سایت خبری پیام ما آنلاین | شاه شکار قسمت چهارم

شاه شکار قسمت چهارم





۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۲۲:۴۲

شاه شکار
قسمت چهارم

اتابک به من گفت در راه مراقب باش به کسی حرفی نزنی، جز اینکه خدا را شکر کنی که شاه به دست تو حالش جا آمده و تیر به پایش خورده و دست های خود را هم خوب از خون پاک کن! بعد اتابک هم میان کالسکه شاه رفت و نشست و با دست کالسکه را از باغ جیران که فعلاً باغ مقبره شاه است از در جنوب غربی به خارج آوردند! اسب های آن را بستند و به طرف شهر حرکت کردیم. بین راه چند بار اتابک از آبدار برای شاه آب خواست و قوری آب خوردن را به لب شاه می گذاشت و بعد آبش را میان کالسکه می ریخت و پس می داد، و چند مرتبه شاه از نوکرهای محترم در رکاب به توسط اتابک احوال پرسی و تفقد می فرمود و هر یک هر چه پول زرد داشتند برای تصدق تقدیم می کردند و اتابک پول ها را میان کالسکه شاه جا می داد. در وسط راه عبداله میرزایی دارایی سردار حشمت کالسکه چی باشی شاه که به امر اتابک از شاهزاده عبدالعظیم برای آوردن حکیم باشی طولوزان (حکیم فرانسوی مخصوص شاه) به شهر رفته بود به اتفاق حکیم باشی سوار اسب به موکب شاه رسیدند. اتابک سراز کالسکه بیرون کرد به حکیم باشی فرمودند: «الحمدالله حال شاه به جا آمده است، دنبال موکب همایون به شهر بیایید.» و به شهر آمدیم. پس از ورود از داخل تکیه دولت کالسکه را دیگر بار بدون اسب وارد حیاط گلستان حالیه نمودند. جلوی اطاق برلیان شاه را از کالسکه به اطاق برلیان برده خوابانیدند و اتابک چهل و چند شب و روز در آن عمارت مشغول مملکت داری بود و حاج علیقلی خان سردار اسعد با پنجاه سوار بختیاری و اولاد کرم خان فقط مراقب اتابک بودند! به این ترتیب تا مدتی هیچکس از مرگ ناصرالدین شاه آگاه نشد و تا ورود شاه جدید، مظفرالدین شاه، هیچ شورشی به وقوع نپیوست. ادامه مطلب را از کتاب حیات یحیی اثر میرزا یحیی دولت آبادی پی می گیریم: «در ایران در موقع تبدیل سلطنت غالباً انقلاب و اغتشاش روی می داده اشخاص صاحب نفوذ و ستمگرانی که منتظر فرصت بوده اند از تجاوز به زیردستان خود دریغ ندارند. اما در حادثه قتل ناصرالدین شاه امنیت و آسایش حکمفرما می گردد به دو سبب: اول آنکه ناصرالدین شاه پادشاهی که چهل و نه سال با کمال قدرت سلطنت نموده، عموم بزرگان و گردنکشان مملکت را دچار وحشت و اضطراب ساخته به طوری که جرأت نمی کنند دست از پا خطا نمایند دوم آنکه صدراعظم در مدت چهل و چند روز، تمام استعداد و قابلیت خود را برای نگاهداری مملکت بروز داده به حقیقت مملکت داری می نماید… به طوری که می توان گفت در تمام مدت سلطنت قاجار نه ایران چنین حکومتی به خود دیده و نه تهران چنین مرکزیتی داشته است!…

میرزا علی اصغرخان اتابک صدراعظم اگرچه از رجال با سیاست درجه اول شمرده نمی شود ولی دارای هوش و جربزه سرشاری است. همان هوش ذاتی او را رهبری کرده، تذکراتی می دهد که از مانند او بعید به نظر می رسد، اول مانع کشته شدن کشنده شاه می شود، بی آنکه معلوم شود همدستان او کیانند. دوم قتل شاه را پنهان می کند و مانع اغتشاش می گردد. و اما میرزا رضا را به دستور صدراعظم از دست عوام خشمگین نجات داده، وی را به کند و زنجیر کشیده زندانیش می کند. با انتشار خبر قتل، درباریان این طور به خاطر اسلام شهید شده، مخصوصاً وقتی که یکی از بستگان شاه به نام معین السلطان، به همین تصور به زندان رفته و شاعری و رقاء نام را که با پسرش زندانی بوده اند، اول پسر و سپس پدر را می کشد. لیکن استنطاق ها که بیرون درز می کند و البته خود صدر اعظم هم برای برائت ذمه خود از شرکت داشتن در قتل شاه، راه آمد و شد خواص را با میرزا رضا باز می گذارد. مجموعه این استنطاق ها، میرزا رضا را مسلمانی آگاه معرفی می کند که از فساد شاه و دربار به خوبی اطلاع داشته و رنج ها و شکنجه هایی را که آزادی خواهان در زندان های آن پادشاه ظالم تحمل می کردند، خود با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده بود شرح زندگانی میرزا رضا در کتابها به تفصیل آمده و مردم کرمان با این قهرمان راه آزادی آشنایی کامل دارند و من به اشاره کوتاهی از کتاب «تاریخ بیداری ایرانیان» نوشته ناظم الاسلام کرمانی درباره او اکتفا می کنم. در این کتاب آمده:«میرزا رضا مسلمان و متدین به دین اسلام بود در فتوت و مردانگی مسلم و متفق علیه است، چه، در حبس آنچه کردند، (حتی) یک نفر از آشنایان و دوستان خود را گیر (لو) نداد و نام نیک خود را در صفحه روزگار باقی گذارد».
میرزا رضا که از شاگردان سید جمال الدین اسدآبادی بود، در بازپرسی سوگند خورد که «جز خودم و سید، کسی دیگر از منظور و قصد من در کشتن شاه آگاهی نداشته. سید در استانبول است. هر چه از دستتان بر می آید درباره او کوتاهی نکنید». بازجوها بر فشار افزودند. اما وی همچنان مقاومت می کرد. و چون از این نظر ناامید شدند، سبب و انگیزه قتل شاه را از او پرسیدند. میرزا رضا ابتدا از ظلم و ستم شاه و درباریان نسبت به مردم سخن گفت و سپس ادامه داد:«اکنون بنا به عقیده خودم خدمتی به مخلوق، به ملت و همچنین به دولت کرده ام. من این تخم [عدالت و آزادی] را آبیاری کردم و در آغاز روییدن است. همه خواب بودند و حالا بیدار شدند. من درخت بی ثمر و خشک ریشه زدم و این جانوران را آواره کردم… یک درختی که پس از پنجاه سال ثمرش وکیل الدوله، عزیز السلطان ملیجک و امین خاقان بوده و این گونه اولاد و اطفال دنی زاده رذل [را] که آفت جان های جامعه مسلمین اند به بار آورد… بایستی از ریشه کنده شود که دیگر چنین اشماری (میوه هایی) به بار نیاورد. ماهی از سرگنده گردد نی ز دُم. اگر ظلمی شده از بالا بوده است…» وی در بازپرسی ضمن بیان رنج ها و دردهایی که تحمل کرده می گوید:«وقتی که به استانبول رفتم و قضیه خود را در حضور بندگان و مجامع علما شرح دادم. آن ها از این مظلومیت و بی عدالتی که خود موضوع آن بوده ام قوم مفلوک و مشتی مردم ایران ودیعه الهی نیستند؟! قدمی از خاک ایران بیرون گذارید، خواهید دید که در عراق عرب، قفقاز، عشق آباد و سرحدات روسیه هزاران ایرانی بیچاره از فشار ظلم، وطن عزیز را ترک کرده، برای امرار حیات به پست ترین کارها تن در داده اند. هر چه باربر، جاروکش، خرران و مزدور که در آن نواحی ببینید همه ایرانی هستند. این ستمکاری و فشار بی اندازه، چه و از که بوده و چه کسی می تواند آن را بیفزاید؟:آن هایی که قطعات گوشت بدن ها را برای بلعیدن می برند و از روی شهوترانی به خورد سگان و مرغان شکاری خود می دهند، [یا] از بدبخت گمراهی از این قبیل صد هزار تومان رشوه می گیرند و درم قابل [او را] بر جان، مال، عرض و ناموس و امنیت [مردم] یک شهر مسلط می کنند….!!» و در برابر با بی معرفی نمودن او، در شعری که منسوب به اوست و در آن روزها در سراسر ایران منتشر شده بود، می گوید: محب آل رسولم غلام هشت و چهارم/ فدایی همه ایران، رضا شاه شکارم

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:

،





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *