛ جملهای که مأمور پارک و پدرومادر باقی بچهها و حتی کارشناس شهرداری منطقه هم آن را تأیید کردند. کودکی رها در همان ششسالگی تمام شد، بعدتر که سروکلهٔ درس و مدرسه پیدا شد، دیگر دلیلی هم برای اصرار رها به پارک رفتن نماند. از شهر، رفتوآمد به مدرسه ماند و گهگاهی مهمانی رفتن با خانواده، آنهم با خودرو.
فقط کودکان از گربههای فلسطین خبر دارند
«همهچیز از دست رفت. خاطرهها، کودکی، خانه، هیچچیز نمانده است. چهکار کنم؟ کجا بروم؟» اینها را پدری با عصبانیت رو به دوربین شبکهٔ «الجزیره» میگوید. سر و بدن و لباسهایش را خاک و غبار پوشانده است. خانهاش را که حالا بعد از اصابت بمب به مخروبهای تبدیل شده، ترک میکند و دستهایش را در هوا به نشانهٔ استیصال تکان میدهد. کمی آنطرفتر، پسرش که موهای فرفری سیاهش تماماً از غبار آوار سفید پوشانده شده، گربهٔ پشمالویی را بغل گرفته و غبار را از او میتکاند: «الحمدلله که زنده مانده است.»
کودکانه شدن فقر به میراثی شدن آن میانجامد
آیین بزرگداشت «روز ملی کودک در ایران؛ کودک، میراثفرهنگی و هویت ملی» به همت پژوهشکده مردمشناسی با مشارکت موزه ملی ایران و گروه پژوهشی هنرهای سنتی در پژوهشگاه میراثفرهنگی و گردشگری برگزار شد.