پیام ما؛ رسانه توسعه پایدار ایران | نظر احمدی شاعر و نمایشنامه نویس در گفتگوی اختصاصی با شهرام پارسا مطلق از «پیام ما» کرمان با فرزندان خود بی‌رحم است

نظر احمدی شاعر و نمایشنامه نویس در گفتگوی اختصاصی با شهرام پارسا مطلق از «پیام ما» کرمان با فرزندان خود بی‌رحم است





۲۷ فروردین ۱۳۹۵، ۲۲:۳۸

نظر احمدی شاعر و نمایشنامه نویس در گفتگوی اختصاصی با شهرام پارسا مطلق از «پیام ما»
کرمان با فرزندان خود بی‌رحم است

نظر احمدی متولد جیرفت شاعر، نمایشنامه نویس و دانش آموخته تئاتراست که کارنامه متفاوت و پرباری در حوزه های شعر و تئاتر دارد او اخیرا دو مجموعه شعر و یک کتاب در زمینه تئاتر در دست چاپ و انتشار دارد و همچنین جهت ادامه تحصیل در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن جدید در پاریس پذیرش گرفته است آن چه در پی می آید بخش دوم پاسخ های او به پرسش های من پیرامون شعر است:

خوانش شما ازشعر و مفهومی‌به نام شعریت چیست و با وجودی که این فرم را محدود می‌دانید چرا اصلا شعر می‌گویید؟
ببینید من هر تعریفی از شعربدهم آن را محدود کرده ام زیرا بعضی از مفاهیم هم چنان در حال شدن هستند وبسیار سیالند و نیزتوسط خیلی ها مورد خوانش قرار گرفته اند، و یا این که کسی مثل ویتکنشتاین تعریف آن را محال می‌داند ولی اگر هم تعریفی ارائه ندهم از سویی احتمالا انگ آن را خواهم خورد که نگاهم به شعربرپایه و بنیاد داشته های فلسفی یا تئوریک نیست ، پس بگذارید از نگاه نخستین فلاسفه آغاز کنم که خود اولین شکافندگان مفهوم شعر بوده اند، سقراط معتقد بود نگاه اروس بر هر که بیفتد شاعر می‌شود، از این گزاره چنین برمی‌آید که سقراط شاعر را تحت تاثیر الهام یا یک امرنامعلوم می‌داند و فرایند تولید شعر را احساسی و نه عقلانی و اما افلاطون شعر را محاکات دانسته وتا جای ممکن ارزش آن را فروکاسته او کار شاعر را تقلید از تقلید می‌داند، از جانبی شاعر را برای مدینه خود خطرناک می‌بیند و از سویی فرموده شعر بایستی در خدمت اخلاق و مدینه باشد، خلاصه این که تکلیف او با شعر و تکلیف ما با وی در نهایت روشن نمی‌شود اما همین دشمن قسم خورده شعربه باور اهل فن حکمی‌ترین رساله اش به نام پارمنیدس به زبان شاعران است و یا این که نیچه با بندهایی شاعرانه در ذم شاعران نوشته،دروغی به وسیله دروغ، این ها را گفتم که بدانید حتی تعاریف و نگاه بزرگترین فلاسفه هم شکننده و متناقض است و اما اگر به زبان ساده بگویم، شعریت که از آن دسته کلماتی است که به آن آلرژی دارم وبه جای آن تعبیرخودساخته ی شعربودگی را به کار می‌گیرم، یعنی آنچه که یک شعر را به بودن یا به هستی می‌آورد وبه تعبیر هایدیگر این هستی در زبان اتفاق افتاده و ماوا می‌گیرد،این شعر بودگی باز به تعبیر خودم DNA دی ان ای شعر است ،اما آنچه موجب شکل گیری نظریه های فراوان در حوزه شعر می‌شود یکی بحث در مورد چیستی شعر و دیگری هدف شعراست، این که شعر یا به طورکلی هنر باید برای هنرباشد یا به تعبیری افلاطونی برای مدینه یا اجتماع ،یا به قول کمونیست ها در خدمت سوسیالیسم یا انقلاب و یا به باور بعضی در خدمت مذهب یا در خدمت هدف و فایده،وهمین ها پای سبک های مختلف را به میان می‌آورد و در هر سبکی نیز یک سرعناصریا مولفه ها برجسته اند ،در یکی تصویر در یکی زبان یا نحو، در دیگری ساختمان دریکی پیام درآن یکی رویا یا آشنایی زدایی یا چندصدایی و..،و این چنین است که تعریف هنر و شعر سخت یا ناممکن می‌شود، پس هر کسی می‌تواند خوانش خود را از آن به دست بدهد، و اما شعربودگی به نظر من، همان است که حافظ به آن خلاف آمدعادت می‌گوید و یا من با ارسطو موافقم که می‌گوید، مهم چگونه گفتن است،و گرنه زبان شعر یک مشت کلمه هست و مهم این است که آنها را چگونه به کار گیریم و البته این که چه بگوییم هم در جای خود اهمیت دارد ،و اما این که من چرا هنوز شعر می‌گویم ،آخر من نمی‌خواهم با شعر معجزه کنم یا دنیا را تکان بدهم ،شعر برای من همیشه وقتی آغاز شده که در من چیزی به پایان رسیده،انگار چیزی من را ملزم به نوشتن خود می‌کند، انگار بازجویی با بدترین شکنجه ها در نهایت چیزی که می‌خواهد را از زیر زبانم بیرون می‌کشد و آن چیز شعر است وشاعر چون نمی‌خواهد زیاد اعتراف کند این شعر کوتاه به زبان می‌آید شعرهای کوتاه من این گونه ساخته می‌شود و چون در این دنیای گیج من تنها صدای غژ غژ آهن ها و تلق تلق موتورها و بنگ بنگ گلوله ها را می‌شنوم شعر من زیاد تمایلی به موسیقی ندارد، شعر برای من آن حرف هایی است که نمی‌توانم به کسی بگویم پس به شکل یک مشت تصاویر و کلمات سرخورده خلاصه از هر طریقی و هر جا شده برمی‌گردند ،البته نمی‌خواهم الزاما بگویم شعر برای من ریشه در ناخوداگاه دارد که البته این یکی از نگاه هایی است که به منبع تعزیه شعر وجود دارد ،من محدودیت های شعر را پذیرفته ام و زیاد در شعر به سرحدات حمله نمی‌کنم
به رغم این که شاعر جدی و پرکاری هستید چرا تا کنون مجموعه شعری از شما چاپ نشده است؟
ببیند بی تعارف بگویم در سرزمینی که این همه شاعر طرازاول و به باور بسیاری بزرگ ترین شاعران جهان را دارد،شاعرانی چون سعدی،حافظ،مولوی و و و یا باید خیلی اعتماد به نفس داشت یا روی زیادی که خود را شاعر دانست و با وجود همه این ها شما بهتر می‌دانید که شعر سرودن کاری بسیارسخت است و به واقع امر خطیری است و توام با خطر،خلق اثر هنری و شعر گفتن به تعبیر ویلیام فاکنر عرق ریزان روح است، اما از این ها هم که بگذریم به قول شاملو هیچ وقت برای چاپ کتاب دیر نیست و البته که من هم دوست ندارم عصیان یا آهنگ های فراموش شده ای داشته باشم که فردا باعث پشیمانی و گرفتن وقت دیگران بشود،واقعا درختان از اکثر شاعران معاصر بیشتر از اره برقی می‌ترسند ،من عاجزانه از خیل عظیم دوستانی که قصد چاپ کتاب دارند می‌خواهم پیش از انتشار اول سری به جنگل های شمال بزنند تا هم هوایی تازه کنند و هم ارزش یک درخت را بهتر بدانند، بلکه منصرف بشوند و اما به رغم همه این ها و البته خود شما شاهد بوده اید که واقعا به توصیه بسیاری از دوستان می‌خواهم دست به چنین کاری بزنم،خلاصه این که من امسال بالاخره با قلبی اندوهناک ودست ودلی لرزان و چشمی‌گریان چنان که می‌دانید، دو دفتر شعرم را به ناشر سپرده ام ،احتمالا خواهند گفت نه از آن چاپ نکردن ها و نه از حالا که دو تا دو تا می‌چاپد، راستش من با دو کار آمده ام که اگر قرار باشد شکست بخورم، درست حسابی باشد،خلاصه شاید با خواندن شعرهای من، چند نفری از شعر زده شوند که خود دست آوردی بزرگ برای حفظ محیط زیست و جنگل ها و مراتع است.
تئوری های ادبی و هنری چگونه می‌تواند در کیفیت شعر امروز دخیل و راهگشا باشد؟تاثیر تئوری های ادبی و کارگاه های شعر بر شعر دو دهه اخیر چه بوده است؟
بگذارید با همین کلمه تئوری شروع کنم تئوری از ریشه لاتین تئوریا به معنی مشاهده و تامل می‌آید و خب تئوری ادبی به مشاهده و بررسی چیستی ادبیات پرداخته و آن را توضیح می‌دهد و این تئوری یا نظریه به قول ارسطو در تقابل با عمل است در واقع این که تئوری توضیح دهنده ی ایده ها و پدیده های تجربی است و در توضیح عمل می‌کوشد،تئوری در قبال عمل، ماهیتی پسینی دارد و نه پیشینی و تولید اثر هنری انجام یک عمل است ،حالا این که تئوری چگونه موجب عمل می‌شود معلوم نیست، تازه آن هم موجب تولید هنر چرا که هنردر گذشته اتفاق نمی‌افتد که بر حسب تئوری باشد بلکه هنر راستین در آینده شکل می‌گیرد، ببینید باید چیزی ،پدیده ای یا وضعیتی برای تئوریزه کردن وجود داشته باشه ،و درکشور ما این مبحث بد فهمیده شده و رویکردهای جالب و بعضا عجیب و غریبی نسبت به آن وجود دارد، ببینید تئوری در غرب یک وجود پسینی دارد و اینجا یک وجود پیشینی، چرا که ما ماقبل آنها هستیم و در حال آزمودن آزموده در حال کپی کردن ،و خب هنر کپی شده مثل هر اثر کپی دیگر فاقد ارزش و هویت است و در کارگاه هایی هم که شما گفتید همین تئوری ها طرح می‌شده و می‌شود ،ما باید تئوری های خودمان را داشته باشیم ،ببینید مثلا ماهیت پست مدرنیسم در نقد مدرنیسم است و ما در وضعیت ماقبل مدرن هستیم ،چگونه می‌توانیم به درک عملی این وضعیت برسیم؟خب معلوم است نمی‌توانیم، پس سعی می‌کنیم تئوری های این وضعیت را در عالم نظر درک کنیم ،خب آن وقت چه اتفاقی می‌افتد؟ شما در عالم نظر با یک چیز مواجه و در عالم عمل با غیر آن چیز روبرو می‌شوید، این می‌شود که شما دچار تناقض و مهم تر از آن دچار تشتت آرا شده وهیچ چیزتان با هیچ چیز نمی‌خواند، و این وضعیت بسیار بحرانی است ، ببینید این بحران موجب شده ما بیشتر از آنکه شاهد شعر باشیم شاهد تعریف شعر هستیم، شعر به حاشیه رفته.. پس از نیما بسیاری خواستند نیما باشند،اما فراموش کردند این وضعیت سیاسی و اجتماعی عصر او و نیاز زمانه بود که نیما آمد و چنان کرد،فکر می‌کنند نیما با خواندن چند شعر فرانسه و تئوری های آنها نیما شد،نیما محصول یک وضعیت و نیاز بومی‌بود،همان که هگل می‌گوید که باید چیزی در روح زمانه باشد و آبستن اتفاقی باشد تا هنرمند مثل یک زائو آن را به دنیا بیاورند منتها خیلی ها دارند مدام دست به سزارین می‌زنند و یک مشت کودک معیوب و مرده به دنیا می‌آورند، این می‌شود که اثر هنری یا شعر تبدیل می‌شود به مقاله یا باید شاعر را به اثرش ضمیمه کرد،ما بیش از تولید دوست داریم مونتاژ کنیم،برای آنکه تنبل هستیم و دوست نداریم فکر کنیم، فکر نکنیم شعرما با صنعت مان فرق می‌کند صنعت گرانمان با پرایدهای مونتاژ شده جان مردم را به خطر می‌اندازد و ما با شعرهایمان فکر بسیاری را به خطر انداخته و می‌کشیم و می‌دانید اگراندیشه درملتی بمیرد دیگر غیر قابل جبران است
از نظر شما رابطه فرم و محتوا در شعر آزاد چگونه است امروزه مفهوم محوری از نظر برخی دوستان شاعر نقطه ضعف شعر محسوب می‌شود و بر معناگریزی و معنا زدایی تاکید می‌شود،آیا مفهوم نقطه ضعف شعر است؟
این یک بحث بسیار مهم است تا آن جایی که هگل می‌گوید تاریخ هنر تاریخ دگرگونی تناسبات بین شکل و محتوا است،بحث فرم و محتوا بسیار پیچیده و قدیمی‌است ومی‌دانید که افلاطون و ارسطو به نوعی دو سر این دعوای قدیمی‌هستند،افلاطون معتقد است زیبایی اشیا را نمی‌توان بدون ایده زیبا که وجودی مستقل از اشیا است درک کرد و از سویی ارسطو معتقد است ماده هر چیزی می‌تواند باشد اما این فرم است که تعیین می‌کند شی چیست و اما این بحث در دوران مدرن سویه و چهره متفاوتی به خود می‌گیرد چرا که شعر در عصر سنت در فرم های محدودی عرضه می‌شود و نیز شاعرسنت با مضامین محدودی سر و کار دارد،با اندکی اغماض می‌توان گفت شعر سنت تنها با یک ابرمفهوم روبرو هست و آن متافیزیک است، شاعر سنت معتقد است ،«یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت،در بند آن مباش که مضمون نمانده است»،و این را مقایسه کنید با آنچه شاملو در« شعری که زندگی ست» عنوان می‌کند و به درستی می‌گوید«موضوع شعر امروز موضوع دیگری است..الگوی شعر شاعر امروز،گفتیم:زندگی ست» ،و این زندگی در عصر مدرن هر آینه به شکلی نو درمی‌آید و جامعه نیز و انسان مدرن حرف های تازه ای دارد،شما این تنوع اشکال را به شکل ملموس تر می‌توانید در معماری مدرن ببینید وخانه های امروزی را مقایسه کنید با مثلا خانه های عصر سنت یک ردیف اتاق در کنار،درست مثل غزل که یک سری بیت پشت سرمی‌آید،درست مثل موسیقی سنتی که بر پایه ی تکرار است، خانه ها و بیت های قطار شده تبدیل می‌شود به اتاق های تو در تو و به تبع آن این فرم ها مدام پیچیده می‌شوند، مانند ذهن انسان مدرن که مدام پیچیده می‌شود و شکل های متفاوت می‌گیرد،وهمین ها باعث می‌شود که نگاه به فرم متفاوت و فرم ورد زبان همه بشود،واما درباره فرمالیسم به عنوان یک مکتب ادبی باید گفت تاکید بیش از حد آن به فرم به خاطر آن است که مبادا اهمیت آن جدی گرفته نشود شما ببینید در نامه ای معروف که انگلس به مارکس نوشته می‌گوید درست است که اقتصاد تعیین کننده هست اما دیگر آگاهی های انسان چون هنر و فلسفه هم می‌تواند وجود انسان را تغییر دهد و تاکید بیش از حد به اقتصاد به خاطر آن است مبادا آیندگان به اهمیت آن واقف نشوند و یا دست کمش بگیرند و یا تاکید فروید برلیبیدو هم از چنین منطقی تبعیت می‌کند، این آدم ها به هیچ وجه ارتودکس نبوده اند اما همیشه هرحرف و نظرگاه تازه، یک ، سویه ی رادیکال نیز دارد وباید روی آن تاکید بیش از حد کرد چون مردم دوست ندارند به سادگی عقاید کهنه را کنار بگذارند، برای همین تاکید است شاید که فرم این قدر در دوران مدرن اهمیت پیدا می‌کند و مطرح می‌شود، اما درباره بخش دیگر سوال شما که درباره معناگریزی است باید بگویم هیچ فرمی‌خارج از معنا نیست ،مارکس می‌گوید شکل محصول محتوا است، اما در جای خود بر محتوا تاثیر می‌گذارد ،محتوا مربوط به چیستی و فرم متعلق به چگونگی اثر هنری است، و البته پاره ای از این جدل ها از جانب روشنفکران بیشتر به خاطر آن است که مرز میان هنر فرمالیستی وهنرعامه پسند مشخص بشود بحثی که پست مدرنیسم می‌خواهد نقطه پایانی بر آن باشد و به نوعی نقش میانجی را بازی کند، بعضی از دوستان شاعر ،و به تعبیری فردیدی شوپنهاورزده ما، معتقد هستند غایت همه هنرها آن است که به موسیقی برسند، چرا که موسیقی فرم محض است و نمی‌دانند« چون کلام به پایان می‌رسد،موسیقی آغاز می‌شود»خب کلام را تعطیل کنید ساز بزنید، چه کاری هست ؟بجای دف ددف دف کردن در شعر بروید دف بزنید،خب اخر این تز می‌خواهد به کجا برسد؟ می‌گویند مولوی آنجا شاعر است که گفته تو قی قی و من قوقو،تو دق دق و من حق حق،چه جالب پس همه آن غزلیات را گفته که به این کشف مهم برسد ؟و تنها ارزش مولوی در آنجا هست ؟و یا در مفتعلن مفتعلنی که او را کشته ؟بعضی انگاردر پی تحصیل حاصلند
در چند سال اخیر جریانهای شعری ساده نویس و پیچیده نویس و بحث و جدل های فراوان پیرامون موضوعات مذکور به مسئله ی بغرنحی تبدیل شده است ،شما در این مورد چگونه فکر می‌کنید و اصولا شما در کجای این دو جریان ایستاده اید؟
ببینید این بحث و جدل ها بیشتر از آن که نشانگر وجود دو جریان یا دو سبک و تئوری متفاوت باشد ،نشانه وجود بحران در شعر امروز ماست،بحرانی که عده ای را به افراط و پاره ای را به تفریط کشانده،و جالب این که هر دو خود را وامداراندیشه چپ می‌دانند،البته مقتدای بعضی مارکس جوان و بعضی مارکس پیر است،بدون اینکه هر گروه تعریف مشخصی از کار خود داشته باشد ،شعر می‌تواند هم ساده باشد و هم متفاوت ،اخر تا کجا می‌توان ساده بود؟ تا جایی که حرف زد؟ یا این تفاوت یعنی چه؟متفاوت نسبت به چه ؟اگر نسبت به هر شعر است که باید تا بی نهایت متفاوت بود،پس شعر متفاوت شعری هست که هنوز قرار است گفته شود،اگر پسوند ساده برای شعرآسان گرفتن و کم اهمیت شمردن شعر است که دیگر حرفی نمی‌ماند ، متفاوت بودن متفاوط ها هم اگر مثل این کارشان باشد که کلمه متفاوت را با ط بنویسند، پس آغاز کارشان همراه با غلط است تا انجام کارشان چه باشد،اخر با دو تا پسوند و یک مشت انگ که نمی‌توان تکلیف شعر را معلوم کرد، یا از تفاوت سبک و سیاق حرف زد،فکر می‌کنم ساده ها از شدت سادگی دارند در چاه شعر قضای حاجت می‌کنند و متفاوت ها به خاطر مشهور شدن،چون این حرف ها آفت شعر است،و اما من کجای این جریان ها هستم خدمتتان عرض کنم من نه ساده می‌نویسم نه متفاوت من همه سعی ام این است شعر بنویسم و شعر همان چیزی است که دارد این وسط فدا می‌شود
شما چندین سال در شهر کرمان کار و زندگی کردید،نگاهتان به فضای ادبی و جریان های شعری کرمان چگونه است؟
اگر بر اساس تجربه خودم بگویم راستش کرمان نفس من را گرفت وقتی پس از پایان مقطع اول تحصیلات دانشگاهی به کرمان برگشتم،دیدم به هیچ وجه نمی‌توانم کار کنم،خارج از کرمان من خیلی فعال بودم لااقل هر سال یک تئاتر به صحنه می‌بردم،اما کرمان پویایی آدم را می‌گیرد، این لطیفه ها که راجع به کسبه کرمانی در مورد دیر آمدن و زود رفتنشان از محل کار که می‌گویند انگار رد پایی هم در واقعیت دارد و مشمول حال همه اقشار شده، البته نمی‌خواهم تحلیل های جامعه شناسانه بدهم، اما متاسفانه فضای فرهنگی کرمان پر ازحسادت ها،حب و بغض ها، ومهم ترازهمه خودمحوری ها و تصمیمات فردی شده، و …،البته من برای همه حرف هایم دلیل دارم ،نمی‌خواهم خیلی غر بزنم و همین طور شما می‌دانید من علاقه ای به جلب توجه ندارم بازیگری را که درسش را هم خوانده بودم برای همین ول کردم، همه این سال ها در گوشه ای کار خودم را کردم در صورتی که دوستان زیادی چه در کرمان چه درتهران دارم که صاحب مجله و سایت و تریبون هستند اما حالا که تصمیم گرفته ام حرف بزنم می‌زنم،هر چند پرده نشینم اما در پرده سخن نمی‌گویم ،کرمان با فرزندان خود بی رحم است ، وقتش رسیده که کاری بکنیم ،یکی باید این حرف ها را بزند،شما ببینید اکثر مفاخرکرمان در خارج از کرمان پیشرفت کردند ،من تازگی ها به یک گروه مجازی دعوت شدم که اکثر شعرای به نام کرمان در آن حضور دارند،این قدر شاهد رفتارهای سخیف و میان مایگی بودم که باعث تاسف است، ،شما جرات داری در این فضا یکی را نقد کن، ،در همین گروه از خانم نوجوانی که اکثر مطالبش را از اینترنت کپی کرده بوده و پازلی از جمله های نامانوس تشکیل داده بود خواستم عمیق تر نگاه کند، می‌دانید با چه روبرو شدم ؟با پذیرفتن و تشکر به خاطر وقتی که گذاشته بودم؟البته که خیربا دشنام مواجه شدم وصفت هایی چون حسود،بی سواد وناآگاه که به من نسبت داد، آن هم از طرف کسی که نصف سن من سن ندارد،احمد رضا احمدی نام کرمان را که می‌شنود گوشی را می‌گذارد حتا وقتی هم کرمانی ها در تهران برای او بزرگداشت می‌گیرند خود که نمی‌آید هیچ حتا نام دخترش را که قرار بوده برای گرفتن جایزه بیاید هر چه در مقابل وزیر فریاد می‌زنند خبری نمی‌شود،این در صورتی است که کرمانی ها بسیار مرزباورند و خاصه خارج از کرمان خیلی به کرمانی بودن خود افتخار می‌کنند،زنده یاد باستانی پاریزی با خودش عهد کرده بود درهر سخن رانی یا نوشته، حرفی از کرمان بزند و برای معرفی تاریخ کرمان با جان و دل کوشید،ما چقدر با وی مهربان بودیم؟چند بزرگ داشت در زمان حیاتش برایش گرفتیم؟ اولین باری که با آقای ناظرزاده کرمانی به کرمان آمدم ،به خاطر تاخیر پرواز خیلی دیر وقت رسیدیم و دوستی که دنبال ما آمده بود در طول مسیر از مدرسه ای صحبت کرد که در محله سابقشان به نام پدر ایشان بوده که از مفاخر بزرگ کرمان است ،و گفتند اگر دوست دارید برویم ببینم،ساعت سه بامداد کلی راهمان را کج کردیم و رفتیم تا ایشان لااقل نام پدر را بر پیشانی مدرسه ببینند و ازقدرشناسی همشهری هایش نسبت به پدر به خود ببالند ،وقتی به مدرسه رسیدیم ،در کمال ناباوری دیدیم که نام آن را عوض کرده اند و ….
آسیب ها و فرصت های شبکه های اجتماعی و فضای مجازی برای شعر امروز چیست؟
بگذارید با یک مقدمه جواب بدهم، ببینید به طور کلی با ظهور اینترنت و چنین شبکه هایی ما شاهد یک انقلاب بزرگ در عرصه تکنولوژی هستیم که به بسیاری از عرصه ها تسری پیدا کرده،و روز به روز شاهد توسعه آن و به وجود آمدن کارکردهای متفاوتش هستیم، مثلا در بهار عربی و بسیاری از جنبش های سیاسی و مدنی شبکه های اجتماعی نقشی پررنگی داشتند، یا در زمینه شفاف سازی اطلاعات و افشای اسناد محرمانه دیدیم که وب گاه ویکی لیکس چه کرد و اتفاقا این روزها هم شاهد اخبار مربوط به فاش شدن اسناد مربوط به فرارهای مالیاتی شخصیت های مهم و معروف و فساد های مالی گسترده بسیاری از آنها هستیم که از طریق هک سیستم های شرکت ماساک فونسکا به دست ما رسیده و اما پدیده اینترنت و شبکه های اجتماعی آسیب های خاص خود را دارد و مانند یک چاقو می‌تواند هم درجراحی به کار رود و حیات ببخشد و هم می‌تواند به عنوان یک آلت قتاله استفاده شود، یکی از این آسیب های خاصه در جوامع جهان سوم و جامعه ای چون ما این است که طبقه متوسط به واسطه محدودیت هایی که در عالم واقع دارد بیش از حد به فضای مجازی پناه می‌آورد وبه مرور باعث قطع شدن رابطه اش با واقعیت و به وجود آمدن یک هویت تازه اما مجازی و گاه کاذب و پوشالی می‌شود،که این شاعر و غیر شاعر نمی‌شناسد،و دیگر آنکه وقت آدم را به شدت می‌کشد و اعتیاد به آن از مدرن ترین و بدخیم ترین نوع وابستگی ها هست ، اما پیرامون شعر این روزها بسیاری از شاعران به خاطر یافتن مخاطب و عرضه کارهای خود آن قدر غرق این فضا می‌شوند که آدم با خودش می‌گوید خب این ها کی کتاب می‌خوانند یا به کار و زندگی خود می‌رسند ،شاید آنها دارند تبدیل به همان روشن فکران رسانه ای می‌شوند که پیر بوردیو می‌گوید،روشن فکرانی میان مایه که معلومات خود را تنها از طریق رسانه دریافت می‌کنند که هیچ عمقی ندارد،ضمنا اندیشه های بوردیو در زمینه سلطه رسانه مهم است و خواندنی و در این زمینه بسیار روشنگر،در آخر این که این فضا چه قدر و چگونه به شعرکمک کرده نیازمند تحقیقات مفصل و موردی است اما همان قدر مثلا ارائه آثار شاعران را همراه با آزادی بیان فراهم کرده والبته راحت تر نیز از طرفی همان قدر رعایت نشدن کپی رایت و حقوق مولف در این فضا مشهود است.
نقش مخاطب در هنر و به صورت اخص در شعر چگونه است؟نظر شما در این مورد چیست؟
ببینید هستی هنر مربوط به مخاطب است ،یک اثرهنری مادامی‌که با مخاطب مواجه نشود هر قدر هم زیبا باشد متعلق به نیستی هست ،هرهنرمندی که بگوید مخاطب برایش مهم نیست دروغ گفته چون وقتی کسی هنری را عرضه می‌کند در پی مخاطب است، میزان ارزش ،زیبایی و شهرت یک اثر هنری را مخاطب مشخص می‌کند اما نقش بسیار مهم دیگری که مخاطب دارد مربوط به اقتصاد هنر است چرا که ارتزاق هر هنرمند حرفه ای بسته به مخاطب است،این نکته را هم در پرانتز بگویم که لزوما تعداد زیاد مخاطب نشانه ارزش زیاد و ماندگاری یک اثر نیست البته نمی‌خواهم زیاد وارد مبحث زیبایی شناسی بشوم ،اما راجع به شعر امروز ما نه تنها در ایران بلکه در غرب هم با بحران مخاطب روبرو هستیم و تیراژ کتاب های شعر از یکی دو هزار جلد فراتر نمی‌رود و خب شاید دلیل اصلی آن را باید در گسترش رسانه های جمعی و اینترنت جستجو کرد شاید هم میان مایه بودن شعرها یا محدودیت های شعر که گفتم و نیز شاید نزدیک شدن به پایان شعر،اما نکته دیگری که بحث مخاطب را خاصه در حوزه شعر ما در این یکی دو دهه ین همه بر زبان ها کشانده و موجب جدل شده این است که گروهی از شاعران عنوان می‌کنند علت کم بودن مخاطب آنها نشان دهنده تشخص ،و پیشتر از زمانه بودن شعرآنهاست و دیگر شعرا پوپولیست و توده گرا هستند که البته این بحث از جانب طرفین با افراط و تفریط هایی همراه است، اما این را که بگوییم حق با کدام گروه است بهتر است بگذاریم زمان بگوید، خلاصه گروهی به مخاطبان امروزشان دلخوش هستند و گروهی به مخاطبان آینده ،گروهی مخاطب عام می‌خواهند گروهی خاص ،ولی این را هر دو می‌دانند کار آنها بدون مخاطب هیچ است.
اخیرا دست به تجربه های جدیدی در ترجمه شعر به خصوص به زبان فرانسه زده اید،با توجه به ترجمه های متعددی که این روزها روانه بازار کتاب می‌شود چه ضرورتی شما را به این وادی کشاند؟
البته کار من در حد بازیگوشی وبازی با زبان است،و آن قدر متوهم نیستم که خود را مترجمی‌کاردان وحرفه ای بدانم ،ابتدا چند کار از ژاک پره ور که شاعر مورد علاقه من است ترجمه کردم که دوستانی خوششان آمد و تشویقم کردند و همین باعث شد که به آن ادامه بدهم ،معمولا ترجمه شعر از ترجمه سایر متون سخت تر است،اصولا بسیاری معتقد هستند که شعر بنا به دلایلی مختلف قابل ترجمه نیست ،شاید بهتر باشد بگوییم ترجمه نعل به نعل شعر کار دشواری ست البته بیشتر از دشوار بودن این است که خواندنی و جالب نیست،چون یکی از کارویژه های اصلی شعر موسیقی شعر است و انتقال آن دشوار است و همین طور کارهای که شاعر در نحو و زبان شعر انجام می‌دهد که هر چه بیشتر به اصلاح شعر زبانی باشد ترجمه اش را سخت تریا نا ممکن تر می‌کند، همین است که بسیاری ترجمه شعر را نوعی بازسرایی می‌دانند و اما وقتی نام بازسرایی وسط می‌اید باید حد و مرز آن را مشخص کرد به عنوان مثال ترجمه شاملو از شعرهای مارگوت بیکل که خود وی نام همکاری شاعرانه را بر آن گذاشته از نظری شاید از ترجمه گذشته و دیگر شامل آن نشود،واما خود من معتقدم تا آن جا که امکان دارد باید به شعروشاعرش وفادار بود اگر جز این باشد خب آدم چه ضرورتی دارد که ترجمه بکند یا نام ترجمه بر کارش بگذارد،و اما با وجود متعدد بودن ترجمه ها ی شعردر بازار نشر که شما به آن اشاره کردید ما چندان در این حوزه ترجمه های ویژه ای شاهد نیستم و مترجمانی چون شاملو یا پوری و چندنفری دیگر استثنا هستند و خیلی ها به قول سیدجواد طباطبایی که در مورد دوست مترجمی‌این تعبیر را به کار برده ، زبان بازی می‌کنند.
چه برنامه هایی برای آینده دارید؟
استاد ناظرزاده یک بار به من گفت تو جوری زندگی می‌کنی که انگار به پیرشدن و مرگ باور نداری ،متاسفانه یا خوشبختانه من بیشتر از آن دسته آدم ها هستم که منتظرم ببینم آینده برای من چه دارد ،اما از این ها گذشته فعلا مهم ترین برنامه ام تحصیل است و فکر می‌کنم نوشتن رساله آن هم به زبانی دیگر به قدر کافی وقت گیر باشد اما در خلال آن حتما به نوشتن شعر ،نمایش نامه و تکمیل پژوهش های نیمه کاره ام ،ادامه می‌دهم.
در پایان اگر حرفی دارید بفرمایید؟
فکر کنم به قدر کافی پر حرفی کردم،در آخر از تحریریه و همه بروبچه های روزنامه پیام ما که انصافا جز معدود رسانه های حرفه ای کرمان است تشکر می‌کنم،همین طور از شما آقای پارسامطلق عزیز سپاسگزارم و خوشحالم که بخشی از رسانه ی شما به صداهای خاموش و دراقلیت تعلق دارد.

به اشتراک بگذارید:

برچسب ها:





مطالب مرتبط

نظر کاربران

نظری برای این پست ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *