سایت خبری پیام ما آنلاین | روزگاری که گذشت

روزگاری که گذشت





۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۰:۲۰

روزگاری که گذشت

عبدالحسین صنعتی زاده
بخش چهل یک
بعضی از بیماران با بی اعتنائی حرف عطاران را قبول نکرده خصوصا آنهایی که چشمهایشان خراب می شد و از گردهای رنگ وارنگ که در چشمانشان می ریختند از سوزش و درد مانند مار سر کوفته در روی خاک های میدان به خود پیچیده و از ته دل از درد فریاد می زدند و از دوای مایع دکتر انگلیسی که چشم هایشان را چند دفعه شسته و درد و سوزشی احساس نکرده بودند تعریف می کردند. و می گفتند با چند قطره دوا و شستشو از دوای «حکیم صاحب» چشمهای مان بهبودی یافت و من هم که از همه جا بی خبر بودم از این حرف ها خوشم نمی آمد و سخت بر عقیده استادان خود راسخ و عقیده داشتم که دوای چشم هر چه سوزشش بیشتر باشد اثرش بیشتر است. برای آنکه بیماران تصور ننمایند که ما از دواهای فرنگی بی اطلاعیم یا فاقد آنها هستیم سی چهل شیشه کوچک و بزرگ تهیه کرده در عقب دکان توی قفسه ای جای داده بودیم. اما بیشتر این شیشه ها خالی بود. به جز یک شیشه گنه گنه و یک شیشه هم جوهر جوش شیرین چند شیشه دیگری هم که در آنها چیزهایی بود که من نمی دانستم چیست.
بی خیال اینکه در آتیه عطار و صاحب کسب و کاری خواهم شد چندین ماه به این دکان عطاری یا دارالطبابه می رفتم. غافل از آنکه در آن جا به تدریج مبتلا به عادت دود تریاک می شوم. روزی که به واسطه قتل یکی از امامان تمام دکاکین و بازار و کاروانسراها بسته و تعطیل عمومی بود، در خانه مانده بودم. نزدیک ظهر مادرم از خمیازه کشیدن های پیاپی و اشکهائی که از چشمانم فرو می ریخت به این مطلب پی برد که دودی شده ام و چون پدرم به خانه آمد به او گفت چشمت روشن که پسرت دودی شده و چون امروز پای منتقل وافور نبوده و دود تریاک استشمام نکرده به خماری افتاده و اگر چند هفته دیگر به این دکان لعنتی برود کارش زار خواهد شد.
با این پیش آمد صلاح مرا پدرم در این دانست که دست از این پیشه کشیده و از هر کاری واجب تر آنکه از عادتی که به دود تریاک پیدا کرده ام نجات یابم و باز مصلحت در این می دانست که به مدرسه بروم و از هر آفتی مصون بمانم. لیکن من به عقیده سابق خود باقی بودم و میل داشتم هر چه زودتر برای خود کسب و کاری داشته باشم. غفلتاً خیالی به نظرش آمد و گفت امورز جشن مشروطیت است و این جشن در همان مدرسه نصرت ملی گرفته می شود بیا به اتفاق به آنجا برویم. آن وقت برای آنکه ممکن نبود یک دفعه خود را از عادتی که به دود تریاک پیدا کرده بودم نجات دهم قرارمان بر این شد در اول، یک روز در میان به خانه دائی اکبر که تریاکی بود بروم و بعد از چند روز دو روز در میان و بعد هر هفته یک روز تا بالاخره از عادتی که پیدا کرده بودم نجات یابم.
مدرسه ملی مرکزی برای آزادی خواهان کرمان محسوب می شد آقا سید جواد توانسته بود به خوبی در مقابل مخالفین مدرسه و فرهنگ کرمان مقاومت نماید و چون بیشتر فرزندان متمولین و اشراف در این مدرسه تحصیل می کردند.
پدرانشان خواهی نخواهی ناگزیر بودند که از دوام و بقای مدرسه کوتاهی نورزند. البته در ظاهر این مدرسه برای تحصیل نوباوگان تأسیس شده بود ولی در باطن مرکزی برای وطن پرستان بود. رئیس مدرسه که ظاهری بسیار موقر و آرام داشت هر گونه خیال سوئی را از مخالفین برطرف می کرد.
به علاوه سایر مؤسسین و بانیان نیز از مردمان خوش نام بودند. خوشبختانه عکسی که در اوایل تاسیس مدرسه تقریباً دو سال قبل از این تاریخ انداخته شده بود به دست آمد. در عقب سر رئیس مدرسه خود من هم که شاگرد کلاس سوم بودم در سن دوازده سالگی ایستاده ام.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *