پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | برگه 9 | نتایج جست‌وجو برای “تصادف”

نتایج جستجو برای: تصادف

اطلاعات آب‌وهوا محرمانه نیستند

من یک «شوتی» هستم

«دوستان در لامرد کمین زدن. یک سمند گشت راه را پلمپ کرده. وارد حوزه نشید. تا زمانی که خبر ندادم از جاساز بیرون نیایید.» «ابراهیم» این پیام را در گروه «نان‌آوران» می‌فرستد و به «نسرین» زنگ می‌زند که «آیه‌الکرسی» بخواند تا این بار که بارشان لاستیک است، به «قفلی» نخورد. «همان‌طور که چشمان سُرخم را تیز کرده‌ام، همه حواسم برای پاییدن مامورها به آن سمت جاده است. ساعت نزدیک به سه صبح است. ماموران را تا پایگاه نیروی انتظامی تعقیب می‌کنم. مطمئن که می‌شوم ماشین را در پایگاه پارک کرده‌اند، به راننده‌هایم زنگ می‌زنم که جاده باز شد. چراغ‌ها را روشن کنید و سریع شوتش کنید.» همین‌طور که مرد در حال تعریف این خاطره است، همسرش بساط چای و میوه را آماده می‌کند. اسمشان را در این گزارش، «ابراهیم» و «نسرین» می‌گذاریم. دو سال از ازدواجشان می‌گذرد و خانه اجاره‌‌ای و نقلی‌شان هنوز رنگ‌وبوی زندگی تازه‌عروس و دامادها را می‌دهد.

چراغ خاموش شهرهای دوستدار کودک

فقط یک‌بار اجازه داشت که بدون همراهی مادر و پدر سوار تاکسی شود و در خیابان کناری خانه‌شان، با دوستانش آبمیوه بخورد. از میان تمام خاطرات کودکی‌اش، رهای شش‌ساله را یادش مانده که عصرهای پنج‌شنبه با مادرش به پارک می‌رفته و از وسایل بازی، سرسره سوار می‌شده. یکی از همان روزها و در همان بالا و پایین رفتن‌ها از سرسره بود که زمین خورد، دست راستش شکست و روزهای زیادی درد کشید. پارک رفتن تعطیل شد. خاطرهٔ شکستن دست، حالا رهای ۱۶ساله را حتی یک روز هم به‌حال خود نمی‌گذارد. بهانه‌ای شد برای همراهی پدر یا مادر در تمام گردش و تفریح‌های دوستانه و تنها نبودنش: «سرسرهٔ استاندارد نبود.» در تمام ده سالی که از شکستن دست رها می‌گذشت، مادرش هر بار که به خاطرهٔ آن برمی‌خورد، همین جمله را می‌گوید؛ جمله‌ای که مأمور پارک و پدرومادر باقی بچه‌ها و حتی کارشناس شهرداری منطقه هم آن را تأیید کردند. کودکی رها در همان شش‌سالگی تمام شد، بعدتر که سروکلهٔ درس و مدرسه پیدا شد، دیگر دلیلی هم برای اصرار رها به پارک رفتن نماند. از شهر، رفت‌وآمد به مدرسه ماند و گه‌گاهی مهمانی رفتن با خانواده، آن‌هم با خودرو.

مرگ ۳ نفر بر اثر کاهش دید و تصادف

محمولۀ حساس هواپیمای رئیس جمهوری

خداحافظ ستارگان

گویی آسمان شب واقعاً از یاد رفته است. سر که به آسمان تهران بلند کنی، تا چشم کار می‌کند بتن و سیمانِ چیده تا ناکجاست که نه می‌گذارد خورشید را به روز ببینی و نه ستارگان را به شب. اما همهٔ ماجرا از این قرار نیست. تقصیرِ فراموشی آسمان فقط گردن بتن و سیمان و این‌همه سازه نیست، حتی دیگر نمی‌شود ماجرا را به گردن غبار و سرب هوا انداخت. ماجرا از جایی آب می‌خورد که کمتر فکرش را می‌کنیم: نور و رنگ! یک کارشناس آلودگی‌های محیط زیست می‌گوید تهران صدر جدول آلودگی نوری شهرهای ایران است و این آلودگی ستارگان آسمان را کم‌فروغ می‌کند. اما آلودگی نوری فقط انسان را نمی‌آزارد، بلکه بر همهٔ ابعاد محیط زیست او نیز مؤثر است.

جاده مرگ سرنوشت یوزپلنگ آسیایی را رقم می زند؟

خداحافظ ستارگان