پنج روزنامهنگار محیطزیست، تجربههایشان را روایت کردند
طبقۀ آخر پردیسان یا «کیهانپیمای شاتل»
«آسیه اسحاقی»: یکی از تلخترین پیگیریهای من در طول سالهای فعالیت در حوزۀ محیطزیست، مربوط به احیاء دریاچۀ ارومیه است که هربار خبری از این حوضۀ آبریز میشود، بدون شک به یاد دو خبرنگار جوان، «مهشاد کریمی» و «ریحانه یاسینی» میافتم
۱۶ مرداد ۱۴۰۳، ۲۱:۵۹
«پیام ما»: «چه خاطرهای از گزارشهایی که نوشتهای، مصاحبههایی که گرفتهای، سفرهایی که رفتهای داری که بخواهی آن را با بقیه به اشتراک بگذاری؟» این پرسش را با گروهی از خبرنگاران محیطزیست در میان گذاشتیم؛ برخی بهدلیل مشغله نتوانستند به ما پاسخ دهند و گروهی هم حاضر به نوشتن شدند. در پروندۀ «روز خبرنگار»، نگاهی داریم به این خاطرات!
خبرنگار، راوی بدون لکنت و صادق
| سمیرا خباز |
ببخشید که توصیف از خبر و خبرنگاری را با این مقدمه شروع می کنم، ولی چارهای نیست!
چند اصطلاح میان بچههای حوزۀ خبر در توصیف موقعیت، این شغل نیمهرسمی هست.
شاید این اصطلاحات میان اهالی خبر در روزهای تلخ و سخت و روزهایی که با تمام وجودشان نادیده گرفته شدند و بیاحترامی را با گوشت و پوستشان لمس کرده اند، دربارۀ این شغل دهان به دهان بچرخد، که باید بازگو کنم. میگویند خبرنگار «مرغ عزا و عروسی» است و با عرض پوزش، دربارۀ اتمسفر خبر در میان اهالی گفته میشود که ؛ مانند بوی کباب از دور است!
این مقدمه شاید یک خودزنی باشد، اما به نظرم چارهای نبود برای مقدمهچینی و آمادهسازی ذهن مخاطبی که آشنایی با حوزۀ خبر و رسانه ندارد، تا بتوانم دقیقاً فضای کار یک خبرنگار را ترسیم کنم.
چرا؟ چون خبرنگار همان کسی است که در همۀ مراسمهای رسمی، ملزم به حضور است؛ خواه ساختمانی فرو بپاشد، خواه مراسم تودیع و معارفۀ یک مدیر باشد و خواه یک جشن ملی!
او هست و باید ثبت کند.
او هست مثل سایهای که دیده نمیشود؛ ۳۶۴ روز سال همین روال است تا یک روز فرابرسد، چند ساعتی از طرف سازمانها و نهادهای همکار برایش چند جملۀ عصا قورتداده در توصیف جایگاه و ارزشی که هیچگاه برای آنها نداشته، باز ارسال کنند و از فردا باز هم بشود همان مرغ عزا و عروسی!
خبرنگار همیشه هست. حتماً شما هم چهرههای آشنایی را سالها در قابهای تصویری رسانهها از او میبینید
اما او هست و برایش فرقی نمیکند چه کسی پشت تریبون قرار گرفته و یا در چه شرایطی چه اظهارنظری میکند. رسالت او تنها روایت شفاف، بدون لکنت و صادقانۀ آن رویداد و حادثه است.
پس دور از جان همهمان، خبر بوی کباب از دور است!
کمی که نزدیک خبرنگار میشوی، میبینی با انبوهی استرس، بیقراری و تعهد، در کنار قسط و قرض، زندگی میگذراند. کمترین دستمزد برای تحمل بیشترین حجم استرس روزانه، حتماً معاملۀ منصفانهای نیست. اما شاید سالهای سال، او را در قاب رسانهها و پشت کلمات خبرها ببینید و حس کنید. چون خبر، یک ابتلا و یک تعهد به قول بعضیها، یک دچارشدگی بیسرانجام است
اما، اما ما باید هویت زیبای کار او را از پس همۀ این نامهربانیها داد بزنیم. چون شاید دور از ذهن نباشد که خبرنگار را پیامآور بنامیم؛ پیامآور یا پیامبری که چشم بینا و زبان گویای جامعه برای روایتگری است؛ سیاهچالهای که ما سالهاست درگیر آنیم.
جامعۀ ما به روایتگریهای بسیاری نیاز دارد روایتگری صادقانه از جامعه و کشوری که در این نقطۀ بیمانند تاریخی، مملوء از رویدادهای مهم و حوادث مهم است. ما در این جنگ روایتها که بیرحمانه روایت صادقانه از جامعه و نسلمان را هدف قرار داده است، نیازمند افرادی هستیم که دچار و مبتلای صداقت باشند؛ همین خبرنگارهایی که ساده از کنارشان میگذرید. اصلاً میخواهم اسمش را جنگجوی پشت کلمات بگذارم و حرفم را پس بگیرم. خبرنگار امروز جامعۀ ایران، یک جنگجو برای روایت صادقانه است. او را مرغ عزا و عروسی نبینیم.
او قابل احترام است.
چند قاب از محیطزیست
| فاطمه باباخانی |
انتخاب یک خاطره از میان انبوه خاطراتی که داریم، کار سادهای نیست؛ حتی اگر در حوزۀ خبرنگاری محیطزیست، چندان باسابقه نباشی، همچنان که من اینگونهام! نهایت اینکه تصمیم گرفتم به چند قاب اکتفا کنم.
پارک ملی گلستان
شروع به نوشتن از برنامۀ سرشماری «پارک ملی گلستان» کردم. انگیزهام اما توصیف لحظهای در «تنگهگل» بود! باران میآمد و از میان زرد و نارنجیهای درختان پارک، قطرههای آب راهی به زمین پیدا میکردند. هوا نه چندان سرد و نه گرم! مه صبحگاهی فضای بین درختان را پر و دیدن دوردست را مشکل کرده بود. گفتم مهندس کجاست؟ گفت: دمدمای صبح برای قدم زدن بیرون زده. دقایقی بعد در میان باران و مه، «هوشنگ ضیایی» بهسمت پاسگاه آمد.
«پارک ملی کویر»
از ساعت چهارونیم صبح، با «علی» و «نگار» در میان کومه نشسته بودیم. اولین جبیر که آمد، من و نگار و علی هرسه آژیر شدیم. صدای باقرقرهها موسیقی پس زمینه بود و خودشان صفحات پایینی کادر را پر کرده بودند. به جبیر نگاه میکردیم که با احتیاط به آبشخور نزدیک شد، نگاهی به کومه انداخت، لحظهای تردید کرد و با برطرفشدن ترس، پوزهاش را در آب فرو برد. یکییکی اضافه شدند و با آمدن گورخرها، جمع تکمیل شد.
منطقۀ حفاظتشدۀ «پرور»
صدای ماغکشیدن آمد و همه بهسمت صدا چرخیدیم. من و «محسن» و «محمد» و «آصف» و «مهرداد»! مرال نر را بالاخره دیده بودیم. دو گوزن ماده در کنارش بودند. هیچ عجلهای نداشتند،. هوا رو به تاریکی میرفت و به نظر نمیرسید از این جمع پنجنفرۀ هیجانزده که بهسختی آرامش خود را حفظ میکردند، تهدیدی متوجه آنها باشد. ماه آرامآرام بالا آمد و بین دو شاخ مرال نر قرار گرفت تا فارغ از آصف که پیشتر هم مرال دیده بود، چهار نفر دیگر اولین تجربۀ خود را از دیدن این گونه داشته باشند.
«تالاب گندمان»
ماشین ایستاد، «سعید یوسفپور» پیاده شد و بهسمت لاکپشت رفت تا از میانه جاده او را کنار بکشد. برایمان توضیح داد که واکنش دفاعی لاکپشتها چیست. همین آبی که روی خاک میریخت و جاده را تر کرد. او بود که برایم توضیح داد گندمان چطور احیاء شده و برای احیاء «خانمیرزا»، چه راهی در پیش است؟ در این سفر بود که منطقۀ حفاظتشدۀ «هلن» را دیدم و فهمیدم «تنگ صیاد» به چه خون جگری، توانسته بار دیگر احیاء شود.
«پارک ملی صیدوا»
«احمد درویش» همینجور یکییکی، عکس پلنگهایی که گرفته بود را نشانمان میداد. میگفتیم در آرزوی دیدن یکی هستیم که فردا نشانمان دهد. گفت یک گشت شبانه بگذاریم، شاید شانسمان بالا برود؛ رفتیم و هیچ ندیدیم. صبح روز بعد، آفتاب نزده بیدار بودیم، به شوق دیدن پلنگ. جز کل و بز و قوچ و میش، چیزی عایدمان نشد و البته عکسی از احمد درویش، ایستاده بر فراز بلندی و درحال رصد منطقهای که شبانهروز درحال حفاظت از آن است.
مراسم بزرگداشت
همه ایستاده بودند؛ نه یکبار، بلکه چندین و چند بار، هر دفعه به یک مناسبت! یکبار به احترام «هوشنگ ضیایی» که دههها برای حفاظت از حیاتوحش ایران تلاش کرد و خسته نشده و نیست. بار دیگر برای ارج گذاشتن به تلاشهای شبانهروزی چندینسالۀ «مهدی تیموری» در حفاظت از پارک ملی گلستان. دفعۀ بعد به احترام «هومن جوکار»، «امیرحسین خالقی»، «طاهر قدیریان»، «نیلوفر بیانی»، «سام رجبی» و «سپیده کاشانی» برای تحمل شش سال سختی و مرارت و تلاشهای بیدریغشان برای حفاظت از طبیعت این سرزمین. دفعۀ دیگر به احترام «عبدالحسین وهابزاده» خالق ایدۀ مدارس طبیعت در ایران. بار بعدی به احترام «اسماعیل کهرم» برای دههها تلاش و یکبار برای «محمد درویش» که هر جا توانسته، برای حفظ محیطزیست کوشیده است.
میشد بیشتر و بیشتر نوشت، اما صفحۀ روزنامه ظرفیت محدودی بهلحاظ تعداد واژگان دارد. من آنقدر خوششانس بودم که به این مناطق و برخی دیگر سفر کنم و کسانی را ببینم که بیهیاهو و بدون آنکه بخش بزرگی از جامعه حتی نامشان را بدانند، به کار حفاظت از تنوعزیستی ایران مشغولند. آنقدر شانس داشتم که با کسانی برای نوشتن گزارش و مصاحبه گفتوگو کنم، که پس از صحبت با آنها، روزم ساخته شود. دوستانی در این مسیر چندساله یافتهام که مایۀ مباهات این سرزمین هستند و من هم به دوستی با آنها مفتخر! نشد از همه نام ببرم، مبادا که نامی جا بیفتد؛ سرتان سلامت!
طبقۀ آخر پردیسان یا «کیهانپیمای شاتل»
| بهار سلاحورزی |
از روزی که برای اولینبار خودم را در تحریریۀ خبرگزاری «ایلنا» که پنجرۀ کوچکی داشت و آسمان در آن آنقدر دور بود که باید گردنت را ۱۸۰ درجه به عقب میچرخاندی تا یک وجب از آن را ببینی، حدود ۲۰ سال میگذرد.
همان موقعی که تمام توقعات مادرم را بهخاطر چند تا نمرۀ ۲۰ در دوران مدرسه که بین خودمان باشد، بعضیهاشان هم با دزدکی نگاهکردن از روی دست دیگران به دست آمده بود، از «مریم میرزاخانی» و «انوشه انصاری» دوران شدن، با خاک یکسان کرده بودم و تازه در یک رشتۀ مهندسی منابع طبیعی فارغالتحصیل شده بودم. حالا مادرم انتظار داشت، دستکم جای «خانم ابتکار» یا «ستاره درخشش» را بگیرم!
گرفتن وقت مصاحبۀ حضوری با زنی که میان مردم جایگاه و اعتبار خاصی داشت، آنهم برای یک خبرنگار تازهکار که مهمترین تجربهاش مصاحبه با کارشناسان دستدوم در جلسات هفتگی کمیتۀ کاهش آلودگی هوا بود، تنها کار بزرگی بود که میتوانستم انجام دهم.
دو ساعت نشستن روبهروی زنی با آن قدرت بیان و حاضرجوابی، برای من که از جملات بدون مقدمه و فیالبداهه همیشه گریزان بودم و هزار جور بازی در میآوردم که دیده نشوم، حقیقتاً از حل انتگرالهای «وارون هذلولوی»، آنهم در کیهانپیمای شاتل کم نداشت.
گاهی عقب میماندم، گاهی از پرسیدن چیزهایی که در نظر او خیلی ساده و بدیهی میآمد مثل لبو سرخ میشدم، دقایقی طولانی ساکت میماندم و دستانم آهسته مانند یک میرزابنویس روی سطح کاغذ میلغزید. خاموشی سنگینی همهجا افتاده بود. بیرون، باد آرام گرفته بود. ناگهان حس کردم این همه سستی مانند لباس تنگی در هوای گرم آزارم میدهد. سکوتم را شکستم، آنهم با پرسشی کاملاً بیربط به موضوع. میدانستم سؤالم، در آن سالهایی که او بهعنوان اولین و تنها زن صاحب منصب در دولت، به یکی از بارزترین نمادهای اصلاحات بدل شده بود، آنهم در گفتوگویی محیطزیستی، سؤال خوبی نیست. اما باید کاری میکردم. باید خودی نشان میدادم. نباید پیش خودم سرافکنده و گم میشدم؛ چون تا زمانی که پیش خودت نابود نشدهای، میتوانی هر کاری بکنی. تمام نیروهایم را فرا خواندم تا قبل از آنکه جانم بالا بیاید، در مورد انگیزۀ او در ماجرای لانۀ جاسوسی بپرسم. گمان میکردم با پرسیدنش در چشم او، سردبیرم و وجدانم کمیآگاهتر و حرفهای تر جلوه میکنم.
خانم ابتکار که پیش از این با اقتدار و اطمینان کامل از اینکه من تسلط کافی روی مسائل ندارم که بخواهم او را به چالش بکشم، پرطنین و محکم، درحالی که گاهی به دوردست و آسمان پاییز که از پنجرۀ اتاق دلبازش در طبقۀ آخر ساختمان پردیسان شبیه تابلوهای ونگوگ بود، خیره میشد و گاهی به جستجوی غباری روی میز دستی میکشید سخن میگفت، یکمرتبه حالت سخنران سرخوردهای را گرفت که یک ساعت دربارۀ ارزشها و زیباییهای موسیقی حرف زده و حالا شنونده از آخرین وضعیت بورس میپرسد. در لحن ملایم او سرزنش موج میزد و من شک داشتم کدام سو را بگیرم.
دستآخر گفتوگو را تمام کردم و با یک عالمه ناامیدی و دلسوزی برای خودم، قدمزنان روی سنگفرشهایی که زیر انبوهی از برگهای زرد دراز کشیده بودند، بهسمت خبرگزاری راه افتادم. برای تهیۀ گفتوگو نمیتوانستم افکارم را مرتب کنم. انگار در چرخوفلکی بودم که مدام میچرخیدم، اما باز هم در جای اولم بودم. نه میتوانستم با آشفتگی فکر کنم، نه سرد و خاموش، از فکر خالی شوم. در نهایت همانطور که حدس میزنید، مصاحبه هم چیز بهدردبخوری نشد.
وقتی به خاطرات گذشتهام که پشتسرهم ایستادهاند فکر میکنم، این یکی از خاطراتی است که هرگز نتوانستهام خودم را در آن دوست داشته باشم. بااینحال، اولینبار بود که من به خودم رو دادم تا گامی فراتر از چارچوبهای مدون همیشگی در ذهنم بردارم و این نقطۀ عطفی در زندگیام شد.
همواره دلتنگ نوشتن برای محیطزیست هستم
| آسیه اسحاقی |
نوشتن برای محیطزیستی که سالهاست زخمهای عمیقی بر تَن دارد، یکی از تجربیات تکرارنشدنی برای خبرنگاران محیطزیست است. زخم توسعۀ ناپایدار، خشکشدن تالابها، مشکلات محیطبانان، ازبینرفتن گونههای حیاتوحش، آتشسوزی جنگلها، محدودیتهای فعالان محیطزیست، زباله، آلودگی هوا و… همگی نشان میدهند، محیطزیست ایران تا چه اندازه در بحران قرار دارد؛ بحرانهایی که بارها و بارها هرکدام از ما خبرنگاران محیطزیست، دربارۀ آن گزارش تهیه کردهایم، اما بهرغم تشدید بحرانهای محیطزیستی در کشور، هنوز در بسیاری از رسانهها حتی محیطزیست برای مدیرمسئول و سردبیر اولویت ندارد.
در طول سالهای فعالیتم در حوزۀ محیطزیست، به این مسئله رسیدم که قطعاً تجربه در کنار تحصیل، در حوزۀ خبر بسیار اهمیت دارد تا خبرنگاری که قرار است در این حوزه فعال باشد، در کنار تخصص رسانهای برای شناخت مخاطب، تجربه هم کسب کند و با مسائل محیطزیست آشنا باشد. البته گاهی اوقات تصور میشود خبرنگار محیطزیست، صرفاً باید متخصص و کارشناس باشد، اما بر این باورم که هدف از خبرنگاری محیطزیست، میتواند به جریان پایداری توسعه کمک کند؛ چرا که یکی از بازوهای توسعۀ پایدار، رسانهها هستند.
در ابتدای تجربۀ خبرنگاری محیطزیست، از مسائل محیطزیست اطلاعات اندکی داشتم و بههمیندلیل وقتی موضوعی در این بخش مطرح میشد، با دقت جزئیات آن را مطالعه میکردم تا با دست پُر به سراغ کارشناسان بروم تا در گزارشی که تهیه میشد، اثرات آن نشان داده شود. در واقع براین باورم، اگر خبرنگاری میخواهد دربارۀ موضوعی اطلاعرسانی کند، باید پیش از هر کاری، اطلاعات جامع و کاملی دربارۀ آن موضوع داشته باشد و پیشینۀ اتفاقاتی که افتاده را بداند. وقتی خبرنگار بدون اطلاعات و بدون تحقیق به سراغ کارشناس یا مسئولی میرود، تریبون آن کارشناس یا مسئول میشود و این آفت بزرگی که گاهی گریبان برخی خبرنگاران را میگیرد.
ازاینرو نکتهای که در طول سالهای فعالیت در حوزۀ محیطزیست مدنظر قرار دادم، این بود که محیطزیست همواره حرف اول را میزند و باید گزارشها و خبرهایی تهیه کنم که طیف گستردهای از مخاطبان از مردم کوچه و بازار را گرفته تا مسئولان ارشد در بر بگیرد. البته یکی از نکات مثبت کار در حوزۀ محیطزیست، این است که وقتی میخواهیم بهعنوان مثال گزارشی دربارۀ جنگلهای هیرکانی یا زاگرس یا حیاتوحش یا سایر موضوعات بنویسیم، متخصصانی هستند که در این حوزهها فعالیت میکنند که برای جلوگیری از اطلاعرسانی نادرست، برای هر سوژهای به سراغ آنان میرویم.
درعینحال تلاش و زحمات خبرنگاران و همکارانم در حوزۀ محیطزیست که با دلسوزی بهرغم همۀ بیمهریهایی که در حق آنها روا شده، فقط و فقط بهخاطر علاقهای که به محیطزیست داشتهاند مانع بسیاری از تخریبها شدند، ستودنی است. زیرا معتقدم تحول در آگاهی عموم دربارۀ محیطزیست، مرهون تلاش خبرنگاران است و همواره بهعنوان یک خبرنگار محیطزیست، تلاش کردهام تا در این سالها همسو با جریان موجی که همکارانم برای جلوگیری از تخریب محیطزیست اقدام به اطلاعرسانی کردهاند، حرکت کنم تا در کنار هم برای حفاظت از طبیعت کشوری که دوستش داریم موفق باشیم و یاورانی همیشگی برای محیطزیست باشیم. بههمیندلیل است که همواره دلتنگ نوشتن برای محیطزیست هستم و در طول سالهای فعالیتم در حوزۀ محیطزیست، همیشه یکی از آرزوهایم این بود که محیطزیست مورد توجه همگان قرار بگیرد و این موضوع یک بحث حاشیهای و تزئینی نباشد.
با همۀ این اوصاف، یکی از تلخترین پیگیریهای من در طول سالهای فعالیت در حوزۀ محیطزیست، مربوط به احیاء دریاچۀ ارومیه است که هربار خبری از این حوضۀ آبریز میشود، بدون شک به یاد دو خبرنگار جوان، «مهشاد کریمی» و «ریحانه یاسینی» میافتم که جان خود را هنگام انجام مأموریت خبری از دست دادند؛ یادشان گرامی.
فرصت آشنایی با «ارزشیها»
| ستاره حجتی |
فاطمه (باباخانی) گفت برای روز خبرنگار یادداشتی بنویسم؛ میتواند یک خاطره باشد از گفتوگو یا گزارشی یا هر خاطرهای. یادم به آقای رایجی افتاد؛ «محمد رایجی». کتابخانهای در روستای بالاجادۀ کردکوی استان گلستان دارد که خودش آن را راهاندازی و آرامآرام تجهیز کرده. روزی برای دعوت به کتابخانهاش با من تماس گرفت. کتابخانۀ آقای رایجی دیدنی است.
او گرانبهاترین دارایی من را نگه میدارد که از وجودش بیخبر بودم: «آرشیو روزنامههایم؛ هر چیزی که نوشتهام.» آرشیو روزنامۀ «گلشن» و «مهر» و بسیاری آثار نویسندگان و شاعران دیگری را که در استان او یا برای استان او نوشتهاند را هم نگه میدارد. کتابهای کتابخانهاش را بهروز و آن را ارمغان «بالاجاده»ایها میکند. (کاری که سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی کشور برای کتابخانههایش نمیکند. اصلاً مگر چند کتابخانه در روستاها ساخته است؟) محمد رایجی حتماً یکی از بهترین خاطرههای من است. روزنامهنگاری برای من فرصت آشنایی با آدمها بود؛ نه آدمهای معروف و شناختهشده، بلکه آدمهایی بیادعا که هرکدام گوشهای از این سرزمین، پرچم دوی امدادی خودشان را در مسیر توسعۀ کشور بالا گرفتهاند. خاطرۀ «خانوادۀ مکتبی» که بیش از بیست سال، مجدانه در گلستان روزنامه منتشر میکنند. خاطرۀ آقای جعفری در «راوه» استان مرکزی که مانند یک معلم، همۀ الگوهای شکستخوردۀ معدنکاوی را جمع کرده تا مسئولان را متقاعد کند، نباید در راوه معدنی برپا کنند. خاطرۀ «بلوچ» در کنارک که با صراحت میگوید: «توسعه، این ساختوسازها نیست خانم. من بیسواد میدانم، مسئولان نمیدانند؟». خاطرۀ اهالی «اروت» که برای نگهداشتن آبنبدانشان، به آبوآتش میزنند. خاطرۀ «فرامرز» در «صیدآباد مسیله»، وقتی فکر میکند آمدن آب به روستا را باید سریع به من خبر دهد. خاطرۀ «یونس» و «کاوه» است که میگویند، دیگر کولبری نمیروند، در «بیوران» بوم کلبهای راه انداختهاند.
خاطرۀ معلمم «فروزان آصف نخعی» است که حاضر است حتی در دکه روزنامه بفروشد، اما قلمش را نه. خاطرۀ «سینا قنبرپور» است و مجلۀ «کلید ملی». خاطرۀ «حاجی» در «رفیه» خوزستان است که حصیربافتهایش را ارزان میفروشد، اما به دلال نمیدهد، چون فکر میکند دلالها اقتصاد مملکت را زمین زدهاند. زنان پارچهباف «بلم جرک» در «چهلچای»…، آقای «صالحی» در «الواج» ارومیه…، آقای «خدیشی» و «امین شول» که روزنامه را نگه میدارند، «فرشید عابدی» در سیستان که هر روز برای «هامون» و آب تلاش میکند؛ همۀ این آدمها و آدمهای دیگری که مجال نامبردن از آنها نیست؛ همۀ این آدمها. فاطمه جان و تو که چنین دلبستۀ ایرانی. اینها همه خاطرههایی است که نمیگذارند روزنامهنگاری و نوشتن را فراموش کنم. آدمهایی بیادعا که کارشان را انجام میدهند، بیمنت مزد و پاداش، بیتحسین و تشویق، بیآنکه نامی از آنان برده شود یا نشود؛ نامهایی که در هر نقطهای هستند، منشأ اثر و خیر عمومی هستند. اگر قرار بود به سیاقی از آدمها بگوییم «ارزشی»، باید به این نامها میگفتیم. «ارزش»، «گوهر» و «دارایی» فرهنگ، تاریخ و آبوخاک، بیگمان به دست همین آدمهاست. روزنامهنگاری برای من بیش از همه چیز، فرصت آشنایی با این گروه «ارزشیهاست» که بیش باد. ما با این آدمها میدویم. پرچمهایمان را دست به دست میگردانیم و به جلو میرسانیم. شاید روزی پرچم ما خط پایان را ببیند، که دیگر هیچکداممان نباشیم. اما بیگمان کسی هلهلهکنان و جیغکشان، پرچم ما را در خط پایان به هوا پرتاب و روبان را پاره خواهد کرد.
برچسب ها:
آتشسوزی جنگلها، پارک ملی، پارک ملی گلستان، جنگلهای هیرکانی، حیاتوحش، محیطزیست، منابع طبیعی
پیشنهاد سردبیر
«بمو» را تکهتکه کردند
مطالب مرتبط
براساس اعلام دولت و به رقم انتقاد کارشناسان،سد «ژاوه» در کردستان تا پایان شهریور امسال آبگیری میشود
سد «ژاوه»؛ ذخیرهگاه آب یا فاضلاب؟
پنج روزنامهنگار محیطزیست، تجربههایشان را روایت کردند
طبقۀ آخر پردیسان یا «کیهانپیمای شاتل»
دپوی پسماند در فاصله ۴۰۰ متری از دریای خزر
افزایش حریق در مناطق چهارگانه محیط زیستی در سال جاری
رئیس شورای شهر تهران در پاسخ به «پیام ما» خبر داد
تشکیل کمیتهٔ بررسی فرونشستها
شب «عبدالحسین وهابزاده» برگزار شد
استادی نشسته بر سکوی آینده
ثبت حضور یک قلاده یوز به همراه ۴ توله در منطقه توران + عکس
فشار قابلتامل سازمان شیلات برای راهاندازی مجدد “صید ترال”
اکبری تشریح کرد؛
ماجرای واگذاری شمال دنا به استان اصفهان
آیا میتوان پنلهای خورشیدی را در ساختمانهای تاریخی نصب کرد؟
نظر کاربران
نظری برای این پست ثبت نشده است.
وب گردی
- معرفی ۱۰ برند برتر لوازم آرایشی دنیا + مزایا و معایب
- آشنایی با بهترین موسسات انجام پایاننامه مقاطع ارشد و دکتری در تهران
- تاثیر انتخاب ناودانی آهنی مناسب بر استحکام و پایداری سازهها
- قانون جدید اجاره ۱۴۰۳
- درایر کمپرسور چیست ؟ نحوه عملکرد و وظیفه آن
- با طراحی سایت مشتریان رقیب خود را بدزدید!
- بیماری هاشیموتو چیست؟ علائم و راهکارهای درمان
- نورپردازی کابینت آشپزخانه چه تاثیری بر روحیه افراد دارد؟
- سفر به پوکت بهترین مقصد گرمسیری آسیا با تور تایلند آرزوی سفر
- بورس شمش گلدن ارت ( خانی ) بیشتر
بیشترین نظر کاربران
«آفاق آزادی در سپهر تاریخ» در غیاب زیباکلام
بیشترین بازنشر
پربازدیدها
1
به نام حیوانات به کام باغوحشداران
2
آشکارشدن گورهای ماقبلتاریخ هنگام ساخت بزرگراه
3
«بمو» را تکهتکه کردند
4
سوداگران گنج پل تاریخی ۳۰۰ ساله در بابل را تخریب کردند
5
محیطبانها با رد زنی چرخهای موتورسیکلت به شکارچیان رسیدند
دیدگاهتان را بنویسید